هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 8



فصل هشتم: فراری های آزکابان
پس از شام دامبلدور گفت:
خب مفتخرم که معلمان جدید دفاع در برابر جادوی سیاه رو به همه معرفی کنم. کسانی که اکنون در سال سوم و بالاتر تحصیل میکنند با هر دوی اونا آشنا هستند. پروفسور رموس لوپین
و پروفسور مدآی مودی.
با این حرف دامبلدور غریوی از خوشحالی سراسر تالار بزرگ را فرا گرفت اما تقریبا هیچ کدام از اعضای اسلیترین شاد نبودند اما بر عکس آنها گریفیندور از خوشحالی پر پرواز داشت.
هری با خوشحالی تمام به رختخواب رفت و در میان پرهای گرم آن ناپدید شد.
قدم در جایی خراب میگذاشت. تاکنون آنجا را ندیده بود خرابه ای بود اسرار آمیز که بوی فنا میداد بوی نابودی و مرگ در آنجا حاکم بود. ناگهان صدایی سرد و تیز گفت:
احمق ها. شما نتونستید یه راه ورود پیدا کنید. کروچو.
اخگری قرمز رنگ از چوب هری بیرون آمد و مستقیم به قلب مردی که زانو زده بود نشست. هری زجر کشیدن او را میدید و لذت میبرد. گویی از مرگ دیگران نیرو میگرفت. ناگهان مرد دیگری وارد شد. صدایی آشنا اما نفرت انگیز داشت:
ارباب. ارباب.
چی شده لوسیوس؟
پیدا کردم ارباب. کارش رو خوی انجام داد. درست پشت سرشه. هیچ کس مراقب اونجا نیست هر وقت بخوایم میتونیم وارد بشیم.
هری. هری.
بلند شد. داشت می خندید. اما نه خنده همیشگی خنده ای بس سرد که تا مغز استخوان نفوذ کرده مو را بر اندام راست میکرد.
چشمانش را باز کرد. خنده تمام شده بود. داشت میلرزید. رون گفت:
چرا اونجا وایستادین. برین مک گوناگل رو صدا کنین. هری خواب دیدی؟
نه. نه. خواب نبود.
آوووه. گویی ناگهان همه چیز را دریافته بود.
نویل بازگشت اما هیچ کس همراهش نبود.
رون پرسید:
پس چی شد؟!
دیوید نذاشت صداش کنم.
دیوید؟
کسی با من کار داشت؟
دیوید در آستانه در ایستاده بود.
برین بخوابین.
اما دیوید...
دیوید با لحن زنگ داری گفت:
رون؟
باشه. بگیرین بخوابین. تا صبح چیز زیادی نمونده.
دیوید رو به سارا که اکنون پشت سرش ایستاده بود کرد و گفت:
سارا. تو بهتره بری بخوابی بعدا با هم صحبت میکنیم.
باشه. سری به سمت هری تکان داد.
هری تو هم تمام رویات رو برام تعریف کن. مو به مو. باشه؟
هری همه چیز را تعریف کرد. در پایان دیوید گفت:
مطمئنی که اونو لوسیوس صدا کرد؟هری؟
آره. مطمئنم.
باشه بگیر بخواب.
کجا داری میری؟
باید دامبلدور رو ببینم. تو بخواب. روز خسته کننده ای در راهه. اما قبل از خواب سعی کن خاطرات خودت رو فراموش کنی.
دیوید با عجله به سمت اتاق دامبلدور رفت. قبل از اینکه دق الباب را به صدا در آورد دامبلدور گفت:
بیا تو دیوید.
دیوید قدم بر درون گذاشت و تمام ماجرا را تعریف کرد. وقتی دیوید ساکت شد دامبلدور گفت:
باید آروم آروم آموزش هری رو شروع کنی دیوید. در ضمن باید از دفاع ذهنی شروع کنی.
سر صبحانه دیوید از هری پرسید:
امروز تو برنامه چی داریم؟
رون گفت:
امروز بد نیست. معجون سازی ، شناسائی سموم خطرناک عملی و ضد افسون های قوی. میشه اسنیپ ، مودی و لوپین.
