هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 4



بازگشت:
هری تا کنون اینطور راحت نخوابیده بود. هیچ وقت به جز وقتی که دامبلدور او را خواب کرده بود تا بتواند راحت بخوابد و از توهمات ترسناک همیشگی اش در امان باشد.
هری ... هری چقدر می خوابی بیدار شو.
هری چشمانش را باز کرد و دیوید را مقابل چشمانش دید. تازه به یاد آورد که چه اتفاقاتی افتاده است.
بلند شو. تا تو یه آبی به دست و صورتت بزنی من پایین منتظرتم.
هری بلند شد . به سمت حیات خلوت حرکت کرد. با آب حوض که فواره های کوچکی در داخلش بودند و ماهی های زیبایی در آن بازی می کردند صورتش را شست. گویی زندگی جدیدی بود. زلالترین آبی بود که تا کنون دیده بود. خنک اما...
به سمت اتاق حرکت کرد و دیوید را در آنجا یافت اما او تنها نبود.
تو که گفتی اینجا نمی یای.
خب حالا اومدم.
آه هری اومدی. بیا با سارا آشنا شو. همون خواهر بدقول اما دوست داشتنی من.
سارا به سمت هری بازگشت. هری در جا خشکش زد. تا کنون همچنین دختری ندیده بود. به خود مجسم کرد که اگر رون اینجا بود حالش دیدنی بود. سارا با لبخندی بر لب گفت:
سلام هری. خوش اومدی.
متشکرم.
خب هری بیا بریم.
کجا بریم؟7
بریم بهت می گم. دستت رو بده به من.
سپردن دست به دیوید همان و چرخیدن و احساس خلع همان. باز هم داشت پروازمی کرد. اما این پرواز دیری نپایید. چون هری سفتی زمین را در زیر زمین پاهایش احساس کرد.
در کنار دریا بودند. اما دیوید او را برای چه آنجا آورده بود؟
ما اینجا چیکار می کنیم؟
تا حالا طلوع آفتاب رو دیدی؟ می خوام نشونت بدم.
طلوع آفتاب!!!
او در چنین لحظاتی چطور می توانست آرام باشد و به غروب و طلوع آفتاب فکر کند؟
هری می خوام باهات حرف بزنم. می خوام بدونی که دور و ورت چه اتفاقاتی داره می افته. ببینم هری تو به محفل اطمینان داری؟
خب آره.
پس باید بدونی که یکی داره جاسوسی محفل رو میکنه.
راستش نه.
خب بگذریم. تو درباره نیروی بی انتها چیزی می دونی؟
نیروی بی انتها؟ نمی فهمم. تا حالا در موردش چیزی نشنیدم.
اما تو جایه اونو می دونی.
جاش کجاست؟
یعنی یادت نیست. تو سازمان اسرار دری هست که فقط صاحبش می تونه درش رو باز کنه.
تازه داشت به یاد می آورد. همان دری که چاقوی سیریوس در آن ذوب شد. دامبلدور قبلا در این مورد حرف زده بود. به او گفته بود می تواند این نیرو را بدست آورد اما دیوید از کجا خبر داشت؟
باید یه چیز های دیگه در مورد این نیرو بدونی. می دونی این نیرو به چه دردی می خوره؟
راستش نه؟
خیله خوب. پس میگم عمل می کنم. گوش کن و ببین و به خاطر بسپار. این نیرو ماله کسیه که صاحبش باشه. معلوم نیست تو باشی اما بدون این نیروی ابر و باده. انرژی ساکن و باید آزادش کنی تا ببینی چه اتفاقی می افته. ولده مورت ازش خبر نداره و اگه هم داشته باشه نمی تونه اونو بدست بیاره چون جنس بدی داره. این نیرویه زمین و کوهه. انژی دست نیافتنی خورشید و ماه در اون نهفته است. نیروی برف و بارون و تگرگه. تمام نزولات آسمانی به صاحبش گوش می کنن تا وقتی که نظم رو به هم نزنه. تا وقتی که از اون برای نابودی بدی و علیه اون استفاده کنه. اما وقتی کار برعکس شد صاحب نیرو نه تنها اون نیرو رو بلکه جونشو هم از دست میده.
تو یه گوشه از این نیرو رو در وجودت داری چون تمام ذهنت سراسر تمام وجودت برای جنگ بر علیه بدی ساخته شده. از وقتی که به دنیا اومدی.
حرف های دیوید تمام شد و درست در همین زمان خورشید شروع روزی دیگر از زندگی را مژده داد.
ببینم دیوید؟
بله؟
تو که گفتی خواهر یا برادر نداری. پس سارا چیه؟
اون واقعا خواهر من نیست. من و اون پیش یه استاد درس خوندیم. اون 1 سال از من کوچکتر بود. واسه همین من عادت کردم بهش بگم خواهر اونم به من گفت برادر. تو بگو. از دوستات چه خبر؟
باید بهشون نامه بفرستم هیچ نامه ای ندارم. نامه مدرسه هم که هنوز نرسیده. نمی دونم چه نمره ای گرفتم.
