هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 9


فصل نهم:مسابقه.
ببخشید پروفسور اگه اجازه بدین...
البته دیوید حرفتو بزن.
ببین مردک اون کسی که تو الآن بهش گفتی پسرک ممکنه دو برابر بابای تو سن داشته باشه بنابراین بهت توصیه میکنم قبل از اینکه حتی کلمه ای از اون گاله لعنتیت بیرون بیاد حرفتو خوب بجو و بعد بده بیرون. در مورد فرار مرگخوارها باید بگم که من امروز صبح به دستور پروفسور دامبلدور یه سری به آزکابان زدم موقعیت واقعاً بغرنجه و هر لحظه ممکنه حمله بشه در این مورد پیشنهاد میکنم از سایه های مرگ استفاده کنید...
با شنیدن این اسم فوج و اومبریج یک قدم عقب رفتند فوج گفت:
این پسر چی داره میگه دامبلدور اولا که سایه های مرگ به هیچ وجه راضی به اینکار نمیشن دوما من هرگز حاضر نیستم منت فوق جادوگر ها رو بکشم تا اونا رو راضی به اینکار کنن.
به نظر من دیوید راست میگه فوج. تو مثل اینکه از وقایع سال قبل درس نگرفتی.
باشه دامبلدور قبوله اما...
در مورد سیریوس بلاک هم مثل همیشه حق با منه. چون اون بی گناه بود و شما 13 سال هری پاتر رو از پدرخوندش محروم کردین و هری مجبور شد اونو فراری بده. اون 30 تا اجازه رو هم برای اعضای گروه ارتش دامبلدور میخوام چون هری تصمیم گرفته این گروه رو دوباره به راه بندازه. بنابراین بهت پیشنهاد میکنم به زنیکه بگی زیاد مزاحم منو هری و به طور کل گریفیندور نشه واگرنه به قول سارا ازش معجون استفراغ درست میکنم میدم اعضای اسلیترین کوفت کنن....
ببین دامبلدور اگه مرگخوارها بخوان به هاگوارتز حمله کنن من نمیتونم کمکی بکنم...
پس آلبوس اینجا چیکاره است. علاوه بر همه اینها هاگوارتز کلی دانش آموز ، معلم و گروه اد رو داره با این همه اگه اتفاقی بیفته من از خانواده 2500 نفری خودم کمک میگیرم. چون خیلی دلشون میخواد با زبان خودشون با شما جادوگرا حرف بزنن. تا حالا هم اگه کاری نکردن به خاطر دامبلدور بوده واگرنه ما خیلی وقت پیش نسخه شما رو پیچیده بودیم. حالا هم با اجازه شما من باید برم کلاس دارم.
موقع خروج لبخندی به پهنای صورتش به اومبریج نشان داد که اکنون انگار سیم فازش قطع شده بود.
آن روز پس از تمرین کویدیچ دیوید ضمن تعریف ماجراهای اتاق دامبلدور گفت:
هری بهتره گروه خودتو انتخاب کنی من فهمیدم گروه شما سال قبل 28 نفر بوده اما امسال باید بشین 30 نفر بنابراین تو باید 13 نفر دیگه هم انتخاب کنی چون از اعضای قبلی شما یه چند نفری رفتن. در ضمن من برای 30 نفر جواز جادو تهیه کردم و گروه تو مجاز به انجام اینکار خواهند بود. به نظر من بهتره بیشتر اعضا رو از سال ششمی ها و مخصوصا از راون کلاو و گریفیندور انتخاب کنی چون اعضای این گروه ها معمولا زرنگتر و دارای قدرت جادویی بیشتری هستند.
باشه. راستی یه خبر بد برای تو و سارا دارم. مادام هوچ گفته باید برای به فکر یه جارو برای خودتون باشین چون استفاده از جارو تو کویدیچ الزامیه.
شکلکی در آورد.
گفتم دو تا از مال تو برام بیارن البته... راستی هری یه چیزی یادم رفت بهت بگم. اون اینکه امشب تو کلاس تغییر شکل باش دامبلدور از من خواسته بهت یاد بدم چطور با جادوگران سیاه حرف بزنی. اولین درسمون دفاع ذهنه.
