هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 21


این فصل نیز از زیباترین فصل ها به شمار میرود.
فصل بیست و یکم
دریای خاطرات


وقتی هری از خواب بیدار شد احساس سنگینی و خستگی بی اندازه ای می کرد. ساعت حدود دوازده نیمه شب بود. دامبلدور از درون نقطه تاریکی از اتاق به سمت او آمد و گفت: خب حالا دیگه قدرت ذهنی و تمرکز بالای خواهی داشت.
حرف های دامبلدور با وجود خستگی هری خیلی سریعتر از سرعت معمول در ذهن او تحلیل شدند. هری نیز خودش تعجب کرده بود. دامبلدور گفت: میدونم چه احساسی می کنی ولی طبیعیه. حالا در زندگی روزمره هم راحت هستی.
هری تازه دلیل قدرت ذهنی قوی دامبلدور را می فهمید. وقتی هری روی صندلی نشست دامبلدور ادامه داد: الان وقت مناسبی برای ادامه درس نیست باید بری به هاگوارتز واستراحت کنی. فردا هم میتونی سر کلاسها نری چون من ریموس رو میفرستم تا به جای تو درس بده. ولی بذار یه پیش زمینه ای از جادوی پیشرفته بهت بگم. برای این جادو باید طلسمی رو که میخوای انجام بدی در ذهنت مجسم کنی. در اصل طلسم اونجا ساخته میشه. سپس با تمرکز زیاد اون رو از ذهنت به دستات منتقل کنی و از اونجا بفرستیش بیرون. البته میشه طلسمو از جاهای دیگه بدن هم خارج کرد ولی راحتترین قسمت دسته.
هری پرسید: میشه همزمان چندتا طلسم فرستاد؟
دامبلدور گفت: با یک جز از بدن نه مثلا با یه دست نمیشه دوتا طلسم فرستاد. ولی اگه خیلی تمرکز کنی میتونی دو طلسم رو با هم از دو دست بفرستی اما این نیاز به انرژی و ذهن فعالی داره و تو نیازی نداری این کارو بکنی. جادوگران خیلی قوی به زحمت میتونن این کارو بکنن. حالا دیگه برو.
هری با خجالت گفت: ولی اگه تو بخوای میتونم بمونم آلبوس.
دامبلدور نیشخندی زد و گفت: اوه... شاید تو بتونی ولی من دیگه نمیتونم بیدار بمونم.
فردا هری استراحت خوبی داشت. بعد از خوردن نهار(که دابی برای هری آورد) رون ، جینی و هرمیون در اتاق هری را به صدا در آوردند. هری گفت: بفرمایید.
وقتی هرسه آنها وارد شدند. رون گفت: سلام رفیق چیکار میکردی؟ چرا نیومدی سر کلاس؟
هرمیون با نگرانی گفت: اوه هری نگران شدیم گفتیم شاید اتفاقی افتاده.
جینی گفت: نه! نگران نشیدم!... فقط تو نگران شدی! من میدونستم هری میتونه از خودش مراقبت کنه.
و بعد کنار هری روی تخت نشست. رون حالت عجیبی داشت ، گویا هنوز با دوستی هری با جینی مشکل داشت. ولی هری خیالش راحت بود که حتی به خاطر هرمیون هم که شده او چیزی به آنها نمی گفت. رون گفت: خب تعریف می کنی چه اتفاقی افتاد ؟
هری نیز همه ماجرا را برای آنها تعریف کرد. هرمیون با تمام شدن سخنان هری گفت: وااااااااااو!!! هری این واقعا عالیه من یه چیزایی در این مورد توی قسمت ممنوعه کتابهای هاگوارتز دیدم. اما چیز زیادی ننوشته بود.
جینی گفت: خیلی خوبه هری میتونی این جادوها رو بعدا بهم یاد بدی.
هری گفت: نه ، نمیتونم! این نوع جادو رو فقط جادوگران اصیل میتونن انجام بدن.
