هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 15


این دفعه نظر کم بدید جدا دیگه نمی نویسم.
فصل پانزدهم
طلسم کهنه


دامبلدور گفت:از این طرف هری باید سریعتر برگردیم شاید بقیه توی درد سر افتاده باشند.هری بلند شد و پشت سر جینی از اتاق خارج شد.آنها از راهروی بلندی که عکسهای زیادی داشت رد شدند و به سمتی که آبرفورث و بقیه رفته بودند حرکت کردند.اینجا محل زندگی پاترها بود. هال بزرگی داشت،دو در که به اتاق ها می خورد و پله هایی که به طبقه بالا میرفتند نیز در اتاق بودند. دامبلدور ابتدا به سراغ اتاقها رفت.در اتاق اول که متعلق به پدر و مادر هری بود، کسی نبود.در اتاق دوم نیز همین طور تنها گهواره هری که اطرافش سیاه شده بود در آن اتاق بود.دامبلدور سراسیمه به طبقه بالا رفت.در آنجا نیز چند در بود.یکی به دستشویی می خورد.در دیگر اتاق ساکتی بود که از بقیه اتاقها بزرگتر بود.دامبلدور قاطعانه وارد اتاق شد.آبرفورث در گوشه اتاق دستهایش را بالا گرفته بود و چوبش در دستانش نبود.در این لحظه جینی و هری نیز وارد اتاق شده بودند.ناگهان صدایی از گوشه اتاق آمد همه به آن سمت برگشتند.هرمیون در حالی که رون را جلوی خودش گرفته بود و چوبش روی شقیقه او بود با نگاهی شیطانی همه را زیر نظر داشت.سپس با صدایی پوچ و خالی گفت:سلام پاتر.چطوری؟تو چطوری آلبوس پیر؟!هنوزم به نظرت من ضعیفم؟یا طلسمهام ضعیفه؟باید بدونی حالا قویتر هم شدم.درسته که امروز کمی از کارام رو خراب کردی و یکی از جاودانه سازها رو از بین بردی ولی بدون که دیگه من قدرت دو جاودانه ساز رو در بدنم دارم.آلبوس دامبلدور من روزی رو میبینم که تو به من تعظیم میکنی.
دامبلدور گفت:امکان نداره.نمیشه دو جاودانه ساز با هم در بدن یک نفر باشه.
هرمیون گفت:نه.تا حالا امکان نداشت ولی من معجونی اختراع کردم که امکان پیدا کنه . و با گفتن این حرف لبخندی شیطانی زد.
دامبلدور گفت:نه تام تو هیچ وقت موفق نشدی و نخواهی شد.هرمیون قیافه ترسناک و عجیبی به خودش گرفت.هری تابحال متوجه زشتی هایی که در چهره او بود نشده بود.بعد چوبش را به سمت رون گرفت و گفت:اوادا کداور....
دامبلدور با سرعتی باور نکردنی چوبش را به سمت هرمیون گرفت و او را با شدت تقریبا زیادی به دیوار میخ کوب کرد.سپس طلسمی روی او انجام داد و هرمیون بیهوش روی زمین افتاد.در این لحظه هری متوجه حالتی از ناراحتی در چهره آبرفورث شد.آیا او به برادرش حسودی میکرد یا از رفتار او با هرمیون ناراحت شده بود.
همه به سمت هرمیون رفتند.دامبلدور او را به هوش آورد.هرمیون وقتی چشمانش را باز کرد نزدیک بود گریه کند.رون به او کمک کرد تا از جایش بلند شود.جینی پرسید:چه اتفاقی افتاد پرفسور؟
دامبلدور گفت:مثل اینکه اون طلسم هنوز کارشو به خوبی انجام میداده ولی کارش این بوده که کسی که خون ماگلی در وجودش باشه را تحت طلسم فرمان قرار میده.حالا باید سریع برگردیم.
همه از همان راهی که آمده بودند خارج شدند و البته حدود ده دقیقه طول کشید تا دامبلدور و آبرفورث طلسم روی در را بردارند. سپس همه با پورت کی به گریمولد برگشتند.دامبلدور در حالی که به سمت طبقه بالا میرفت گفت:آبرفورث لطفا با بچه به مدرسه برو.هری تو هم با من بیا.
