هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 17


فصل هفدهم: تعطیلی در هاگزمید
-------------------------------------------------------------------------
حرفی که هری به اسنیپ زده بود تاثیر بسزایی در اخلاق او گذاشته بود طوری که حتی از صد متری هری هم رد نمی شد و هرمیون در عجب بود که چگونه این اتفاق افتاده است. دغدغه های هری نیز نسبت به روابطش با جینی بیشتر شده بود. گاهی اوقات هنگام خواب او را در رویاهایش می دید اما از طرفی از ترس اینکه مبادا رون ناراحت شود دم نمی زد. اما بالاخره تصمیم خود را گرفت و این موضوع را با هرمیون در میان گذاشت.
ببین هری واقعا میگم من نمی تونم کاری برای تو بکنم. جینی تنها دوستی محسوب میشه که من دارم و نمی خوام اون از دست بدم...
اما هرمیون شما دخترید. حرف همدیگه رو بهتر میفهمین. بعلاوه...
من نمیدونم مشکل تو چیه. خوب رک و رو راست برو پیشش. فکر کن جلوی ولده مورت واستادی. پیش اون خودتون نمی شکنی پیش جینی هم خودتون شکن. راه دلتو باز کن بذار هر چیزی توشه بیاد بیرون.
تو خودت تا حالا این کار رو کردی؟
منظورت چیه؟
کمی فکر کنی می فهمی.
گفتم منظورت چیه.
من هم جواب دادم کمی فکر کنی می فهمی.
خبری از دیوید و سارا نیز نبود. در گیری های بسیاری در نواحی دور و بر هاگوارتز رخ داده بود و چند درگیری نیز در جنگل سیاه و تاریک انجام شده بود طوری که هری و دیگران توانسته بودند اخگرهای سرخ رنگ بیهوشی و گاهی آبی رنگ را که در سیاهی شب گم می شدند ببینند و شاهد این باشند که روح نقره ای رنگی از هاگوارتز خارج می شود و به کلبه هاگرید میرود و متقابلا روحی همرنگ دیگری ولی با شکل و شمایل دیگر و کم رنگتر از کلبه هاگرید خارج می شود و به داخل مدرسه نفوذ می کند. هاگرید نیز کم پیدا شده بود به طوری که هری او را ندیده بود. جتی برای آماده کردن قلعه به مناسبت کریسمس نیز حضور پیدا نکرده بود و این چیزی بود که هری و دوستانش را نگران می کرد. هری از این می ترسید که روزی جسد یکی از دوستانش از آن جنگل بیرون بیاید. در همین افکار غوطه ور بود که کسی گفت:
هری؟
وقتی برگشت چوبش را مقابل جینی گرفته بود و آماده شده بود تا نفرینی نثارش کند.
اوه تویی.
چوبش را غلاف کرد و به چشمان آبی رنگ و زیبایش زل زد و باز هم همان احساس لرزه پا پیچش شد. همه چیز زیر و رو شد و به هم ریخت. همه چیز سقوط کرد.
هرمیون گفت کارم داشتی.
پس بالاخره هرمیون در راه کمک قدم برداشته بود. اما هری ناگهان غافل از رون که کنار دیوار کمین کرده بود گفت:
من؟ نه.
پس من میرم. اگه کاری با من داشتی بهم بگو.
هری در صدایش نوعی لرزش و ناراحتی را احساس کرد. جینی داشت راه آمده را باز میگشت که هری نفس محکمی کشید و با یاد پدر و مادرش گفت:
خوب شاید کاری باشه.
چشمانش را بست و سرش را به زیر انداخت.
میخوام فردا همراه من به هاگزمید بیای. خوب میدونی گفت هم تو تنها نباشی هم من. البته اگه خودت بخوای.
خنده کوچکی شنید و بعد صدای قدم هایی که گویی می دویدند. بالاخره موفق شده بود. چشم باز کرد و قدم در راه گذاشت. داشت کریدور را دور میزد که دستی مانعش شد.