رون که زیر چشمی به هرمیون نگاه میکرد گفت: خب ما هم اصیل هستیم هم ماما هم پاپا ، پدر و مادرانشون جادوگر بودند.
هری گفت: نه خیلی بیشتر از این حرفها کسانی که از نسل اولین جادوگران بودند. مثلا دامبلدور از نسل فوریوس مجیک هست و من از نسل گریفیندور.
هرمیون گفت: خدای من خیلی جالبه. پس بین تو دامبلدور حتما نسبت فامیلی وجود داره. چون گریفیندور هم از نسل فوریوس مجیکه.
هری کمی فکر کرد و گفت: آره حق با توئه. خودم تا حالا بهش فکر نکرده بودم.
رون گفت: فوریوس مجیک دیگه چه کوفتیه؟!!!
بقیه روز به بحث در مورد این موضوع پرداختند. از فردا هری به کلاسهایش برگشت ولی از آنجایی که تعطیلات کریسمس نزدیک بود کلاسها انسجام گذشته را نداشتند. روز جمعه در بین یکی از کلاسها نامه ای از وزارت برایش رسید که حاکی از درخواست وزیر برای شروع کردن کار نیمه وقت هری به عنوان مشاور وزیر بود. شنبه بعد نیز هری نزد دامبلدور رفت. وقتی وارد اتاق شد دامبلدور گفت: امیدوارم یه روز تعطیلی بهت خوش گذشته باشه.
هری گفت: البته ولی خیلی برای یاد گرفتن جادوی پیشرفته عطش دارم.
دامبلدور گفت: اوه هری داری خیلی تند میری. هر چیزی به موقعش.فعلا چیزای ابتدایی رو یاد میگیری. از اونجایی که تمرکزت پیشرفت خوبی داشته با دو یا سه جلسه میتونم جادوی پیشرفته رو بهت یاد بدم. چون فقط کافیه اصول اونو بلد باشی و طلسمها با جادوی معمولی تفاوتی ندارن.
هری گفت: فکر کنم حالا باید طریقه منتقل کردن طلسم رو از ذهنم به دستم یاد بگیرم. درسته؟
دامبلدور گفت: نه درست نیست! اول باید روش ساختن طلسم رو در ذهنت یاد بگیری انتقال اون مرحله دومه.
هری گفت: ولی این که کاری نداره.
سپس چشمانش را بست و آرام زمزمه کرد: یه طلسم سبز بزرگ. نفرین مرگ.
دامبلدور خندید و گفت: به این سادگی ها هم نیست. باید به طلسم جسم بدی و بعدش در واقعیت ترسیمش کنی. فعلا با طلسمهای ساده مثل دیفیندو شروع می کنیم.
هری شروع کرد ابتدای کار راحت بود ولی بعد از آن سخت تر بود و مرحله بعدی نیز سخت تر.هری پس از کمی تمرین توانست دو مرحله اول را به خوبی انجام دهد. ولی قسمت آخر کار کمی مشکل داشت. پس از مدتی دامبلدور از جایش بلند شد و گفت: فعلا تمرین کن تا من برگردم. این جلسه جادوی پیشرفته کاملا یاد میگیری ولی توش مشکل خواهی داشت و جلسه بعدی روی مشکلات وسرعتت کار می کنیم.
وقتی دامبلدور از در خارج شد هری به صورت ناخودآگاه تمرین را قطع کرد. باز هم کنجکاویش می خواست مزاحمت ایجاد کند. به سمت کشویی رفت که تشت سنگی درخشانی درون آن بود. مدتی بود که حس می کرد دامبلدور چیزی را از او مخفی می کند که در سرنوشتش تأثیر خواهد داشت. در کمد کشو مانند را باز کرد. دریای خاطرات دامبلدور مانند گذشته در آن می درخشید. چند بطری کوچک کنار آن بود. روی هرکدام چیزی که مربوط به خاطره بود ، نوشته شده بود. هری بعضی از آنها را قبلا دیده بود ولی بعضی از آنها هنوز ناشناخته بودند. روی یکی اسم اسنیپ نوشته شده بود. هری آن را در تشت ریخت و برگشت و به در نگاه کرد. سپس به سرعت سرش را در محلول درون تشت فرو برد.
