هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و مار آتشین 2

هری پاتر و مار آتشین 2 - فصل 14


نارسیسیا مالفوی:


هری بعد از اینکه هرماینی رو در درمانگاه با ران تنها گذاشت رفت تا جینی رو ببینه . از وقتی از درمانگاه مرخص شده بود جینی و دراکو را ندیده بود باید به دراکو می گفت که هرماینی رو بردن درمانگاه و باید همه چیز رو برای جینی تعریف می کرد.
هری وقتی از جلو در کتابخونه می گذشت پنسی پارکینسون رو دید که کنار کورمک نشسته بود کورمک موهای پنسی را نوازش می کرد و پنسی مانند ابر بهار می گریست. هری نزدیکتر رفت تا بهتر بشنوه.
- کورمک اون نزدیک به 5 سال از اون گندزاده متنفر بود و حالا .... حالا روزی نیست که اون دو تا رو با هم نبینم. منه دیوونه فکر می کردم تو این 5-6 سال دراکو عاشق من شده .
- چیزی نیست پنسی اون ارزش گریه کردن رو نداره.
- اصلا هیچ پسری ارزش گریه کردن رو نداره ما دخترا هممون خیلی زود گول شما پست فطرت ها رو می خوریم.
- نه پنسی همه این جوری نیستن.
- چرا................. همتون همینجوری هستید.
پنسی دست کورمک را کنار زد و به طرف در دوید هری سعی کرد خودشو کنار بکشه تا دیده نشه ولی نتونست تند عمل کنه و پنسی به شدت به او برخورد . وقتی دخترک به خودش اومد و سرشو بالا کرد هری تونست نفرت زیادی رو در چشماش ببینه . پنسی خشم آلود به هری نگریست.
- به اون گندزاده بگو یک روز جواب پس می ده.
-دختر خانم با دوست من درست صحبت کن وگرنه بلایی به سرت می آرم که جغدهای آسمون به حالت گریه کنن. فهمیدی؟
پنسی دیگه خیلی دور شده بود و هری مطمئن نبود که او حرفهاشو شنیده یا نه ولی به راهش ادامه داد سر راه دراکو رو در حالی که یک گوشه کز کرده بود دید.
- هی پسر اینجا چی کار می کنی؟
- هری نزدیک به 2 ساعته دنبال هرماینی می گردم نمی تونم پیداش کنم . تو می دونی کجا رفته؟
- اوه بله اون با من بود ما یک جایی رفتیم و اون الان یکم............... یکم حالش بده ران بردتش درمانگاه . گفتم بهت بگم اگه می خوای میتونی بری پیشش هرماینی خوشحال می شه.
- چرا؟ کجا برده بودیش که حالش بد شده؟.
آشفتگی دراکو رو می شد از چشماش خواند او بلند شد گرد رداشو پاک کرد و به طرف درمانگاه دوید.
هری هم مجبور شد به راهش ادامه بده وقتی به بانوی چاق رسید و اسم رمز رو گفت خیلی خسته شده بود باید جینی رو پیدا می کرد چقدر دلش برای اون موهای قرمز تنگ شده بود .
وقتی هری وارد اتاق عمومی شد جینی روی کاناپه ی کنار شومینه نشسته بود و چشماش خسته به نظر می رسید . هری آرام جلو رفت و دستشو رو شونه ی جینی گذاشت جینی از جا پرید و بلند بلند شروع کرد به نفس کشیدن.
- اوه هری.......... تو منو ترسوندی خوب بگو ببینم این همه وقت پیش مک گاناگل چی کار می کردین؟
- ما ................ ما رفته بودیم وزارت خونه.
جینی از جاش بلند شد و گذاشت تا هری روی کاناپه بشینه بعد خودش هم روی زانو های هری نشست در حالی که با اشتیاق تمام منتظر بود.
- خودت که می دونی رفته بودیم تا جانور نما شیم.
- وای تو الان می تونی خودتو به جانور تبدیل کنی؟
- نه. ... نه عزیزم ما امروز فقط مشخص کردیم که چه حیوانی باید بشیم.
- خوب این یعنی چی یعنی هرماینی و ران هم جانور نما می شن؟
- بله!
- پس من و دراکو چی؟
- نمی دونم.
- خوب حالا تو تبدیل به چی می شی؟
- من تبدیل به حیوان سپر مدافعم می شم.
- وای تو یک گوزن می شی هری!
- بله........... هرماینی یک تک شاخ و ران.
- یک کرم فلوبر ................ می دونم لازم نیست بگی اون بی مصرف فقط به درد کرم شدن می خوره.
- نه جینی اون رو دست کم نگیر اون یک تسترال می شه.
جینی در جا خشکش زد مثل اینکه باورش نمی شد برادرش بتونه یک تسترال بشه.
- شوخی می کنی............... ران ............. یک تسترال؟
- بله اون یک تستراله. و دیگه سوال پرسیدن کافیه من خیلی خستم.
جینی سرشو به نشانه ی مثبت تکون داد و باز هم خودشو بین بازوان هری پنهان کرد . هری هم که کم کم خواب بر او غلبه می کرد موهاشو نوازش کرد و هر دو ساعت ها همون جا موندن تا اینکه چراغ هارو خاموش کردن و ران وارد شد.
- اون پسره نگذاشت من پیشش بمونم از جاش تکون نخورد و مادام پامفری هم منو بیرون کرد.
هری لبخند زد می دونست که ران با این موضوع کنار نخواهد اومد.
وقتی ران جینی را از خواب بیدار کرد و کشان کشان از بغل هری بیرونش کشید و فرستادش تا بخوابه هری نگاه معترضانه ای به ران انداخت.
- چرا از خواب بیدارش کردی.
- چون اگه این کارو نمی کردم تو اون با خودت می آوردی خواب گاه پسر ها تا خدایی نکرده از خواب بیدار نشن خانم . پسر تو که نمی تونستی اونو ببری به اتاقش ما نمی تونم وارد خوابگاه دخترا بشیم.
هری که خسته بود ترجیح داد با ران بحث نکنه فقط لباساشو عوض کرد و در تخت خواب نرم و گرمش فرو رفت.