بعد از کلاس لوپین هری گالیون مخصوص را از جیبش در آورد و ساعت و روز آن را به فردا موکول کرد اما میترسید اعضا دیگر آن را نداشته باشند اما با کمال تعجب دید دست بعضی از افراد در جیبشان رفت و سکه های طلایشان را بیرون آوردند و نگاهی به آن و بعد نگاهی به میز گریفیندور انداختند و آن را جارو کردند و هنگامی که هری را در میان گروه یافتند چشمکی حواله کردند. بعد از شام هری به همراه رون و هرمیون که هنوز هم قهر بودند به کلاس تغییر شکل رفت و دیوید و سارا را در آنجا یافت. دیوید گفت:
شما هم میخواین یاد بگیرین؟
رون سرش را به نشانه تائید به پایین خم کرد اما هرمیون گفت آره. اما هری گفت میشه این درس رو بعدا یاد بگیرم؟
دیوید با لحنی تند و پرخاشگرانه پاسخ داد:
مشکلی نیست اما ازت خواهش میکنم اینبار تو خوابهایی که میبینی به ولده-مورت بگو میخوای کدوم یکی از دوستات رو قربانی کنی. من ، سارا ، رون ، هرمیون ، دامبلدور ، لوپین ، مودی یا مک گوناگل؟ یا شاید هم یکی دیگه رو. در مورد این فکر کن که چه چیزی باعث قربانی شدن سیریوس شد.
روی پاشنه پا چرخید و بیرون رفت و در گردش شنلش در را محکم به هم کوفت و هری را در میان احساساتش تنها گذاشت. هری هنوز هم احساس گناه میکرد و اکنون حالتی بچه ای را داشت که میخواست چند احساس را با هم روی صورتش نمایان سازد. هم خشمگین بود هم ناراحت. میترسید و همانطور هم احساس ضعف میکرد. وقتی هرمیون هری را در این وضعیت دید دست سارا را گرفت و بیرون برد و رون هم با دیدن این شرایط ناخواسته دنبال آنها روان شد. دیوید بیرون ایستاده بود و از پنجره مقابل در حال تماشای آسمان بود که هرمیون به تندی گفت:
چرا راحتش نمیزاری؟ اون از مرگ سیریوس به این ور درست و حسابی نخندیده. اون خودشو مسئول مرگ اون میدونه.
رون ادامه داد:
اگه بازم اذیتش کنی...
دیوید اجازه تکمیل کلام به او نداد. برگشت و نگاهی پر از غم به چهره برافروخته هر دوی آنها انداخت و بدون هیچ حرفی از پنجره بیرون رفت و در میان ابرهای آسمان ناپدید شد.
دیوید تمام شب را بیرون ماند در و نگهبانی داد در حالی که فردا با راون کلاو مسابقه داشتند. وقتی صبح بیدار شدند یک اعلامیه دیوار را پوشانده بود که در آن تاریخ گشت و گذار در هاگزمید نوشته شده بود و در زیر آن هم نوشته شده بود:
توجه: به علت امتحانات عملی و تمرینات آپارات دانشجویان سال ششم دو روز بیشتر از دیگران مجاز به رفتن به هاگزمید هستند.
هری وقتی بلند شد دیوید را کنارش ندید. در عوض رون را دید که حاضر و آماده بود و لباسی سرخ رنگ به تن داشت. هری دیر از خواب بلند شده. مسابقه تا چند دقیقه دیگر شروع میشد در حالی که کاپیتان تیم در بستر گرم و نرمش خوابش برده بود.
رون گفت:
هری فکر کردم خودت بلند میشی میای. زود باش لباست رو بپوش این لقمه رو هم بخور باید برای مسابقه نیرو داشته باشی.
با عجله فراوان در حالی که هم دهانش می جمبید هم دستانش لباسش را پوشید و قاپ آذرخش را در میان زمین و آسمان زد.و به سمت زمین حرکت کرد. اعضای راون کلاو به رهبری چو در میدان بودند در حالی که گریفیندور هنوز منتظر کاپیتان خوش خوابش بود. به محظ ورود هری به زمین دیوید گفت:
میدونستم صبح زود بیدارت میکردم.
