هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

اخرین نبرد


فصل اول مرگ خواران در هاگوارتز

يكي ديگه از اون روزهاي باروني بود هري و رون هرميون طبق معمول اون روز ها توي برج گريفيندور مونده
بودند و به تكاليف عقب موندشون ميرسيدن
هري كه دلش براي پرواز با آذرخش تنگ شده بود نگاهي به آسمون انداخت و گفت : آخه چرا ؟؟
رون كه تمام دستهاي خودشو با مركب كثيف كرده بود در حالي كه دستشو به صورتش ميكشيد (و با عث ميشد كه يه خط سياه رو پيشونيش بيافته )
گفت : چي چرا ؟
هري كمي كمكث كرد و در جوابش گفت چرا روزهاي باروني من انقدر ياد پرواز ميافتم ؟!؟
رون با خنده گفت خب معلومه ديگه چون نميتوني پرواز كني هرميون كه معلوم بود تكليفشو تموم كرده نفس راحتي كشيد و گفت آره رون راست ميگه .. هري يكي از ابرو هايش رو بالا برد وبا تعجب به هرميون نگاه كرد .اين اولين باري بود كه هرميون در يك موضوع با رون به تفهام رسيده بود هرميون كه متوجه نگاه هري شد كمي سرخ و سفيد شد و سپس پشت چشمي نازك كرد و گفت : البته همچين دقيق هم نگفت هااااا
هري رون نگاهي آميخته با تعجب به يك ديگر كردند و پقي زدند زير خنده حتي خود هرميون نيزخنديد
هري گفت خوب بچه ها نظرتون در مورد يه پياده روي شبانه چيه ؟
رون گفت بهتره بگي پرواز شبانه هرميون چشم قره اي به اون رفت و گفت مگه حرف دامبلدور يادتون رفته كه ميگفت تعدادي از مرگخوارهاي فراري توي جنگل ممنوعه قايم شدند محل كوييديچ هم هميچين از جنگل دور نيست رون گفت اره ولي همچين هم نزديك نيست هرميون با خنده اي كه معلوم بود به زور زده گفت من كه حريف شما دوتا نميشم رون هري خنديدن و هري رفت تا شنل نا مرعي و آذرخش و پيكان نقره اي رون رو بياره هرميون هم به خوابگاه دختران رفت و جاروي خودشو كه يكي از مدلهاي جديد ستاره ي دنباله دار بود رو بياره ...........