آسمان آبی بود و صدای پرندگان در فضا پیچیده بود. دامبلدور کمی جلوتر از هری در حال رفتن به سمت دریاچه بود. هری به دنبال او رفت. کمی بعد اسنیپ نیز به او پیوست. پیرمرد و مرد میان سال هردو ایستادند و مدت اندکی به یکدیگر خیره شدند. دامبلدور گفت: خیلی خب. در مورد موضوعی که دیشب بهت گفتم خوب فکر کردی سوروس؟
اسنیپ با عصبانیت گفت: بله.
دامبلدور گفت: خب میخوای چیکار کنی؟
در این لحظه صدایی از پشت درختان آمد. هردو نفر به آن سمت برگشتند ولی وقتی اتفاقی نیفتاد به بحثشان برگشتند. هری می دانست که هاگرید پشت درختان بود و از این قسمت مکالمه را شنیده بود ولی از آنجایی که به فالگوش ایستادن علاقه ای نداشت سریع آنجا را ترک می کرد.
اسنیپ با لحن خشک و سردی گفت: من نمیتونم اینکارو بکنم.
دامبلدور با جدیت خاصی گفت: ولی تو به من قول دادی که هر کاری بهت گفتم بکنی تو باید اینکارو بکنی.
اسنیپ گفت: نه این کارو از من نخواه من نمیتونم تو رو بکشم.
دامبلدور گفت: پس چیکار میخوای بکنی؟ دوست داری همه بمیرن؟ سوروس من بهت دستور میدم که این کارو بکنی. بهتره من بمیرم تا این که همه دنیا نابود بشه.
اسنیپ گفت: من یه فکر بهتر دارم.
دامبلدور گفت: گرچه فکر نکنم بشه کاری از این بهتر کرد ولی بگو.
اسنیپ گفت: خب ما جامونو عوض میکنیم یعنی من با پاتر میرم سراغ جاودانه ساز و تو میمونی هاگوارتز.
دامبلدور گفت: ولی اینجوری که مرگخوارها به اینجا حمله نمی کنن.
اسنیپ گفت: اما ما میتونیم از معجون مرکب استفاده کنیم.
دامبلدور لحظه ای به او خیره شد و سپس با آه کوتاهی که از دهانش خارج شد با لحن محکم و خشکی گفت: نه سوروس من اجازه نمی دم تو خودتو بخاطر من بکشی. من دیگه عمری نخواهم داشت ولی تو میتونی زنده بمونی.
اسنیپ گفت: ولی با مردن تو من دیگه نمیتونم زنده بمونم در هر صورت من میمیرم. من تحمل مرگ تو رو ندارم آلبوس.
دامبلدور به زمین خیره شد. کمی فکر کرد. اولین بار بود که هری اندوه واقعی را در چشمان آلبوس دامبلدور می دید. اسنیپ به دامبلدور نزدیک شد و ناگهان هردو با هم یکدیگر را خیلی محکم در آغوش گرفتند. دامبلدور در حالی که به وضوح گریه میکرد و اسنیپ را محکم بغل کرده بود گفت: میدونستم که تو برگشتی... میدونستم. همون لحظه اول تو چشات خوندم. نمیدونم چطور میتونم جبران کنم؟
اسنیپ که اصلا گریه کردن به صورتش نمی آمد گفت: آلبوس من به تو بیشتر از اینها مدیونم. اگه تو نبودی من الان بین صدها دیوانه ساز بودم. فقط یه خواهشی ازت دارم... لطفا به پاتر بگو که باید منو ببخشه... بهش بگو که نمیتونستم باهاش خوب رفتار کنم. بگو باید همه چیز طبیعی میموند تا لرد سیاه نقشه رو نفهمه. من هنوز به پدر اون دین دارم. ولی اینو حتما بهش بگو... بگو که انتقام من و همسرم رو از لرد سیاه بگیره.