سارا پشت سرش بود و بدون هیچ نگرانی به جایی که اسلیترین ها حضور داشتند نگاه میکرد. اسلیترین ها طبق پیش بینی های قبلی مثل هافلپافها طرفدار راون کلاو بودند. هری و تیمش آرام به زمین وارد شدند. رون به سمت تیرکهای داوازه رفت و هری و چو با هم دست دادند. هری اینبار مثل گذشته نبود. خیلی طبیعی و معمولی به چو رفتار میکرد. با سوت مادام هوچ کوافل و سه توپ دیگر در زمین رها شدند. دیوید با یک جست توپ را اذعان خود کرد و به همراه سارا و جینی با روش حمله عقابی به سمت دروازه حرکت کردند. دیوید توپ را به جینی داد و جینی به سمت سارا پرتاب نمود و اولین گل را به سود گریفیندور به ثمر رساند. در عرض 10 دقیقه گریفیندور با 7 گل دیوید 6 جینی و 8 گل سارا با امتیاز 210 در برابر 30 پیش بود و هری در حالی که با چشمانش به دنبال اسنیچ بود می دید که رون دیگر مانند سال گذشته نیست ، جینی از دیوید چیزی کم ندارد و اسلوپر و کرک به جای دماغ بازیکنان خودی بلوجر را شوت میکنند. در همین فکر ها بود که ناگهان اسنیچ را دید و با در نظر گرفتن محیط ناگهان به سمتش شیرجه رفت چو هم متوجه او شد و سعی کرد خودش را به او برساند آنها رودررو با هم و روی یک خط حرکت میکردند. هریک فکر میکردند دیگری کنارخواهد کشید و او موفق به گرفتن توپ طلایی خواهد شد اما هیچ کدام از آنها کنار نکشیدند و ناگهان با صدای مهیبی به هم برخورد کردند. هری زیرکی کرد و از جارو آویزان شد اما چو در حال سقوط بود. اسنیچ نیز از معرکه در رفته بود. هری با سرعتی باور نکردنی به سمتش شیرجه رفت و او را در میان زمین و آسمان گرفت و بر روی جارویش نشاند و سریع فرود آمد. چو در حالی که از ترس رنگش مثل گچ شده بود نگاهی به هری انداخت که اکنون سوار جارویش شده بود و باز هم به دنبال اسنیچ میگشت.
یک لحظه صداها خاموش شد و همهمه ها فروکش کرد حتی دنیس کریوی هم فراموش کرد که باید مسابقه را گزارش کند و دیوید فراموش کرد که باید توپ را به سمت دروازه پرتاب کند نه به صورت دروازه بان.
اما هری بلند شده بود و همانطور که سرش را می مالید به دنبال اسنیچ میگشت و سرانجام آنرا کنار پای رون که اکنون با نگاهی ابلهانه به او خیره شده بود یافت و سریع به سمتش هجوم برد.
نویل به هرمیون گفت:
هرمیون به نظرت ممکنه شیاطین جنون مثله سه سال پیش به ما حمله کنن.
چطور مگه؟
آخه من ازشون میترسم.
هری سال قبل راز مبارزه با اونا رو به ما یاد داد و اگه اونا حمله کنن اعضای اد میتونن سریع اونا رو دور کنن. علاوه بر همه اینا اونا جرات این حماقت رو ندارن.
چرا؟
به خاطر دیوید. چون اونا شیاطین جنون رو فقط یه شوخی کوچیک میدونن. من بعد از کلی گشتن تو کتابخونه اینو فهمیدم. چون ما جادوگرا فقط اونا رو دور میکنیم اما فوق جادوگرا نه. به یه چیز عجیب تبدیلشون میکنن.
هری با سرعت در حال نزدیک شدن به رون بود و چو هم که اکنون جارویش را یافته بود با سرعت در حال نزدیک شدن به او بود. اسنیچ از کنار پای رون بیرون آمد و بر خلاف جهت تیرکها حرکت کرد. فقط یک لحظه طول کشید و ناگهان صدای فریاد خوشحالی از گریفیندور برخاست. دستهای هری دور اسنیچ حلقه شد و آرام آرام فرود آمد. همه اعضای تیم در حال تشویق بودند.
بعد از مسابقه چو به هری نزدیک شد و گفت:
هری من واقعا ازت ممنونم.
کار بزرگی نکردم.
راهش را کشید و رفت.
هرمیون گفت:
هری امشب قرار داریم ها یادت نره.
باید ببینم یاد گرفتن دفاع ذهنی از دیوید زیاد طول میکشه یا نه؟
آفرین هری میدونستم بالاخره تصمیم به یاد گرفتن میگیری. حالا به خودش گفتی یا نه؟
نه. اما الآن بهش میگم.
دیوید؟
بله؟
من دیروز روی حرفهای تو خوب فکر کردم.
و؟
من یاد میگیرم. از امروز.
با من بیا.
در کلاس تغییر شکل بودند. دیوید گفت:
برای یاد گرفتنش نیازی به چوب نداری. پس بذارش رو اون میز. به میز مک گوناگل اشاره کرد.
ببین هری اسنیپ سال قبل یه چیزایی بهت گفته پس من اونا رو کامل میکنم. در دفاع ذهن نیازی به افسون نداری. یا بهتر بگم دفاع ذهن فراموش کردن و فراموش شدن رو شامل میشه. باید یاد بگیری که نفرت رو کنار بزاری واگرنه کنارت میزارن. فراموش کنی چون ممکنه فراموشت کنن. من بهت یاد میگم که چطور وارد ذهن دیگران بشی و هر چیزی که در وجودشون هست رو فاش کنی. برای تمرین باید یاد بگیری که بتونی در یک آن تمام خاطرات و احساسات خودت رو فراموش کنی. چون ذهنکاوی یعنی درسترسی به خاطرات و اطلاعات موجود. همین الآن ولده-مورت ممکنه در حال تماشای ما باشه و من نیازی به توضیح چطور ممکنه نمیبینم چون دامبلدور همه چیز رو بهت گفته.