وقتي رسيدند به محل كوييديچ شنل رو از روي خودشو برداشتند هري گفت حالا با يه پرواز شبانه چطورين
- بزن بريم رفيق
قبل از اينكه رون يا هرميون بتوند تكون بخورند هري ارتفاع گرفت و رون و هرميون هم به سرعت دنبالش كردند بعد از مدتي پرواز كردن با سرعت زياد و دنبال هم كردن ديگه داشت حوصله شون سر ميرفت كه هري گفت حالا بياين دنبال گوي زرين كنيم
رون گفت گوي زرين از كجا بياريم
هري دستشو كرد تو جيب رداش و گوي زرين ظريف و كوچك رو بيرون آورد و گفت ديروز بعد از مسابقه يادم رفت تحويلش بدم
هرميون هوا را از بينيش خارج كرد كه نشانه ناراضي بودنش بود و لي
رون گفت هرميون امشب رو بيخيال شو
هرميون شانه هاشو بالا انداخت و هري طبق معمول قبل از اينكه اونها آماده بشن گوي رو ول كرد و هر سه با سرعت سرسام آوردي دنبال گوي زرين بودند و اصلا متوجه سايه هايي نبودند كه از جنگل به سمت استاديوم كويديچ در حركت بودند .. طبيعتا بار اول هري گوي زرين رو گرفت و گفت اينبار رو باختين يه بار ديگه ؛ هرميون در حالي كه لبخند به لب داشت گفت باشه ؛ هري گوي زرين رو در هوا ول كرد و همه به سمتش حركت كردند نا گهان هرميون با حركتي عجيب و خطرناك گوي زرين رو به داخل آستينش انداخت و در واقع اون رو گرفت و سپس با حالت پيروز مندانه اي اون رو روي هوا گرفت كه ناگهان پرتوي سرخ رنگي از كنارشون عبور كرد و مستقيم به پشت رون خورد رون از روي جاروش ليز خورد و سقوط كرد هري و هرميون تازه متوجه سايه ها شدند هري به سرعت شيرجه رفت كه از زمين خوردن رون جلو گيري كنه ولي موفق نشد و فقط تونست از شدت ضربه كم كنه لااقل مطمئن بود كه رون زنده مونده و فقط بيهوشه...
نا گهان متوجه شد از همه طرف افراد شنل پوش دارن محاصره اش ميكنن به سرعت اذرخش رو بالا ميكشه و اوج ميگيره .....
هرميون از يكي از پرتو هاي سرخ رنگ جا خالي ميده و پرتوي بنفش رنگي به سمت مرگخوار ميفرسته پرتو به مرگخوار برخورد ميكنه و از درد فرياد مكشه هري به هرميون گفت نتونستم رون رو بگيرم ولي زنده است
هرميون نگاهي به هري ميكنه ناراحتيش كاملا در نگاهش مشخص بود و بعد از چند ثانيه ناراحتي جاي خودشو به خشمي خروشان ميده هرميون فرياد ميزنه هري شيرجه ميريم و رون رو بر ميداريم
- ولي اين غير ممكنه مرگ خوارها دورشو گرفتند ... ولي وقتي نگاهش با نگاه هرميون تلاقي ميكنه از ادامه دادن حرفش منصرف ميشه ..... تا حالا هيچوقت هرميون رو اينطوري نديده بود خشم از چشمانش ميجوشيد و بدنش كمي ميلرزيد كه هري مطمئن بود از سرما نيست
هري : باشه با شماره سه ........ كه ناگهان هرميون شيرجه رفت و هري هم به دنبالش در هري در همون حال چوبدستيشو در مياره و دو طلسم بازداري به طرف دو مرگخوار ميفرسته كه يكيش برخورد ميكنه همزمان با هرميون بالاي سر رون ميرسن مرگ خوارها با مشاهد سرعت اونها پرا كنده ميشن هري و هرميون هر كدوم يكي از دستهاي رون رو ميگيرين و بلندش ميكنن و به سمت برج تماشاچي هاي گريفيندور حركت ميكنن روي برج فرود ميان
هري رون رو تكون ميده : هي بيدار شو رون .. هرميون چوبدتسيشو در مياره و و طلسم بيهوشي رو باطل ميكنه..
رون : اينجا چه خبره من سرم خيلي درد ميكنه
هري : چيزي نيسترفيق چند تا از فراري ها بهمون حمله كردن ..
هرميون : فكر نميكنم ؛ فراري ها 4 نفر بودن ولي اونا بيش از 15 نفر بودن سپس رو به هري ميكنه و ميپرسه هري..؟ تو امشب ذهنت رو پاك كرده بودي؟
هري : آره منظورت اينه كه .....
- آره ولي اگه تو ذهنت رو بسته باشي .... اونوقت مسئله فرق ميكنه .................
حرف هرميون نيمه كاره ميمونه چون نا گهان شعله اي پديدار ميشه و نامه اي به همراه پر فوكس ميافته
هري به سرعت نامه رو باز ميكنه