با این جمله آخر هری ( با اینکه نمیدانست منظور اسنیپ از همسر چیست) دیگر نتوانست خودش را کنترل کند سیلاب اشک از چشمانش جاری شد. ناگهان همه جا سیاه شد. هری فهمید که وقت رفتن است. وقتی چشمانش را باز کرد چشمان آبی دامبلدور را در مقابل صورتش دید. چشمانی که به نظر نمی رسید تابحال گریه کرده باشند ولی متأسفانه چنین بود.
قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 20 انواع نقد ادبی » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
rozalinda
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۲:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۲:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۶
از: خوابگاه دختران گریفیندور
پیام: 15
 Re: جالبه
واقعا عالي بود چون حتي ناتالي هم نتونست ازش اشكال بگيره
arsam
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۹:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۹:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶
از: اینجا انجا همه جا
پیام: 28
 جالبه
اسنیپ و ازدواج با ماگل
hermion.iran
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹ ۱۷:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹ ۱۷:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹
از: انگليس
پیام: 1
 متوسط
زياد سعي نكن اصل داستان رو عوض كني
zzpater
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۹:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۹:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲۴
از: در آغوش سلنا
پیام: 254
 خوب بود
خيلي توپ بود دمت گرم
بازم بنويس
منتـــــــــــــــــــــــظرم
goli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۶
از: خيابون هاي لندن جا و مكان نداريم ما كارتون خواب ها
پیام: 48
 eeeeeeeeeeeeeyyyyyyyyyyyyyyyyyyvvvvvvvvvvaaaaaaalllllllllllll
ایول خیلی باحالی ما منتظریم که بعدی بیاد :bigkiss: mer30 :bigkiss: :poser: :bigkiss:
parsa3
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۳:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۳:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: The city of Sun - La ciudad del So - BCN
پیام: 24
 بایدهاونبایدهاست که معروفمون میکنه...
نمیدونم. شاید اینو باید شخصا به نویسنده بگم که هری توپولو باشه...
خلق داستانش عالیه...ئلی خیلی جاها از طرز نوشتن رولینگ کپی برداری میشه مثلا
هرمیون> تو قسمت ممنوعه کتابخونه یه چیزهایی خوندم ولی کامل نبود
یا
رون> رفیق چطوری
البته اینا رو با مقایسه متن انگلیسی میگم که بعد به فارسی ترجمه شده.
این داستان که من تا حدودی قسمتهای نسباتا زیادشو خوندم بیشتر باعث ارضای فانتزی و فرهنگی خودمون در قالب داستان هری پاتره...خوب این طبیعیه که رولینگ با نوع فرهنگ و فانتزیهای خودشون مینویسه که یه قالبهایی هم داره توش که تو تمام دینا مشترکن و واسه همینم طرفدار داره...و اون نمیتونه قالبها و فانتزیهای ما رو که با مال اونا متفاوته توی داستانش بیاره...مثل این که...دامبلدور نمیره یا پاتر یه جورایی به هری بفهمونه که دوستش داره یا هرمیون بیشتر با رون باشه یا جینی با هری یا دامبلدور به هری درس جادوی پیشرفته بده یا هری معلم بشه یا مثل تمام این چیزا.
این خیلی باحال و هیجان انگیزه و هری توپولو تا حدی خوب این حس ما ها رو ارضا میکنه که حتی بعضی فاتزیهای من احمق سختگیر هم قلقلکشون میده...
ولی چه بهتره که هری توپولو این نیروشو بزاره تو خلق یه دنیا و شخصیتها و چیزه تازه که باهاشون احساسات و فانتزیهای ما رو ارضا کنه و از این دنیای هری پاتر جدا باشه حتی میتونه یه دنیای خیالی باشه...اونوقته که میشه اونو به دنیا معرفیش کرد و بعد یه هری توپولوی دیگه تو اونسر دنیا تو وبلاگش از طرز نوشنت هری توپولوی ما کپی میگیره داستانهایی مینویسه که فانتزیهای خاص فرهنگ خودشونو داره...