فردا صبح زود هری از خواب پا شد لباساشو عوض کرد و به کتاب خانه رفت و هر چی کتاب درباره ی تاریخ هاگوارتز بود رو بیرون کشید و شروع کرد در آنها دنبال چیز با ارزشی گشتن که می تونست تامو وسوسه کنه.

وزیر بزرگ دارای چوب نشان مار مانندی بود که سر آن مجهز به سه رمز تاز بود.........................
گودریک گریفندور موسس گروه گریفندور نشانه ای برای خود داشت که طبق گفته ی جادوگران نسل های قبل شمشیری بوده تزیین شده با جواهراتی گران قیمت و با ارزش که در زمان نیاز ظاهر می شود . شایعه است آلبوس دامبلدور که در حال حاضر مدیر مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز می باشد و خود عضو گروه گریفندور بوده یکی از معدود کسانی بوده که توانسته از این شمشیر استفاده کند.
هلگا هافلپاف زنی زیبا و علاقمند به جواهرات بود گفته می شود او در طی سالیان دراز گنجینه ی با ارزشی را نگهداری می کرده که معروف ترین آنها گردنبند او که ساخته شده از دندان باسیلیسکی است که در قرون گذشته بزرگترین باسیلیسک بوده است .................................
هلگا دارای جامی هم بود که با جواهرات مورد علاقه اش تزیین می شده این جام در هر حال با هلگا بود و او هرگز ان را از خود دور نمی کرد...........
از دیگر عطیقه های هلگا می توان به انگشتر بلوری گوشواره ی منظومه ی شمسی و.................... اشاره کرد.
سالازار اسلدرین انسان خود دار و بسیار مرموزی بود از چیزهای از او به جا مانده اطلاع زیادی نداریم از او خاطرات بدی به جای مانده و همه او را انسانی خشمگین می دانستند.