هری با دوستانش خداحافظی کرد(جینی حسابی عقده اش را روی هری خالی کرده بود!!)و به سمت اتاق دامبلدور رفت.دامبلدور پشت میزش نشست و صندلی خالی را به هری نشان داد.دامبلدور گفت:هری دیدی ولدمورت قوی تر شده پس باید تمریناتت رو بیشتر کنی.و نکته دیگه اینکه من سالهای گذشته به وزارت خونه در مورد چنین مواردی گزارش میدادم ولی حالا نمیتونم ، پس تو باید بار این مسؤلیت رو به دوش بکشی.
هری گفت:ولی چطوری باید چنین کاری کنم اونا به حرف کسی مثل من اهمیت نمیدن.
دامبلدور گفت:یادت میاد اسکریم ژور بهت چه پیشنهادی داده بود.آیا این پیشنهاد رو بازم تکرار کرد؟
هری گفت:بله ولی من که.....
دامبلدور گفت:ولی بی ولی! بعضی وقتها انسان باید پا روی دلش بگذاره.
هری احساس میکرد یادگاری آمبریج بیشتر از گذشته خودنمایی میکند.دامبلدور گفت:تو باید در این مورد استثنایی درخواستشون رو قبول کنی ولی با سه شرط.اول اینکه باید محافظت بیشتری از هاگوارتز بشه.دوم اینکه چیزی که در روزنامه ها درباره تو مینویسند مورد تأیید خودت قرار بگیره و سوم اینکه به درخواستهای تو سریعا و با قدرت تمام پاسخ داده بشه.خیلی خوب اگه با من کاری نداری میتونی بری.
هری گفت:پرفسور.شما سال پیش در مورد قدرتی به من گفتید که در وزارتخونه بود.حالا میشه به من بیشتر توضیح بدید؟و اون ر.آ.ب ، اون چی شد؟در ضمن میشه بگید مالفوی الان داره چیکار میکنه؟
دامبلدور گفت:این یک قدرت ارثی برای نواده گریفیندوره.ولی کسی چیزی در این مورد نمیدونه.چون این یک راز بین اجداد تو بوده ولی پدر تو چون تو خیلی کوچک بودی من رو از این راز باخبر کرد.به هر حال اون چیز زیادی به من نگفت.حالا خودت باید یکی از روزهایی که در وزارتخونه هستی اون قدرت رو که گودریک گریفیندور برای روزهای تاریک بشریت به جای گذاشته به دست بیاری.در مورد رینوس هم باید بگم که اون مرده حدود سه سال پیش. مالفوی هم داره به محفل کمک میکنه،البته کارهای خیلی کوچیک.حالا بهتره بری بخوابی،امروز روز خسته کننده ای داشتی.
ده دقیقه بعد هری بدون اینکه لباس خوابش را بپوشد با این فکر که فردا باید بعد از اتمام کارهایش به وزارت برود ، خوابش برده بود.
صبح روز بعد هری به زحمت از جایش بلند شد و به ساعتش نگاهی انداخت.فقط ده دقیقه به شروع کلاسها مانده بود.به سرعت لباسش را پوشید و با تمام توان به سمت سالن اصلی شتافت.در راه با پیوز رو به رو شد که داشت سر به سر نیک تقریبا بی سر می گذاشت.وقتی به سالن اصلی رسید.دانش آموزان داشتند از در سالن خدرج میشدند در نتیجه هری نتوانست چیزی بخورد و به سمت کلاسش رفت.کمی زودتر از بقیه به آنجا رسید.دانش آموزان سال سوم وارد شدند و کلاس شروع شد.آن روز سومی ها خوب کار میکردند اکثرا میتوانستند یک پاترونوس جسمانی را برای مدت دو یا سه ثانیه درست کنند.هری کل آن روز تا عصر نتوانست چیزی بخورد چون دانش آموزان بعد از زنگ جلوی او را میگرفتند و سوالات بی موردی از او میکردند.مدتی بود همه دانش آموزان مثل کالین کریوی شده بودند.چند بار نزدیک بود هری از آنها امتیاز کم کند.
