هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

سرگذشت ونوس(از کاخ المپ تا جادوگران)_قسمت دوم


_فکر نمی کردم که به این زودی برسی!
اهورا مانند همیشه با آغوش باز و لبخندی پر مهر پذیرای ونوس شده بود.
ونوس هم لبخند بر لب داشت، چرا که کسی نمی توانست با اهورا باشد و لبخند نزند.
_دیشب به محض دریافت نامه ات آماده ی حرکت شدم.
_خسته ای؟
_نه،ولی بدم نمی آید که نگاهی به اتاق همیشگیم بیندازم،وسایلم که هنوز...
_هیچ چیز دست نخورده...هوق می شه خانم را راهنمایی کنی؟
او جمله ی آخر را به مرد نسبتا جوانی که با کنجکاوی به ونوس خیره شده بود گفت.
_ممنونم،تا بعد...
******************************************
ونوس برای این که از شر نگاه تحسین آمیز وخیره ی هوق خلاص شود سر صحبت را با او باز کرد:
_بهت نمی آید که از امشاسپندان باشی،چرا که آنان همیشه شش تن بوده اند.
_البته،من فقط...
_هوق شتره از ساکنان جهان پایین بود.
ونوس با کنجکاوی برگشت و صاحب صدا را دید.
بهمن،امشاسپند اول_نگهبان چهارپایان.
_ازت ممنونم هوق،بقیه راه را من با خانم می روم.
ونوس به خاطر این که بهمن اورا از شر نگاه های هوق راحت کرده بود با قدر دانی به او لبخند زد.
_او اجازه ندارد بالاتر از سپهر اول بیاید.
_پس اینجا چکار می کند؟
بهمن لبش را گزید.
_هر موقع حاضر شدید پایین بیایید تا با دیگران آشنایتان کنم.
_ممنونم.
ونوس وارد اتاق آشنای همیشگیش در سپهر ششم شد و در را بست و نگاهی به اطراف انداخت.
حق با اهورا بود،هیچ چیز از جای خود تکان نخورد بود.
ونوس پیراهن اطلسی بلندی پوشید و آماده ی رفتن به سپهر دوم و آشنا شدن با دیگران شد...
******************************************
بهمن ایزدان و فرشتگای را معرفی می کرد و ونوس با تک تک آنها دست میداد:
_این میتراست_نگهبان عهد و پیمان و ایزد خورشید.
میترا علی رغم دست های سردش لبخند گرمی بر لب داشت.
این هم آناهیده_نگهبان باران و دوست میترا.
گرمای دستان آناهید آرامش بخش و لحن کلامش پر مهر بود.
_ایندرا_ایزد تندر و جنگ.
چیزی در وجود این ایزد آرس را بیاد ونوس می آورد و اورا اندوهگین می ساخت.
_وارونا_ایزد آسمان پر ستاره.
ورونا خواب آلود بود.
_آگتی_ایزد آتش.
او به نظر ونوس شخصیتی درست متضاد آناهید داشت...سرد و بی مهر.
_این دو یار من راهم که می شناسی...خرداد و مرداد_امشاسپندان آب ها و گیاهان.
آن دو سری به علامت آشنایی تکان دادند.
_و این پنج تن جدا نشدنی هم...
بهمن او را به سمت پنج فرشته که دور هم نشسته بودند هدایت کرد.
_...فرشتگان اوقات شبانه روز هستند:هاون،رپیت وین،ازیرین،اوسیس و اوشهین.
در همین لحظه ایزدی به جمع پیوست و بهمن او را فورا معرفی کرد:
_ این دئناست....
دئنا دست ونوس را صمیمانه فشار داد و گفت:مرا دین صدا کن...
و لبخندی دوستانه زد.
قبلی « همه چیز درباره بازیگر نقش مودی نکاتی در مورد فیلم » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۲۳:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۲۳:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 جالب بود.
انصافا خیلی خوب بود.قشنگ بود.
ونوس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۱۴ ۱۴:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۱۴ ۱۴:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۲/۱۱/۲۷
از: کاخ المپ
پیام: 385
 نظر
اگه اشکال تایپی داره ببخشید...آخه با عجله تایپش کردم.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.