هري عزيز
سريعا به سمت برج مشالي پروزا كنيد من آنجا شمارو ميبينم
دامبلدور


هري و هرميون نگاهي به همديگه ميندازن هري رون رو پشت آذرخش سوار ميكنه و به سرعت به سمت برج شمالي پرواز ميكنن به محض ايكه اوج ميگيرن در پشت سرشون باز ميشه و 4 تا مرگخوار وارد جايگاه تماشا چي ها ميشن اما دير رسيده بودن هري نفس راحتي ميكشه و به سمت برج شمالي سرعت ميگيره و قتي به اونجا ميرسن دامبلدور منتظرشون بوده از
جارو هاشون پيدا ميشن و سلام ميكنن هري ميخواست عذر خواهي كنه كه دامبلدور حرفشو قطع ميكنه و ميگه :
- فعلا وقتي باري اين حرفا نداريم و سپس به يك لنگه كفش اشاره ميكنه ميگه اين شمارو به ميدان گريمولدشماره 14 ميبره هري و هرميون با تعجب بهم نگاه ميكنن .. هرميون مياد سوالي بپرسه ولي دامبلدرو ميگه وقت براي سوال كردن بسيار ه دوشيزه گرنجر سريعا برويدهري و رو هرميون همزمان رمزتاز (پرت كي)
رو لمس ميكنن و باز هم هري احساس آشناي افتادن قلابي پشت كمرش رو حس ميكنه
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
بعد از مرگ سيريوس تا الان هري به اونجا پا نگذاشته بود حتي فكرش هم نميكرد كه مجبور بشه به اونجا برگرده .. در واقع هري از برگشت به اونجا و زنده شدن خاطرات مربوط به
پدرخوانده اش كه فقط دوسال از نعمت داشتن او برخوردار بوده وحشت داشت ....
هري به اطراف نگاهي انداخت همون خونه قديمي .. پر از گرد خاك تنها فرقي كه كرده بود نبود سيريوس بود
هرميون كه متوجه قضيه شده بود با نگراني گفت : هري !؟!
هري در جواب
- چيه
- فكر ميكني رون حالش خوب بشه(اين سوالي نبود كه هرميون ميخواست بپرسه ولي با مشاهده نگاه هري سوالشو عوض كرد)
- به نظر من اون الان هم حالش خوبه
رون در حال كه پس سرش رو ميخاروند گفت
-راست ميگه الان خيلي بهترم
هرميون نفس راحتي كشيد

دوباره شعله اي پديدار شد و نامه اي رو انداخت و رفت هري نامه را برداشت

هري عزيز
شايد بخواي بدوني كه چرا تو رو ازمدرسه دور كردم همونطور كه خودت ديدي تعدا زيادي از مرگخواران توي محوطه كوييديچ مدرسه بودن و بايد بگم كه اين يك حمله برنامه ريزي شده بوده . از اونجاي كه تو ذهنت رو بسته بودي و ولدمورت نميتونست از طريق تو بفهمه كه ميخواي چيكار كني معلوم ميشه كه ولدمورت يك جاسوس در برج گريفيندور داره و از اونجايي كه در قلعه زا جادو هاي جاسوس نميشه استفاده كرد حتما يكي از ساكنين برج اين كار رو كرده بنا بر اين من به تو دوستانت تا مدتي اجازه مرخصي ميدم تا اينكه اين جاسوس مشخص بشه .... در ضمن بايد بگم كه هيچكس جز من و شما سه نفر از بودن شما در اين مكان خبر نداره
بنا بر اين مشا بايد ودتون كارهاي خودتون رو انجام بدين البته بايد بگم كه دوشيزه جيني ويزلي نيز به زودي به شما حواهدپيوست .......
با آرزوي موفقيت وسلامتي براي تو دوستانت
دامبلدور
قبلی « جايي به نام هيچ جا - فصل 7 آخرین ژنرال » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۴:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۴:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 كليشه اي
زياد جالب نبود چون بسيار بسيار كليشه اي بود راستش من يه خورده بيشتر ازش رو نخوندم ولي بازم ممنون بسيار زحمت كشيدي تا اينو تيپ كني
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۹:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۹:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 سلام
خیلی خوب بود متشکرم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.