رون گفت:
چرا اینقدر دیر؟ انتظار داشتم زودتر بجنبی.
هری نوعی رضایت را در صدایش احساس کرد بنابراین گفت:
تو به فکر خودت باش. من به چیزی که می خواستم رسیدم.
واقعا فردا به هاگزمید میری؟
البته. من از چیزی نمیترسم. تو با من نمیای؟
چرا. میام.
پس دیگه نیازی به ترس نیست. وقتی با هم هستیم کسی جلودار ما نیست.
و چشمکی حواله کرد.
و درست می گفت. در این 6 سال که در هاگوارتز درس می خواند حداقل به این نتیجه رسیده بود که وحدت چیز بزرگی است و کسی نمیتواند اتحاد را از بین ببرید. حتی ولده مورت. این چیزی بود که هری سلاح خود میدانست.
در همین افکار بود که رون گفت:
بیا بریم نکنه میخوای برای کلاس مودی و لوپین دیر برسی؟
نه. تو برو من میام.
وقتی وارد کلاس شدند همه بودند. با یک معذرت خواهی کوتاه از طرف هری و رون و بخشایش لوپین کنار هرمیون و رون و در بین آن دو نشست. زیرا هنوز از هم قهر بودند و هیچ یک از آنها برای آشتی و کنار گذاشتن بغض و کینه پیشقدم نمی شد. هری احساس می کرد از او انتظار دارند که او پیشقدم شود و آنها را مجبور به این عمل سازد. این خاصیت این افراد است. به صورتی نا معلوم با هم رابطه دارند اما دیگران چیزی احساس نمی کنند. هری چند بار هرمیون را وقتی رون در کلاس معجون سازی با مشکل مواجه شده بود دید که در صدد کمک کردن به رون بود اما هرمیون به محض اینکه متوجه نگاه هری میشد خود را بی توجه نشان می داد. بنابراین این نظریه که هری و به طور کلی افرادی که از قهر آن دو به خبر بودند مانع رفتار مسالمت آمیز بین رون و هرمیون می شوند هری را آزار میداد. باز هم با صدای دیگران به حالت عادی خود بازگشت.
امروز از اوراد بی صدا خواهیم آموخت. پروفسور مودی آشنایی بیشتری نسبت به من دارند بنابراین بهتره ایشون شروع کنن.
بله. خیلی ممنون پروفسور. اوراد بی صدا به شما این توانایی رو میدن که طرف مقابل شما از وردی که استفاده می کنید با خبر نمیشه مگر اینکه بتونه ذهن خوانی کنه که من بعید میدونم شما توانایی انجام این کار رو داشته باشین. البته چند نفر بین شما هستن که میتونن.
چشم چرخانش روی نیمکت گروه دردسر ساز ثابت ماند.
خوب این اوراد به تمرکز شما بستگی داره و همین طور که توجه کردین در دوئل کارآیی بالایی داره و کمک زیادی به شما میکنه. خوب حالا دو نفر دو نفر جدا بشین و تمرین کنید. سعی کنید تمرکز کنید و ورد خلع سلاح رو با هم انجام بدین.
هری با یک نفر از گروه راون کلاو افتاد اما او را نمی شناخت. و دست بر قضا رون مجبور بود با هرمیون تمرین کند اما می ترسید زیرا مطمئنا هرمیون قدرت جادوگری بیشتری نسبت به رون داشت.