هری سرش را از روی توده ی کتاب ها بلند کرد بعد از خواندن 12 کتاب و خواندن 31 صفحه از تاریخ هاگوارتز فهمیده بود ریونکالا نمی تونه شیع با ارزشی داشته باشه او به تجملات علاقه ای نداشت ولی میتونست هرکراکس بعدی از گنجینه ی هافلپاف باشه هری سرش گیج میرفت دیگه نمی تونست می خواست از هرماینی خواهش کنه کتاب رو براش خلاصه کنه می دونست هرماینی نزدیک به 60 بار این کتاب خسته کننده رو خونده پس باید یه چیزهایی یادش می بود . هری بلند شد کتاب ها رو سر جاشون گذاشت و بیرون رفت باید خودشو به صبحانه می رساند چون مطالعه خیلی گرسنش کرده بود.
ران سر میز صبحانه نشسته بود کنار ران جینی با صبحانه اش بازی می کرد . دراکو سر میز نبود و هری به یاد این افتاد که هرماینی در درمانگاه بستری است پس احتمالا دراکو پیش او بود . هری به زور خودشو بین ران و سیموس جا داد .
- پس تو کجایی؟ ما رفتیم هرماینی رو دیدیم حالش اصلا خوب نبود.
- چرا مگه مادام پامفری نگفت امروز مرخص می شه.
- چرا . ولی مثل اینکه دیشب باز حالش بد شده . مادام پامفری خیلی ازمون پرسید چه بلایی سرش اومده ولی ما گفتیم می تونه از مک گاناگل بپرسه.
- خوب کاری کردین آنها می تونن جوابی بهش بدن. حالا کی پیش هرماینیه؟
- خوب معلومه دراکو. از جاش تکون نمی خوره همون جا کز کرده مثل مار زخم دیده.
- ران باز شروع نکن.
در تالار با شدت باز شد و پروفسور مک گاناگل با عجله خودش را به میز ها رساند. هری می تونست به وضوح ترس را در چشمان او ببینه . پروفسور دوان دوان به سر میز اسلدرین رفت ولی مثل اینکه نتونست اونی رو که می خواست پیدا کنه به طرف پنسی رفت و چیزی به او گفت که پنسی از جایش برخواست چیز تندی گفت و دور شد.
مک گاناگل نگاهی به اطراف انداخت و به سوی هری و ران دوید آنقدر عجله داشت که نزدیک بود بخوره زمین.
- آقای پاتر شما................... شما آقای مالفوی رو ندیدید؟
- پروفسور اون پیش هرماینی در درمانگاهه. مشکلی پیش اومده؟
- بله آقای ویزلی یک مشکل بزرگ خیلی خیلی بزرگ!
- اما................
- آقای پاتر و آقای ویزلی برین دنبال آقای مالفوی و اونو بیارین پیش من . فقط چیزی بهش نگین.
هری و ران به سرعت برخاستند و با چشمانشان مک گاناگل را دنبال کردند که داشت به سرعت دور می شد.
جینی دست هری را گرفت.
- منم می خوام بیام هری!
- نه نمی شه جینی ممکنه خطرناک باشه تو همین جا بمون یا بیا پیش هرماینی بمون تا اگه ما دیر می کنیم اون تنها نمونه.
جینی بلند شد موهاشو مثل فلور تکانی داد و به دنبال دو پسر به راه افتاد.
وقتی هری و ران به درمانگاه رسیدند دراکو داشت صبحانه را به هرماینی می خوراند . هرماینی بهتر به نظر می رسید ولی باز رنگ پریده بود.
- سلام هری سلام ران !
- دراکو باید بریم پیش مک گاناگل .
- ولی هرماینی اون تنهاست.
- جینی پیشش می مونه.
- باشه بریم . ولی هرماینی قول بده صبحانتو تا آخر بخوری.
هرماینی قول داد .
- ولی زود بر گردین به ما هم بگین چی شده.
ولی هری و ران و دراکو دیگه خیلی دور شده بودن و صدای هرماینی را نشنیدن . اونها در سالن بلند با قدمهای بزرگ حرکت می کردند.