عصر وقتی هری به خودش آمد فهمید باید سریع تر به وزارت خانه برود.پس به اتاقش رفت و با شکمی که صدای قار وغورش در اتاق می پیچید به اجاق وارد شد.البته قبل از آن طلسم خاموشی روی آن انجام داده بود.وزارت خانه مثل گذشته شلوغ نبود و این حاکی از عدم اعتماد مردم به وزیر و کارکنان بود.هری مستقیما به سمت جادوگر بد اخلاقی که انتهای سالن بود رفت،چوبش را تحویل داد و گفت:من برای ملاقات شخص وزیر آمده ام.
مرد سرش را بالا گرفت و گفت:اسمتو....
اما با دیدن هری ناگهان خاموش شد و کاغذی به هری داد که با آن میتوانست به دفتر وزیر برود.هری طبق نوشته به طبقه اول که بالاترین طبقه بود رفت.این طبقه بر خلاف بقیه جاهای وزارت خانه خلوت و روشن بود.تنها سه اتاق در این طبقه بود که روی یک نوشته شده بود:اتاق حراست.
روی در دیگر پلاک کاردی وصل بود که روی آن نوشته شده بود:دفتر منشی وزیر.
روی درآخر با حروف نقره ای بزرگی نوشته شده بود:دفتر وزیر جادوگری.
هری مستقیما وارد شد.اسکریم ژور در حال خواندن یک متن طولانی بود. بدون اینکه سرش را بلند کند با صدایی آرام گفت: لطفا اول از منشی وقت بگیرید. دفعه بعد هم قبل از وارد شدن در بزنید.
هری گفت:باشه پس بهتره من برم.
اسکریم ژور سرش را به آرامی بلند کرد و با چشمانی گرد هری را دید که به سمت در میرفت.بعد با سرعت از جایش بلند شد و به سمت هری رفت و گفت:هری پاتر؟!! نه لطفا صبر کن.حواسم نبود...چیز!...ااا...خب بیا بشین.
هری روی صندلی نرم و راحت دفتر وزیر نشست.اسکریم ژور گفت:خب انگار با من یک کاری داشتید که به اینجا اومدید. اینطور نیست؟
هری در حالی که سعی میکرد لحن صدایش مثل صدای دامبلدور باشد گفت:البته جناب وزیر نه تنها یک کار بلکه دو کار با شما دارم!!!
اسکریم ژور که داشت میخندید گفت:چه خوب اصلا مشکلی نیست بفرمایید.
هری که میخواست کمی او را اذیت کند گفت:اول اینکه یک خبر در مورد ولدمورت دارم.
با گفتن این حرف باد اسکریم ژور خالی شد ولی قبل از این که چیزی بگوید هری گفت:و دوم اینکه میخوام بگم درخواست شما رو قبول کردم.ولی سه شرط دارم.
اسکریم ژور که نمی دانست خوشحالی خودش را چطور نشان بدهد گفت: عالیه!خیلی خوبه.بگو هرچی میخوای بگو.
هری گفت:اول اینکه از هاگوارتز بهتر مراقبت کنید.دوم اینکه هر چیزی که در مورد من در روزنامه نوشته میشه از زیر دست خودم بگزره.سوم اینکه هر درخواستی داشتم سریعا وبدون درنگ انجام بشه.
اسکریم ژور سریعا گفت:قبوله!همشون قبوله!واقعا نمیدونم باید چطوری از تو تشکر کنم؟
هری گفت:هیچی فقط به این سه قولت عمل کن.و خبری که از ولدمورت داشتم.
اسکریم ژور به سمت هری خم شده بود.
هری ادامه داد:مهم نیست من این اطلاعات رو از کجا به دست آوردم فقط بدون که همه این ها حقیقت داره.متأسفانه ولدمورت داره روز به روز قوی تر میشه و حالا تونسته قدرتشو به طریقی دو برابر کنه.
اسکریم ژور با قیافه ای هراسان گفت:پناه بر بلایمی.چطور ممکنه؟اون چطوری این کارو کرده؟پس حالا مشکلاتمون هم دوبرابر میشه؟
هری گفت: مهم نیست چطوری.حالا اگه کاری با من ندارید برم؟
اسکریم ژور که به نقطه ای از زمین خیره شده بود گفت:نه. ممنون هری .
هری که تازه چیزی یادش آمده بود گفت:راستی خبری از تانکس ندارید؟
اسکریم ژور از فکر بیرون آمد و گفت:ها؟!!...ااا...چرا شنیدم داره خوب میشه ولی روند بهبودش خیلی کنده.