رون خلع سلاح شد اما افسونش از انگشت دستش خارج شد و مستقیما چوب هرمیون را از میان دستانش بیرون کشید و به زمین انداخت. رون و هرمیون ظاهرا تنها افرادی بودند که توانسته بودند با موفقیت این کار را انجام دهند و دیگران را متعجب سازند اما هری می دانست که آنها صرفا به خاطر چیزی که دیوید در آنها گذاشته است توانایی انجام این کار را پیدا کرده اند. اما قضیه بالا گرفت. زیرا چوب هرمیون خیلی سریع میان دستانش ظاهر شد و او افسونی سپید رنگ روانه رون کرد رون هم بی خبر از همه جا افسون سپر را اجرا کرد و قدرت افسونش آن قدر بالا بود که ورد هرمیون به طور کامل و با قدرت داده بازتاب گرفت و با سمت خودش برگشت. هرمیون جاخالی داد اما در بازگشت افسونی دیگر اجرا کرد. شاگردان دیگر محیط را ترک کردند و از ترس آن دو نفر به گوشه کلاس پناهنده شدند. تنها کسانی که از این دوئل ترسی به خود راه نداده بودند معلمان کلاس و هری بودند اما در همین بین افسونی مستقیم به طرف هری حرکت کرد اما هری ناگهان چیزی به یاد آورد و بدون اینکه خودش بخواهد فریاد زد:
اکسپدیشن.
افسون که گویی از چوب رون خارج شده بود هری دوی آنها را طناب پیچ کرد و بر سر هریک از آنها کلاهی از جنس کلاه بابانوئل گذاشت. این دوئل گویی مزاج معلمان مبارزه با افسونهای سیاه را خوش آمده بود زیرا مشغول دست زدن و تعریف کردن بودند و به خاطر همین 20 امتیاز برای گریفیندور کنار گذاشتند. این دوئل در تمام روز در دهان افتاده بود و همه متعجب بودند حتی آنهایی که در کلاس حضور داشتند نمیتوانستند باور کنند که هری چنین ناگهانی عمل کند و رون قدرت خیلی زیادی داشته باشد. اما هرمیون و هری برعکس رون عصبانی بودند هری نمیدانست که چطور شد اینکار را انجام داد زیرا در تمام عمرش چنین اسمی نشنیده بود. البته شنیده بود اما از زبان دیوید. در ضمن تاکنون هیچ افسونی از ته دستش خارج نشده بود اما تنها چیزی که هری به یاد داشت این بود که وقتی افسون را دید خیلی سریع یک بشکن زد و افسون رون را به خودش بازگرداند. هرمیون هم نسبت به رون نفرت بیشتری به دست آورده بود چون رون کمی از موهای او را به وسیله افسون رعد بریده بود و هرمیون اکنون به بازیگرهای فیلم های هالیوودی شباهت پیدا کرده بود. این حرف را جینی زده بود و در پی نوشتی اعلام کرده بود که فرد و جرج یک تلویزیون خریده اند اما از ترس مادرشان و اینکه آقای ویزلی بخواهد داخل تلویزیون را ببیند آن را به خانه نیاورده بودند. هری اکنون کمتر جینی را می دید. قبلا جینی همیشه مقابل چشمانش حاضر بود اما از وقتی که از او دعوت کرده بود حتی قیافه اش را هم ندیده بود.
قبل از شام ناگهان الکس ناگهان از سقف تالار پایین آمد و یک نامه به دست هری داد و خیلی سریع هم رفت.
هری عزیز:
لطفا فردا در روز گردش در هاگزمید منتظر من باش. دیوید هنوز که هنوزه با دامبلدور رفته و برنگشته. امیدوارم با جینی بهت خوش بگذره.
هری وقتی این مطلب را خواند قیافه اش دیدنی شده بود. نگاهی به هرمیون که کنارش نشسته بود انداخت و گفت:
تو بهش گفتی. درسته؟
هرمیون که از نگاه کردن به چشمان هری طفره می رفت در حالی که سعی می کرد در صدایش ناباوری خویش را نشان دهد گفت:
من؟ نه.