- چی شده هری چرا مک گاناگل با من کار داره؟
- ما هم نمی دونم فقط به ما گفت تو رو ببریم پیشش.
نگرانی به وضوح در چشمان سبز دراکو نمایان شد و قدم هایش را سست کرد.
وقتی اونها وارد اتاق مک گاناگل شدن اسکریمجر و لوپین را آنجا دیدند.اسکریمجر به سوی دراکو دوید.
- اوه ......... پسرم ...........ما از ته قلب به تو..........
لوپین حرف او را قطع کرد .
- وزیر اجازه بدین پروفسور به این پسر بگه..........
- چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟
مک گاناگل دراکو را به سوی مبلی راهنمایی کرد و او را نشاند .
- دراکو ..... چند لحظه پیش ما یک پیام سری داشتیم که نمی دونیم از کجا بود . توی اون نامه با خون نوشته شده بود که یک جایی یک اتفاقی افتاده و زیر نامه با علامت شوم مهر خورده بود . فکر کنم فهمیدی نامه از کی بوده.
مطئصفانه باید بگم که نشانی داده شده نشانی خانه ی شما بود ولی ما هنوز نمی دونیم چه اتفاقی اونجا افتاده فقط تونستیم بهت خبر بدیم که با دوستات و با ما بیای اگه فکر میکنی.............. می تونی نیای.
دراکو در صندلی فرو رفت سرشو بین دستاش گرفت و زمزمه کرد.
- آخرش کارشو کرد می دونم بلایی سر مادرم آورده می دونم.
دراکو بعد از چند لحظه بلند شد .
- من امادم می تونیم بریم هری و ران اگه خواستین شمام بیاین.
هری سرشو به علامت مثبت تکان داد .
- بله دراکو ما باهات می یایم.
پروفسور مک گاناگل سرش را تکان داد و همه را به سوی محوطه ی خالی هدایت کرد .
- همه جلوی در ورودی ظاهر می شیم . خانه ی مالفوی ها.
همه چوب هایشان را کشیدند هری نمی دونست به چی فکر کنه ولی ناگهان دست لوپین و اسکریمجر را احساس کرد بعد طناب نا مریی و فشاری قوی . وقتی هری به خودش اومد و چشماشو باز کرد امارت بزرگ سفید رنگی را دید که به صورت زیبایی ساخته شده بود و روی در آن علامت م دیده می شد که با مارهای زریین تزیین شده بود کنار امارت دریاچه ای وجود داشت که قو های زیبایی در آن شناور بودند . تنها چیزی که زیبا به نظر نمی رسید علامت جمجمه ی سبزی بود که ماری از دهانش خارج شده بود و در بالای امارت سایه افکنده بود . علامت شوم.
دراکو به طرف در دوید و خواست در را باز کند بعد از چند بار تکرار متوجه شد در بسته است و انگار چیزی به خاطر آورده باشد چوب دستیش را بیرون کشد و گفت آلاهو دراکو مورا مار روی حرف م تکانی به خود داد و در باز شد . هری همراه دیگران وارد اتاق شد . وسایل خانه با اینکه همه بسیار گران قیمت به نظر می رسید به هم ریخته بود.
دراکو همه ی اتاق های طبقه ی پایین را یکی یکی می گشت ولی چیزی پیدا نمی کرد .
- مارا مارا کجایی ؟اون هم اینجا نیست خدمتکارمون هم نیست.
دراکو از پلکان خانه بالا رفت هری را هم به دنبال خود کشید هری هم دست ران را گرفت تا با خودش ببره.
وضع بالا وخیم تر بود همه ی وسایل به هم ریخته بود گلدان ها شکسته شده بود و رد پای خون دیده می شد.
دراکو به طرف در بزرگی رفت که عکس آقا و خانم مالفوی روی آن بود هری حدس زد این اتاق خواب والدین دراکو باید باشه کنار آن اتاق در نسبتا بزرگی بود که روی ان عکس دراکو و پنسی دیده می شد.