هری گفت: ممنون و خداحافظ.
و از آنجا به دفتر اقای ویزلی رفت و بعد از نیم ساعت با اجاق به هاگوارت برگشت.
قبلی « هری پاتر و دنیای جادویی من جايي به نام هيچ جا - فصل 7 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
arsam
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۷ ۲۲:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۷ ۲۲:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶
از: اینجا انجا همه جا
پیام: 28
 عالی
خیلی قشنگ نوشتی این فصل را
khodom
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۶ ۱۲:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۶ ۱۲:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۵
از: The Burrow
پیام: 597
 این روش نظر دادن غلطه
جناب آقای لرد

نظر دادن به این شکل دور از ادب و دون شان یک پاترست می باشد. صرف اینکه یک نوجوان یا جوان ایرانی دست به قلم میبرد و داستان می نویسد ارزشمند است. شما هم اگر انتقادی به مطلب دارید در همون قسمت در موردش بحث میکردید.
harrypotter_hm
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۶ ۰:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۶ ۰:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۹
از: لیتل هنگلتون
پیام: 29
 ننویسی بهتره
واقا اشغال می نویسی . همون بهتر که دیگه ننویسی
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۲ ۱۱:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۲ ۱۱:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 بر و بچ
سلام به همگی.
خواستم بگم اگه قول بدید دیگه نظراتون قطع نشه بازم حاضرم بذارم همینجا.ولی باید قول بدید.
حالا با اجازه همتون دارم میرم به اون یکی وبلاگ بگم دیگه اونجا داستانو نمیدم.البته هنوز هیچی شو ندادم بشون.
ولی باید قول بدید.باشه؟
اینم بخاطر بر و بچ با صفا. :bigkiss:
در ضمن مایک لوری عزیز هیچ کلکی هم در کار نبود.
قول بدید.
MIKE_L
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۳:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۳:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۳
از: هاگزمید
پیام: 545
 !!!!!!!!!!!!!!!!
شماها دارید یه چیزو از بقیه نهان می کنید....زود باشید بگید چیه....راجع به مقاله س...
amin afshari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۲:۳۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۲:۳۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹
از: اسمان
پیام: 11
 Re: k'سری
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۱:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۱:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 خیلی مهمه حتما بخونید
خیلی ممنون که آی دی تونو دادین.
هر موقع فصل بعدی حاضر شد میدم به شما بذاری توی سایت پس لطفا فعلا این اتفاقات بین خودمون بمونه.
یعنی خواهش میکنم در این مورد که من دارم هنوز داستانو به شما هم میدم بحثی نشه.اینطوری وانمود میکنیم که شما خودتو داستانو از اون وبلاگ گرفتید میارید اینجا میزارید.باشه؟
MIKE_L
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۰:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۰:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۳
از: هاگزمید
پیام: 545
 خوبه..
با حال بود...خوشم اومد...
amin afshari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۹:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۹:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹
از: اسمان
پیام: 11
 Re: راستی
زئوس گفت:در هر جا وحتی در درون شما جادو نهفته ایا نمیدانید؟
amin afshari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۹:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۹:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹
از: اسمان
پیام: 11
 Re: راستی
amin afshari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۹:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۹:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹
از: اسمان
پیام: 11
 Re: راستی
harry topoloo بی زحمت بفر ست به ای دی من خودم برات میزارم تو سایت aminjentelman2006@yahoo.com در ظمن همچینم افه ای نیستی
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۲۱:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۲۱:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 راستی
در ضمن من که قصد تنبیه کردن یا اذیت کردن شما رو ندارم نیلوفر جان.
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۹:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۹:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 باشه
خب حالا کسی حاضر نیست از اونجا بیاره بذاره اینجا پس حد اقل یکی آی دی رو به من بده تا من فصل بعدیو برای اون بفرستم اون بذاره توی سایت.(پیام شخصی یا همون پی ام بزنید.)
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۴:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۴:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: افففففففف
dadash dige tanbih shodim nazar midi fagha t bezar
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۱:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۱:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 افففففففف
ای خدا من چیکار کنم؟
خب از اون سایته میگن دیگه اینور نذار.