راستی دیشب هدویک برات یه نامه آورد. مهر هاگوارتز روش بود بهش دست نزدم فقط طلسم شکنی کردم. راستی هری از اون چه خبر؟
اون کیه؟
چو.
اما اینبار مثل گذشته که وقتی اسم چو را می شنید قلبش تندتر می زد نشد. خیلی ساده و بی خیال به دیوید گفت:
باهاش بهم زدم.
در موردش چی میدونی؟
چیز زیادی نمی دونم.
پس بدون که تو و اون هم سن هستین. فقط تو 1 روز بزرگتری.
اشتباهه. اون 1 سال از من بزرگتره. نه من 1 روز از اون بزرگتر.
اون 1 سال زودتر به هاگوارتز رفته. برای همین 1 سال از تو بالاتره.
چرا؟
چون آمادگی داشت. علاوه بر اون داوطلب شد. نمی بینی تو ریون کلاوه.
برام اهمیتی نداره.
فقط خواستم اطلاعاتت بیشتر بشه. خوب... بلند شو بریم دارم از گرسنگی ضعف می کنم. تا حالا سارا باید صبحانه رو آماده کرده باشه.
با چرخشی دیگر به خانه رسیدند. حدث دیوید درست بود. صبحانه حاضر و آماده بود. و سارا خوابش برده بود. معلوم بود که او صبحانه اش را خورده و بعد خوابیده. دیوید رو به هری کرد و گفت:
صدا نکن دیشب تا صبح داشت با من به خاطر تو کشیک می داد. اگه میشه برو از بالا یه پتو بیار تا کمی استراحت کنه.
صبحانه را بی سرو صدا خوردند و آماده رفتن شدند. دیوید به آرامی سارا را بیدار کرد و با هم با چرخشی کوتاه خود را در نزد یکی بانک گرینگوت دیدند. هری با خود می گفت اگه الان منو بشناسند حتما فقط با دست نشونم می دن. اما نه اتفاقی نیافتاد. گویی کسی آنها را نمی دید. از میان جمعیت به آرامی به مغازه بزرگی وارد شدند. هری تازه فهمید که تمام مدت به صورت غیب رفت و آمد می کردند. وقتی به حالت عادی برگشتند دیوید به هری گفت:
ببین هری از این لحظه تا هر وقت بهت بگم اسم تو استیونسه باشه.
قبول اما اینجا همه من رو میشناسن.
به این آینه نگاه کن.
و آینه ای به دست هری داد.
وقتی هری در آینه خودش را دید از تعجب شاخ در آورد.
چهره اش کاملا تغییر کرده بود حتی از داغ پیشانی اش هم خبری نبود. از مغازه خارج شدند و به سمت پاتیل درزدار حرکت کردند. دو اتاق گرفتند. یکی برای سارا و یکی برای هری و دیوید. در اتاق دیوید نامه ای را که شب گذشته هدویک آورده بود به هری داد. هری نامه را باز کرد و به آرامی شروع به خواندن کرد.
چی نوشته؟
خبر خوبیه. شروع سال تغییری نکرده و من تو تمام امتحانات به جز تاریخ جادو و ...
معجون شناسی؟
آره نمره خوب گرفتم. البته تو دفاع در برابر جادوی سیاه نمرم عالیه.
باید هم باشه. راستی وسایل جدید چیزی نوشته؟
آره.
من سلیقه خوبی ندارم فردا با سارا میرین بانک و از حساب من پول برداشت می کنین وسایلو می خرین و بر می گردین.
چرا از حساب تو من خودم دارم.
حساب مال هری پاتره نه مال استیونس. الان هم اگه کاری نداری من باید برم.
نه فقط من اینجا تنها چی کار کنم؟
چرا تنها برو پیش سارا. خداحافظ.
در مدتی که آنجا بودند هری چند بار رون را دید اما از هرمیون خبری نبود. هری احساس جدیدی پیدا کرده بود. بهتر از گذشته. فکر می کرد خواهر و برادری دارد که برایش نگران باشند. این احساس را نسبت به رون و هرمیون هم داشت اما نه به این اندازه.
در یک هفته ای که آنجا بودند هری چیزهای جدیدی در مورد نیروی بی انتها یاد گرفت و به اندازه ای هم آن را تجربه کرد. تازه داشت متوجه می شد که چرا نامش را گذاشته اند نیروی بی انتها.
قبلی « هری پاتر و دوست جدید - فصل 3 هری پاتر و دوست جدید - فصل 5 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
girl_of_potter_world
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۸/۳۰ ۵:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۸/۳۰ ۵:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۶/۶/۲
از: شیکاگو
پیام: 7
 Re: هری پاتر و دوست جدید - فصل 4
سلام
خوبه فقط حدس با "ث" نیست

sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۳۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۳۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 خوب بود.
دستت درد نکنه.عالی شده بود این یکی.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.