اما هری خیلی سریع رخنه ای به مغزش یافت و گفت:
هرمیون یادت نره که هنوز خوب یاد نگرفتی که ذهنت رو ببندی. تو داری دروغ میگی. من خوب میدونم تو همین دیروز سارا رو در کنار کلبه هاگرید دیدی. درسته؟
هرمیون که ناراحت می نمود گفت:
خوب که دیده باشم.
و میز شام را ترک کرد.
هری رو به سمت رون که اکنون از وقتی با هرمیون دوئل کرده بود ناراحت می نمود کرد و گفت:
چش شده؟ من نمیدونم چرا به سارا گفت. آخه من میخواستم تنها باشم البته با جینی. میخواستم باهاش کمی حرف بزنم.
هی بچه جون. زیاد با خواهر من گرم بگیری من میدونم و تو ها. منظورم رو که می فهمی.
قبل از خواب هری سعی کرد رویاهایش و احساسات خویش را فراموش کند اما از وقتی که با جینی صحبت کرده بود این توانایی را از دست داده بود. دیگر کند شده بود و نمی توانست به موقع ذهنش را ببند. اما بالاخره با کمی سعی و کوشش و تمرکز فراوان توانست ذهنش را بر روی هرچه حقیقت و دروغ است ببندد و به خواب رود فردا روز پر کاری بود.
هری بیدار شو. اگه خودم دنبالت نمی اومدم هوای بیدار شدن به سرت نمی زد نه؟ رون رفته و تو اینجا خوابت برده.
اوه جینی چه خبرته. امروز تعطیله ها. نکنه یادت رفته.
من نه اما تو مثل اینکه یادت رفته منو...
تو رو چی؟
خوب منو...
خوب تو رو چی؟ دعوتت کردم؟
و دسته گلی را که از دیشب حاضر کرده بود به دست جینی داد.
من از دیشب با لباس خوابیدم. صبح از ساعت 6 بیدارم. و صبحانه خوردم و منتظر بودم که تو بیای منو از خواب بیدار کنی. راستش رو بخوای باورم نمی شد دعوت منو قبول کنی. بیا بریم.
از پله ها با شادی پایین رفت. برای اولین بار در عمرش احساس کرد که واقعا عشق وجود دارد. تاکنون بخاطر قدرت عشق زنده بود اما از آن لحظه به بعد واقعیت عشق را پذیرفت.
رون و هرمیون کجا رفتن؟
نمیدونم. راستی هری از صبح 10 نفر جلوی در ورودی منتظر تو هستن میگن ملکه فرستادتشون. ملکه. ببینم نکنه ملکه ویکتوریا...
نه بابا تو هم حالت خوشه ها. منظورشون ساراست. ملکه فوق جادوگری. ببینم تو مگه روزنامه نمی خونی؟
نه راستش رو بخوای به روزنامه اعتقاد ندارم. من تو مرکز اتفاقات نشستم اون وقت روزنامه رو بخونم که چی بشه؟
به هر حال بهتره هر از گاهی یه چند تا ورق روزنامه رو بالا پایین کنی. این طوری برای خودت هم بهتره.
بالاخره فهمیدند رون و هرمیون در کنار هم و در نزدیکی آشپزخانه به سر می برند. هری این مسئله را از روی نقشه غارتگر فهمید و با همراهی جینی به همان سمت حرکت کرد. رون در حالی که چشمانش از اشک پر شده بود سعی در جلب رضایت هرمیون داشت. هری در تمام عمرش رون را آنطور ندیده بود. اما بالاخره رون موفق شد و اشک هرمیون را در آورد.
بس کن هرمیون آبغوره نگیر.
هرمیون به سمت رون حرکت کرد و خود را در آغوش گرم و یا شاید هم نرم رون انداخت چون رون چند روزی بود که چاق شده بود و هری بهانه ای برای خندیدن پیدا کرده بود. اما با این حرکت هرمیون جینی پقی زد زیر خنده و هری مجبور شد از افسون سیلنسیو برای بریدن صدایش استفاده کند و وقتی مطمئن شد که جینی دیگر نمی خندد با هم آن منطقه عاشقانه زیبا و در عین حال آن موقعیت خطیر را ترک کردند.