دراکو در اتاق والدینش رو باز کرد همه جا تاریک بود و هری نتونست چیزی ببینه و وقتی دراکو چوب دستیشو روشن کرد نفس همه در سینه هایشان حبث شد.
هری از ترس نمی تونست چیزی رو که جلوی چشماش بود باور کنه فقط سعی کرد دنبال دراکو بگرده.
دراکو اون جلو پیش تخت بزرگ مادر و پدرش زانو زده بود و دست لاغر و سفید رنگی را در دستانش می فشرد دستی که آغشته به خون بود . هری نزدیک تر رفت و بالای سر دراکو ایستاد . هری نمی تونست به جسد لاغر و بد شکل نارسیسیا مالفوی نگاه کنه فقط تونست دستشو روی شانه ی دراکو بذاره!
- اوه............. پسرم ......... ما ...........
دراکو با دستش جلوی حرف زدن اسکریمجور را گرفت بلند شد تا حرکت کنه .
- هر کاری می خواید بکنید.
دراکو از در خارج شد و هری دنبالش نرفت فقط همه شنیدن که در دیگری باز و سپس بسته شد. هری می تونست حدس بزنه که دراکو وارد اتاق خودش شد.
- مینروا حالا باید چی کار کنیم؟
- من نمی دونم تصمیم با آقای وزیره.
- اوه بله مینروا ما باید جسد را ببریم ولی نه به این زودی فکر کنم خانواده ی مالفوی بخواد جسد این زن نازنین در مقبره ی شخصی دفن بشه.
هری تصمیم گرفت از اتاق بیرون بره دست ران را گرفت و با خودش بیرون کشید .
- هری حلا چی کار کنیم؟
- باید بریم پیش دراکو.
- ولی.............
ران هنوز حرفش را تمام نکرده بود که هری در اتاق دراکو رو باز کرد و داخل شد . داخل اتاق به رنگ سبز رنگ شده بود و در نقاط مختلف دیوار قاب های عکس نقره ای رنگی دیده می شد هری در حالی که از کنار آنها می گذشت تعدادی از آنها را دید.
دراکو کنار ساحل در حالی که دستشو به دور گردن پنسی پارکینسون انداخته بود و دست تکان می داد. دراکو در میان دستان مادرش در حالی که لبخند می زد. دراکو در لباس شبش در کنار دختری مو بور که با هم والس می رقصیدند. دراکو در حالی که با غرور گوی زرینی در دست داشت و آن را در هوا تکان می داد . و سرانجام به آخر اتاق رسید یک قاب عکس بزرگ که روش با توری پوشیده شده بود هری خیلی دلش می خواست ببینه اون چه عکسی می تونه باشه پس جلو رفت و توری رو کنار زد و عکس عجیبی رو دید دختری با موهای آراسته و لباسی آبی رنگ که خیلی زیبا به نظر می رسید این عکس خاطره ای را در ذهن هری بوجود آورد : همه می رقصیدند ...خانم ماکسیم............ ران..............لاوندر..... چو و سدریک در حال رقصیدن و اون دختر که هری تونست اونو بشناسه هرماینی .
دختر توی قاب عکس داشت می رقصید و می خندید هری نمی دونست دراکو از کجا اون عکسو آورده ولی به نظر هری هرماینی در اون عکس مثل فرشته ها بود.
روی میز پشت هری یک کپه پیام امروز رو هم افتاده بودند قلم های پر مرکب و کاغد های پوستی در اطراف پراکنده بود چند دست ردا روی تخت خواب مجلل روی هم افتاده بودند و در کنار پنجره ی بزرگ مار مانند پسری لاغر کز کرده بود هری جلو دوید تا پیش دراکو بایستد . و وقتی خواست چیزی بگه پسرک سرش را بلند کرد.
- چیزی نگو هری به این نگاه کن.
هری کاغذ مچاله شده ای رو از دست دراکو گرفت و بازش کرد.