خوب. برای تمرین امشب قبل از خواب باید خاطرات خودتو فراموش کنی. بهت پیشنهاد میکنم روی چیزهایی که بهشون حساسیت داری تمرکز نکنی چون در این صورت کند عمل خواهی کرد.
قبلی « هری پاتر و دوست جدید - فصل 8 ولدمورت خوب یا بد؟؟ » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 هری پاتر و دوست جدید
دستت درد نکنه.ادامش رو بنویس
s_snip
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۴ ۱۱:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۴ ۱۱:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۳
از:
پیام: 1
 یه داستان خوب
داستان خوبیه ولی سریعتر بنویس
kati2007
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۱۷:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۱۷:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۵
از: هاگوارتز طبقه هفتم اتاق ضروريات
پیام: 65
 عالي
عالي بود موفق باشي و ادامه بده
jenny2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۵:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۵:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۶
از: sweden
پیام: 57
 Harry potter
داستانت خيلى خوب بود.
اميدوارم ادامهش هم بنويسى.
وائقا جالب بود.
موفق و سر افراز باشى
به اميد اينكه شماره بعدى رو هم بنويسى.
مرسىاز لطفت :pint:
romesa
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۲۳:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۲۳:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۷
از:
پیام: 138
 Re: هری پاتر و دوست جدید
فصل 10 و 11 این داستان کجاست؟
Harrypootter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۱۰:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۱۰:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۸
از:
پیام: 1
 Re: هری ÷اتر ودوست جدید
elahe naz
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۵ ۱۸:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۵ ۱۸:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۲/۱۲
از: جنگل ممنوع
پیام: 88
 هری ÷اتر ودوست جدید
کارت خیلی عالیه.ولی به نظر من یه اشکالاتی هم داشت.در داستان تو هری یه بچه خوبه که هرکی هرچی بگه گوش میکنه.وبر خلاف همیشه به خاطر اینکه کسی علت کاری رو براش توضیح نمی ده عصبانی نمی شه.دیگه زیاد کنجکاوی نمی کنه وبه طور کل دیگه به چیزی کار نداره.اگه بشه یه کم بیشتر راجع به افکار واحساسات هری توضیح بدی خیلی خوب می شه
منتظربقیه داستانه خوبت هستم.
hellion
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۲ ۱۲:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۲ ۱۲:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲
از:
پیام: 7
 دستت درد نکنه
ببخش که نظرم رو روی آخرین قسمت میدم .ولی کارت قشنگه .به نظره من بهتره که دادن توضیحات راجع به گذشته دیوید رو شروع کنی.بدلیل اینکه الان کل مدرسه دارن میپرسن که این دو نفر که هم خیلی قوی و در نتیجه خیلی پر رو هستن چرا اومدن و اصلا چه نیازی دارن که بیان و به عنوان شاگرد گروه بندی بشن .و قشنگ تر بود که در هنگام گروه بندی کلاه یه سری چیزای عجیب رو از توی سرشون میخوند.اگر قرار بود که فقط استاد یا فقط نگهبان باشن دیگه نباید که اسم شاگرد روشون باشه.نگرانی از نبود هگرید رو هم بهتره که یجوری زود تر نشون بدی . بهتر بود در صحنه پرخاش به فاج طرز صحبت موذیانه ولی با پشتوانه قدرت رو جایگزین بی ادبی به شخص وزیر میکردی.نقش سارا رو پر رنگتر کن. اسم ایران رو خیلی کوتاه آوردی. یا نیار یا اگر میاری دلایل قوی بکار ببر که چرا ایران و اون طلسمهای دفاعی قوی چی هستن و نمونه هاشو تو داستان بیار لوپین رو بیخیال شدی نه؟ قرار شد که اگه مودی نبود بجاش لوپین بیاد نه اون زنیکه.و ...
خلاصه امیدوارم که موفق باشی و این حرفای منو به دیده بد نگاه نکنی.من که از داستانت خوشم میاد و امیدوارانه به دنبال بقیشم.منتظریم...............
romesa
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰ ۲۰:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰ ۲۰:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۷
از:
پیام: 138
 هری پاتر و دوست جدید
به نظر من داستان شما خیلی جالب است . بی صبرانه منتظر ادامه آن هستم.امیدوارم ما را منتظر نگذارید.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.