هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 2



با کمی پیچ و تاب هری احساس کرد پاهاش روی زمینه.
از جاش بلند شد و خودش را تکوند. یک نگاهی به دور و ورش انداخت عجب جای باصفایی بود اما مثل اینکه جای کسی خالی بود. دیوید اونجا نبود. هری داشت به این فکر می کرد که اون کجاست و چیکار میکنه ولی یکی از اونطرف صداش کرد:
به خونه من خوش اومدی هری.
دیوید با کمی فاصله پشت سر هری ایستاده بود و باز هم به اون پشت کرده بود. هری تا اون موقع هنوز موفق به دیدن چهره اون نشده بود. داشت عصبانی میشد باز هم خاصیت قبلیش داشت به سراغش می اومد. هنوز هم با اینکه جونش را نجات داده بود ولی بهش اعتماد نداشت. گویی همه چیز را در اون خلاصه می کرد. فکر می کرد تقصیر اون بود که بهش حمله کردن. اما مثل اینکه دیودید اونو خوب می شناخت. برای همین سریع روشو برگردوند.
فکر می کردم بی حوصله باشی ولی اینقدر دیگه نوبره والا!!!!
هری روشو برگردوند به سمت اون.
یه پسر همسن هم قد خودش. ولی قیافه جذابی نسبت به هری داشت. ابروهای کشیده موها و چشم های سیاه و مشکی و از همه مهمتر یک زخم به شکل رعد روی پیشونی فقط با یه تفاوت که جای اون در قسمت چپ بود نه راست. هری ازش پرسید:
چرا جونمو نجات دادی؟
وظیفه ام رو انجام دادم.
منظورت از وظیفه چیه؟ اینجا کجاست؟ چرا منو به اینجا آوردی؟
اولا یکی یکی.دوما پدرم وقتی مرد هفت سال داشتم. تو وصیت نامه اش نوشته شده بود باید وقتی وارد دنیای جادوگری شدی ازت محافظت کنم. اینجا هم خونه منه و بعد از هاگوارتز امن ترین جاییه که می شناسم.
من تو را تو هاگواتز ندیدم.
خب حق داشتی. من تو هاگوارتز نبودم. تا حالا هم اونجا نرفتم. پدرم از چهار سالگی جادو را به صورت مقدماتی به من آموزش داد تا اینکه وقتی هفت ساله بودم مرد. با مرگ پدر دوران آموزش مقدماتی هم تموم شد برای همین به وصیتنامه اش مراجعه کردم نوشته بود:
وقتی من مردم دوران آموزش ابتدایی تو هم تموم میشه. برای دوران پیشرفته نیازی به رفتن به هاگوارتز نداری چون تو اونجا حتی کمتر از من هم بهت یاد میدن. من تو خاور میانه دوستهایی دارم مخصوصا تو ایران. ایرانی ها جادوگرهای باستانی هستن و معنای واقعی جادو و جادوگری را می دونن برو پیش اونها و خودت رو معرفی کن. در ضمن مواظب متولد کوچک باش.
بعد به ایران اومدم و...
به ایران اومدی. منظورت چیه؟
آه... پسر هنوز متوجه نشدی اینجا ایرانه.
هری تا کنون متوجه نشده بود که در چه جای زیبایی قدم نهاده است. کلبه ای بود کوچک در میان جنگلی سبز که در کلبه سه میله توی زمین فرو رفته بود. دیوید به سمت یکی از اونها رفت. دستش را به سمت آن دراز کرد وردی خوند . یه در آبی رنگ از وسط کلبه باز شد. دیوید هری را به داخل برد و بهش گفت:
فکر کنم گرسنه باشی. آخه سالاد بوگندوی پتونیا چیزی نیست که به مزاج تو خوش بیاد.
دهن هری از تعجب باز ماند. آن از کجا می دونست هری برای شام چی خورده. با یه حرکت دست دیوید سماور روشن شد وچند تا فنجان توی هوا شروع به حرکت کردن. بعد دیوید رو به هری کرد و گفت:
من از چای طبیعی بیشتر خوشم میاد در ضمن تا سماور جوش بیاد من می تونم دوستام رو بهت معرفی کنم.
بعد به سمت در پشت حرکت کرد و از جیب پشت شلوارش یه نی کوچیک بیرون آورد و یه آهنگ خیلی خوشگل ولی عجیب زد. چند ثانیه نگذشته بود که بین درختای سبز جنگل چند تا جفت چشم پیدا شد که داشتن به سمت اونا حرکت می کردن. اما ... اما شاید هری داشت خواب می دید اونا چند تا تک شاخ بودن. هری از پروفسور گرابلی پلانک یاد گرفته بود که تک شاخ ها از دختر ها بیشتر از پسرها خوششون میاد و به اونا اعتماد می کنن.
نترس پسر بیا جلو اونا دوستای منن.
سلام دیوید. فکر می کردم تنها بیای.
باز هم تعجب هری بیشتر شد. تک شاخ هایی که با آدمها حرف می زدند. اما مثل اینکه دیوید متوجه شد:
تو دنیای جادو همه چیز ممکنه هری. اینا موجوداتی هستن که اگه بهشون اعتماد کنی و باهاشون با احترام و خوب برخورد کنی بهت کمک می کنن. اگه من اینجا نبودم می تونی از اینا کمک بخوای.
ببینم تو گفتی که به ایران اومدی بعدش چی؟
رفتم پیش کسایی که پدرم گفته بود حق با اون بود. اونا چیز هایی یادم دادن که هیچ جایی نمیتونستم یاد بگیرم. من اینجا دفاع ایرانی یاد گرفتم و چند تا دوست خوب پیدا کردم.
با این حرف هری نگاهی به جایی که تک شاخ ها در آنجا بودند نگاه کرد.
نه هری منظورم اونا نیستن ادما رو میگم.
ببینم تو گفتی تو ایران بودی پس چطور مراقب من بودی؟
هدویک را فراموش کردی؟ وقتی دیدم ازش خوشت اومده واقعا خوشحال شدم و به خودم تبریک گفتم. اون هروقت که فکر می کرد تو داری تو دردسر می افتی یا خطری داره تهدیدت می کنه به من خبر میداد و من از اینجا اقدام می کردم. الان هم فکر کنم داره وسایل تو رو میاره اینجا چون من نتونستم اینکارو بکنم.
من هنوز متوجه یه چیزی نشدم. تو چقدر قدرت داری؟ مثلا بیشتر از دامبلدور...
حرفش را هم نزن من نمی تونم با اون در بیافتم واگرنه درسته قورتم میده. اما می تونم اسنیپ را مجبور کنم سم هایی را که می سازه بخوره.
قبلی « هری پاتر و دوست جدید - فصل 1 هری پاتر و دوست جدید - فصل 3 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۳۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۳۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 خوبه
دستت درد نکنه اینم خوب بود.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.