دراکو بچه بازی راه ننداز لرد سیاه گفته بهت بگم جون مادرت در خطره اگه جای محفل رو لو ندی اونو می کشه. خواهش می کنم دراکو برای 1 بار هم که شده به حرف من گوش کن.

s.s.

- دراکو تو می دونستی؟
- آره اسنیپ به من گفته بود خیلی وقت پیش اما من حاضر نشدم محل محفل رو لو بدم و اون تو یک نامه ی دیگه گفت که کار مادرمو تموم می کنه.
هری خشکش زد دراکو مادرشو برای محفل فدا کرده بود.
وقتی هری از فکر این موضوع خارج شد دیگه همه جلوی در امارت مالفوی ها بودن و داشتن به هاگوارتز بر می گشتن. هری فکر کرد : اگه مادر خودش بود اون هم همین کارو می کرد؟
ولی هری نتونست جواب این سوال رو پیدا کنه چون هیچ وقت مادر نداشت تا بدونه چقدر دوستش داره!

قبلی « هری پاتر و دوست جدید - فصل 14 هری پاتر و هورکراکس هفتم - فصل 4 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
جيمز.لينچ
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۱ ۱۹:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۱ ۱۹:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۱
از: هاگوارتز . سالن عمومي گريفيندور . خوابگاه پسران
پیام: 5
 20
عــــالي بــــــود.
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۱۶ ۲۳:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۱۶ ۲۳:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 خوب بود.
دستت درد نکنه.این یکی بهترین بود.
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۲۸ ۶:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۲۸ ۶:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 بوق
خوشگل بود چون من خوندمش
goblin
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۲۲:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۲۲:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۸
از: اوراسیا
پیام: 15
 از دست تو
بابا تو که بازم از این پسره کورمک حرف زدی!!!!!!!!!
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۲۳:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۲۳:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 اينم خوندم 14
اينم باحال بود از قبليا باحالتر بود من قرار بود يك شبه داستانهاتو تموم كنم اما نشد خلاصه دارم تمومش ميكنم تا الان كه خوب بود
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۸:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۸:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 دست
دست شما درد نکنه
gilgamesh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۲ ۱۳:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۲ ۱۳:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: قدح اندیشه
پیام: 1323
 afarin
سلام
آفرین
خوب مینویسی ولی:
فکر نمی کنی باید اسم کتابتو " دراکو مالفوی و مار آتشین 2" مسگذاشتی؟؟
در این کتاب فقط به دراکو پرداختی انگار که اون شخصیت اوله!!
ولی در کل خوبه
در ضمن :
چرا باید به جانور نمای تبدیل بشن؟؟؟
ghasedak
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۱ ۱۵:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۱ ۱۵:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲۶
از: گریفیندور
پیام: 33
 خوب
اخه خیلی بتمزه بود و رومانتیک دراکو بچهی نازنیننینی
اخه خوب درستش کردی مرگ خوبی داشت خوشم اومد و مطمینی دراکو با محفله یکم مشکوک میزنه اخرش این بنسی هرماینیو میکشه
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۰ ۱۷:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۰ ۱۷:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بی خیال
خوب یده ادامه در وکن.
bigsaleh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۰ ۱۰:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۰ ۱۰:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۳۱
از:
پیام: 33
 عالی
کارت خیلی تمیزه و واقعا حال میده
فقط اگه بتونی زودتر آپ کنی خیلی بهتره

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.