عجب برادر زن ذلیلی دارم ها. فکرش رو هم نمیکردم بالاخره پا پیش بزاره. بزار بیان بیرون حال هردوتاشون رو جا میارم.
نه جینی. مطمئن باش وقتی بیان بیرون قیافه رون ناراحت و قیافه هرمیون مثل همیشه غمگینه.
چرا؟
چون نمیخوان تابلو بشن. اگه هردوشون بخندن نویل هم با اینکه خنگه میفهمه.
هری نتوانست هرمیون را ببیند اما رون همانطور که هری گفته بود با چهره ای ناراحت پیدایش شد و بعد از صبحانه با بهانه اینکه امتحانات نزدیک شده اند رفت درس بخواند و این چیزی بود که هری را به خنده انداخت. رون درس بخواند؟
هری به همراه جینی پایش را از در بیرون گذاشت. همانطور که جینی گفته بود 5 مرد جوان زیبا رو و رعنا با قد و قامتی بلند و متناسب و شنل پوش که شنلهایشان مانند دیوید مزین به عکسی از فاوکیز بود به همراه 5 دختر خوش قد و قامت و زیبا منتظر هری بودند. دختران شنلهایی به عکس خفاشی زیبا پوشیده بودند و هری مطمئن بود که از لشکر خون آشامان سلطنتی دیوید محسوب می شوند.
آقای پاتر. از این طرف قربان.
اما جلوی جینی را گرفتند و به او اجازه سوار شدن به کالسکه را ندادند.
اون با منه.
اوه ببخشین ماتمازل. بفرمائین.
هری تاکنون چنین افرادی ندیده بود. کم حرف میزدند ولی به موقع. از همه چیز آزاد بودند . هری با آنان احساس راحتی می کرد. اسب های سپیدی که کالسکه را جلو می بردند با برخورد اشعه های خورشید برقی طلایی رنگ از خود متصاعد می کردند و هری حاضر بود قسم بخورد دختران هاگوارتز جلوی آن مردان خودشان را گم می کردند. جینی نیز از اینکه اینچنین با احترام با او برخورد می کنند بهت زده شده بود.
هری رو به یکی از آن افراد که به نظر می رسید از دیگران مهمتر و بزرگتر باشد کرد و گفت:
اسم شما چیه؟
من جان هستم قربان. برای خدمتگذاری آماده ام.
سارا کجاست؟
ملکه در هاگزمید به سر می برن. کمی ناخوش بودن اما به محض اینکه به شهر برسیم به حضور ایشون نیز خواهیم رسید.
جینی سر در گوش هری کرد و با صدایی که از خنده می لرزید گفت:
چرا اینطوری حرف میزنه؟ دارم بهت میگم هری اگه ادامه بده من نمیتونم جلوی خنده خودم رو بگیرم.
دیوید کجاست؟
شاه الآن به همراهی آلبوس پرسیوال برایان دامبلدور در یکی از شهرهای شمالی به سر می برند و برای پیدا کردن ماهیت چیزی نا معلوم به اونجا رفتن. در تماس که باهاشون برقرار کردیم به ما دستور دادن مراقب شما و دوستانتون باشیم. اما دوستان شما اینجا نیستن؟
نه با من نیومدن.
پس امیدوارم تنها بیرون نیان چون خطر همه شما رو تهدید میکنه. همین دیشب تونستیم چند نفر از افراد آکشانا و تام ریدل رو در همین دور و برها بگیریم.
آکشانا کیه؟
به موقع از همه چیز باخبر خواهید شد قربان. خوب مثل اینکه داریم میرسیم.