سارا گفت:
راستی هرمیون من نمیدونم تو چه رشته ای رو انتخاب کردی؟
پدر و مادرم گفتن ریاضیات پیشرفته با شکست طلسم بخونم منم قبول کردم.
هری تو فکر چی هستی؟
دیوید بود که هری را از جا پرانده بود.
هیچی.
می دونی چیه هری؟ تو دروغگوی خوبی نیستی. داری به اون فکر میکنی؟!
چو درست پشت سرشان نشسته بود.
تو در مورد اون چی میدونی هری؟
هیچی.
پس برای اطلاع بیشتر جنابعالی باید بگم که شما فقط یه روز فاصله سنی دارین. اون یه روز از تو کوچیکتره. اما کسی چیزی نمیدونه.
پس چرا اون یه سال از من بالاتره؟
خب اون اولا درسش خیلی خوب بود به همین دلیل اونو به راونکلاو فرستادن. پروفسور مک گوناگل می خواست تو و هرمیون رو هم یه سال زودتر وارد مدرسه کنه و براتون نامه بفرسته اما دامبلدور گفت اون باید کاملا آماده بشه بعد.
کلاس اسنیپ زیاد بد نبود اما طبق معمول با کنایه ها و نیش های گزنده او همراه بود که می گفت من نمی خواستم خیلی از شما رو قبول کنم اما پروفسور دامبلدور منو مجاب به این کار کرد و درست به چشمان هری خیره میشد. هری هم با لبخندی پهن پاسخش را میداد. وقتی داشتند از کلاس خارج میشدند اسنیپ هری را صدا کرد و به او گفت که چند لحظه با او کار دارد.
وقتی همه خارج شدند هری با کمال تعجب دید سارا و دیوید با نگاهی پر از نفرت در حال تماشای اسنیپ هستند. اسنیپ به آنها گفت:
من فقط با پاتر کار دارم بنابراین حضور شما در اینجا نیاز نیست.
دیوید به سارا اشاره کرد و سارا بیرون رفت.
مطمئن باش سه وه روس درسته که سیریوس مرده اما من هستم. بنابراین در حضور من هر کاری داری بنال.
پاتر فردا ساعت 6 بعدازظهر برای ادامه دفاع ذهنی به اینجا خواهی آمد اما تنها.
هری از این به بعد دفاع ذهنی رو از من یاد میگیره پس بهتره زیاد جوش نزنی. بیا بریم هری.
وقتی داشتند از کلاس اسنیپ خارج میشدند ارنی جلویشان سبز شد و گفت:
هری دنبالت میگشتم. تمام اعضای اد می خوان تو دوباره جلسات رو برقرار کنی.
باید در موردش فکر کنم.
راهش را کشید و رفت. وقتی به کلاس مودی رسیدند هری گفت:
10 دقیقه تاخیر داریم.
اشکالی نداره مودی حرف ما رو قبول میکنه.
در زدند و وارد شدند اما کسی که پشت میز مودی نشسته بود مودی نبود.
پاتر، ورما 10 دقیقه تاخیر دارین 10 امتیاز از گریفیندور کم میشه.
دیوید با صدایی که تقریبا همه آنرا شنیدند گفت:
هری مودی چقدر عوض شده. قبلا اینطور نبود. منو یاد قورباغه های سبز مرداب میندازه.
دیوید اون مودی نیست اومبریجه.
پس اومبریج اینه. اما تو نگفته بودی که اینجا قورباغه ها هم تدریس میکنن.
من امروز به جای پروفسور مودی تدریس میکنم پروفسور مودی امروز مشغول بودن. شما با قوانین کلاس من کاملا آشنا هستید بنابراین شما امروز منو پروفسور یا قربان صدا خواهید کرد.
ببخشید خانم اما نمی تونیم.
بله؟؟!!
طبق قوانین آموزشی و نظامنامه مدرسه هاگوارتز و بخشنامه های کذایی سال گذشته در اینجا پروفسور یا قربان کسی نامیده میشه که چیزی تدریس کنه اما شما نه تنها چیزی تدریس نکردین بلکه باعث فراموشی دروس سالهای گذشته شدین.