دوست محترمی که میگید افه نذار اولا افه نمیذارم دوما یادتون میاد خودتون چقدر افه گذاشتید نظر ندادید؟
ولی اشکالی نداره عزیزان یک مقدار صبر کنید بعد فصل بعد یکی دیگه از اون وبلاگ بگیره بیاد بذاره اینجا(هرکسی مایله این کارو بکنه برام پیام شخصی بذاره)ممنون میشم اگه یکی این کارو بکنه. اگر هم کسی حاضر نشد این کارو بکنه بیاد بگه من فصل بعدو براش میفرستم اون بذاره توی سایت.
فقط چون خیلی برو بچ باحالی هستید خداییش ارزششو نداشت اون موقع یک چهارم اینا نظر میدادید حالا این اتفاقات نمی افتاد؟
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۰:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۰:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 Re: ببخشید
ras mige site kheyli be ham rikhtas hala in dafe bezar man khodam tanhaei 100000000000000 ta nazar midam
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۰:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۰:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 Re: ببخشید
baba harry topoloo man to on site ham raftam vali ham font esh zayas ham be ham rikhtas de hamin ja bezar dige com man fonte on ja ro nemigire
amin afshari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۹:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۹:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹
از: اسمان
پیام: 11
 Re: ببخشید
بابا انقدر افه نزار بنویس دیگه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۱۴:۱۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۱۴:۱۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ببخشید
خیلی عذر میخوام ولی نمیشه خب شما عزیزان هم بخاطر من اگه دوست دارید میتونید بیاید اینجا داستانو بخونید ولی تقصیر خودتون شد که هر چقدر من خودم رو rip دادم نظر ندادید حالا نظر میدید؟هری+پاتر عزیز نه راهی نداره جون تو.
آدرس:http://www.harrypotter2000.mihanblog.com
کاری داشتید برام پیام شخصی بذارید.
پذیرای فحش های شما هم هستیم.
خدانگهدار همه شما دوستان عزیزم. چون خدوش میدونه من چقدر شما رو دوست داشتم و دارم.
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۲۰:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۲۰:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 Re: عذر خواهی
ha khob chi mishe in ja ham vazarish navamiri ke :no:
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۲۰:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۲۰:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 Re: in ja ham bezar
nemishe in ja ham bezari? yani aslan ra nadare?ha
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۱۰:۲۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۱۰:۲۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 عذر خواهی
اول از همه عذر میخوام و اینکه بقیه داستان جای دیگه دنبال خواهد شد.
یعنی اینجا http://www.harrypotter2000.mihanblog.com
بازم خیلی شرمنده شدم.لطفا اونجا هم دوستانی که نظر دادن سر بزنن.
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۶ ۲۱:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۶ ۲۱:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 تشکر
به نام خدا
اول تشکر می کنم از همه عزیزانی که نظر دادن
بعدش باید بگم که تعداد بازدید خیلی کم شده حالا دلیلش رو نمی دونم
ولی به نظرم یک جای دیگه هم داستانو بذارم خوب بشه خبرشو بعدا بهتون میدم.
فصل بعد آماده ولی یکم کار دارم کمی دیرتر میذارمش.
باز هم کمال تشکر رو از همه دارم.
در ضمن ساحل جان من هم لپ شما رو از دور میکشم.
sahel-witch
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۵ ۲۱:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۵ ۲۱:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۱۲
از: کوچه دیاگون
پیام: 44
 بدون عنوان
هری تپلو ! برو جلو که ما همیشه منتظرتیم !
:banana: :banana: :banana:
بکشم لپت رو ؟!!
ندا
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۴ ۲۲:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۴ ۲۲:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: هاگوارتز
پیام: 12
 ...........................
ا بدو ديگه
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۴ ۱۵:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۴ ۱۵:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: ............................
eyval ali bid jigar
romesa
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰ ۲۱:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰ ۲۱:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۷
از:
پیام: 138
 Re: آفرين
کارت جدا عالیه و لی اگر می شه یکم سریعتر!
ندا
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۹ ۱۵:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۹ ۱۵:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: هاگوارتز
پیام: 12
 ............................
تو رو خدا زودتر بعدي رو بده
spidmanbat
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۸ ۱۹:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۸ ۱۹:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۱۸
از: تالار اسرار
پیام: 26
 آفرين
دمت گرم عاليه فقط زود تر بده

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.