--------------------------------------------------------------------------
نظر بدین. ممنون
قبلی « شرمنده شدن اماي مشهور: سوتي هاي اما واتسون از زبان خودش شباهت دو داستان تخیلی » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 هری پاتر و دوست جدید
هوووم.جالب بود.با بقیه نوشته هات فرق میکرد.
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳ ۱۳:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳ ۱۳:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 hahaha
pas badi chi shod?hahaha
alialiali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۱۰:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۱۰:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۳
از: چون اسمشو نبر دنبالمه ، نمیتونم بگم!!
پیام: 99
 دوست جدید
خیلی بهتر شده
ولی چرا انقدر دیر مینویسی
haras_asph
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۹ ۱۵:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۹ ۱۵:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲
از: کوچه های تاریک غربت
پیام: 9
 بازم خوشم اومد
منتظر فصل بعدی هستیم
چند تا نظر داشتمامید وارم ناراحت نشید
اول اینکه بعضی فصل ها خیلی کوتاه بود وبه نحوی مطالب در اون چپونده شده بود و ادم تابه خودش می جنبید تموم بود در اوایل اجازه نمی دادید تا خودشو با احساسات وموقعییت وخف بده ومطالب کمی بدون احساس و حول حولکی نوشته شده بود ولی بعد خیلی خوب تر شد با وروددیوید و سارا (که خیلی ازشون خوشم اومد)داستان بیشتر حول دیوید می چرخید تا هری و این ...یه جوری بود ...
ولی سر جمع خوب بود من از داستانت خیلی خوشم اومد و بازم می گم خوشم اومد ولی بد لو دادید که دیوید می میره !!!!!
البته همشون نظر بودند.
haras_asph
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۹ ۱۵:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۹ ۱۵:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲
از: کوچه های تاریک غربت
پیام: 9
 خوشم اومد
خیلی خوب بود من خیلی خوشم اومد تخیل قوی داریدوخیلی بلندپروازیدولی بازم جای پیشرفت دارید راستی این فصل های 10و 11کجایند؟
hellion
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶ ۱۲:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶ ۱۲:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲
از:
پیام: 7
 خوبه رفیق
ولی امان از دست عجله.رئیس خیلی حرکتهای تندی داری. معلم انشا ها بهش میگم از این شاخه به اون شاخه پریدن.من داستانت رو خیلی دوست دارم برای همینم هست که دوس دار م از این هم بهتر بنویسی . در کلاس جادوی سیاه 1 بار هیچ کس نیست و اون زنیکه میاد بعدش یهو 2 نفر با هم میان.به نظرت یه مقدار آبکی نیست؟ ولی بقیش خیلی خوبه.اسمی از هاگرید هم آوردی.ای کلک.داری آمادش میکنی واسه یه جای بدرد بخور؟ ولی یادت نره که هاگرید دوست نزدیکیه.از دستش نده.آخرش هم خیلی خوب قیچی کردی .آدمو حسابی تشنه میکنه.بازم ممنون.همگی متتظریم.تا بعد......
danikoobrick
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۲ ۱:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۲ ۱:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۲
از:
پیام: 78
 خوب
خوب بود فقط اگه میشه نقش دیوید توش یک خورده ای متعادل بشه چون تو بعضی فصل ها داستان تماماً حول دیوید می چرخه و در بعضی وقت ها اصلاً پیداش نیست.منظورم اینه که یک خورده ای شخصیتش زیادی قدرتمنده.البته این فقط یک نظره.
در ضمن اینوایت ما رو هم که قبول نکردی.
باتشکر
amin afshari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۵:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۵:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹
از: اسمان
پیام: 11
 good
کارت خوبه ادامه بدی
jenny2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۵:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۱۵:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۶
از: sweden
پیام: 57
 مقاله و طرز نوشتن
خيلى خوب بود جالبه
اما اكه ادامه داشت خيلى بهتر ميشد
به هر حال ممنون قشنكه مرسى
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۹:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۹:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 اينم عنوان
بيا نظر دادم خواهش مي كنم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.