پنجاه امتیاز از گریفیندور کم میشه. چه طور جرات میکنی. یک هفته بازداشت هم شاید بد نباشه. من یه مقام مسئول وزارتی...
دیوید حرفش را برید:
در مورد کدوم مقام وزارتی حرف میزنی؟ همونی که خبر فرار همه مرگخوارها از آزکابان رو کتمان کرد یا شاید در مورد اونی حرف میزنین که 13 سال تمام یه نفر رو عوضی تو زندان نگه داشت. شاید هم در مورد اونی حرف میزنین که یک سال آزگار بازگشت لرد ولده-مورت رو خیال پردازی های یه بچه نام برد یا شاید در مورد اون مقام وزارتی حرف میزنین که وقتی دید نمی تونه دهن یه پسر 15 ساله رو ببنده که نتونه حقیقت رو بگه دو تا شیطان جنون رو فرستاد تا اونو وادار به اینکار کنه. شاید هم درباره...
ورما؟
مک گوناگل بود که در آستانه در ایستاده بود. مدآی مودی را به همراه داشت درحالی که لوپین پشت سرشان ایستاده بود فریاد زد:
تمومش کنید. ورما آقای رئیس و جناب وزیر تو دفتر پروفسور دامبلدور منتظر تو هستن... اومبریج گفت:
چه خوب شد مینروا. من باید جناب وزیر رو ببینم و به این پسرک و خواهر احمقش ثابت کنم که چه کسی قدرتمندتره.
به دیوید و سارا اشاره کرد.
آرام آرام به اتاق دامبلدور نزدیک شدند. مک گوناگل گفت:
غول بی شاخ و دم.
دیوار سنگی کنار رفت و پلکان مارپیچ ظاهر شد. پله ها مثل پلکان برقی بالا میرفتند. دیوید پایش را روی یکی از پله ها گذاشت در حالی که مک گوناگل و اومبریج پشت سرش بودند.
وارد دفتر دامبلدور شدند مثل همیشه با همان قامت آسمانیش پشت میز زیبایش نشسته بود. لباسی به رنگ چشمانش به تن داشت و طبق معمول لبخندی بر لب و کلاهی نوک تیز بر سر و از پشت عینک هلالی اش به دیوید خیره شده بود. فوج روی یکی از صندلی ها نشسته بود. خشمگین می نمود و کلاه سبز لیموئی اش را در یک دست داشت و در دست دیگر تکه کاغذی پوستین را می فشرد. به محض ورود دیوید ابتدا سری به سمت فاوکیز تکان داد و سپس سلامی به پروفسور دامبلدور. با اشاره دست دامبلدور روی یکی از صندلی ها نشست و سکوت اختیار نمود.
دیوید دهان گشود تا حرف بزند اما هنوز کلمه ای به زبان نیاورده بود که فوج مثل سگ پارس کرد:
ببین دامبلدور ازت میخوام به این پسرک بفهمونی که من کی هستم. امروز یه نامه برای من فرستاده اونم با یه عقاب نه جغد که تقریبا همه اتاق خوشگلم رو به گه کشید وقتی نامه رو باز کردم و خوندم نوشته بود اگه من حقیقت رو به مردم درباره فرار مرگخوارها از آزکابان نگم خودش اینکار رو میکنه. تازه باید از اون مردک سیریوس بلاک هم رسما اعاده حیثیت کنم جلوی چشم همه. همه اینها به کنار گفته باید برای 30 نفر اجازه جادو به طور رسمی صادر کنم اونم از نوع افسون های نابخشودنی.
قبلی « هری پاتر و دوست جدید - فصل 7 هری پاتر و دوست جدید - فصل 9 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 هری پاتر و دوست جدید
جذاب بود.
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۱۸:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۱۸:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 گرم
خیلی باحاله دمت گرم
jenny2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۶:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۶:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۶
از: sweden
پیام: 57
 داستان Harry potter
داستانهاي شما خيلى جذاب هستند.
اميدوارم كه بتونيد ادامه داستانهايتان را براى هريباتريها بنويسيد
موفق و بيروز باشيد

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.