حرف من اینه که این استعدادامونو تو چیزهای نو بریزیم همین... ولی خوب این داستانها برای شروع یه تحول تو نوشتن آدم خوبه به شرطی که دیگران گمراهش نکنن...و قهرمان پروری نکنن...
منم حال کردم با قسمتهایی از داستانی هری توپولو
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۶:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۶:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 اوه
سلام بیگ صالح عزیز چه عجب از این ورا؟ راه گم کردی؟!
باشه فصل بعدو امروز میدم به سایت که بعدا میذارنش.
خداحافظ
bigsaleh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۱:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۱:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۳۱
از:
پیام: 33
 قشنگ
خیلی خوب بود
کلی حال کردم
فقط می شه بگی کی مطلب جدید رو میشه خوند
Simon_Finigan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۸:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۸:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۲
از: خونمون کنار سیموس
پیام: 20
 نیدونم
دستت درد نکنه باحال بود
بعدی رو زود بده



HAPPY VALENTINE
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۸:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۸:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلامی دوباره
خیلی ممنون ریتا جان.
pishi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۸:۰۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۸:۰۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴
از: nashenakhteh
پیام: 169
 mersiiiiiiiiii
ali bood maloome keh kheily zahmat mikeshiii
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۵:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۵:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 بله
سلام عزیزان.
شما خیلی لطف دارین.
ناتالی جان خوشحالم که بالاخره شما هم به ما پیوستی.
اما آ.ک.آ! عزیزم نمیشه اینقدر سریع داستانو بدم که. ولی این یکی رو بخاطر شما و هدیه ولنتاینم به همتون سعی می کنم زودتر بدم.
خداحافظ
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۵:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۵:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 بعدی
سلام مجدد
چرا بعدی رو نمی زاری . بازم ایول. عالی بود.
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۰:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۰:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 zahmat
zahmat keshidi natali joon
asal
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۲:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۲:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴
از: دهكده گودريك
پیام: 13
 Re: بله
عالي بود
ولي من مي دونم از كجا ميان؟؟؟؟؟
از تپلستان!!!!!
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۰:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۰:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 بله
دادلی عزیرم من که اصلا وقت نمی کنم داستانهای قشنگه بقیه دوستانو بخونم.
از بقیه هم ممنون.
پانسی جون من خودمم نمی دونم از کجا میان فقط میان. (از ناکجا)
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 eyvallllllllllllla
dastet dard nakone bavar kon geryam gereft roling dar moghbelet hiche
afarin dadash jan ye soal daram in tarha ro az koja miari
sia
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۳
از: میدان گریملود شماره ی 12
پیام: 290
 مرسی
مرسی توپولو جان دمت گرم
فقط فصل بعدیو زودتر بنویس
ای ول واقا داستانت عالیه :bigkiss:
نتونستم اشکالی ازش پیدا کنم
dadli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳
از:
پیام: 34
 ت
آفرین قشنگ بود
ولی فکر کنم یکم از حدسیات بقیه دوستان تقلب کردی
در هر صورت ممنون
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 خیلی قشنگ بود
فعلا یک دور داستان رو خوندم ولی توش ایرادی پیدا نکردم حالا تا ببینم چی میشه........!!!!!!!!
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۸:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 قشنگ
خیلی قشنگ بدی دمت گرم
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۵:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۵:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
خیلی ممنون ولی از الان که دیگه نباید منتظر فصل بعد باشید.
قربون همتون.
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۴:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۴:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 badiii
kheyli toop bood vali ye kam kam bood yani har dastanet hamin andaze shode vali khob bood
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۴:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۴:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 eyvalllllll
eyvall baba to dige ki hasti daste rolingo az posht basti......damet garm toope badiro zoodtar bede
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۴:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۴:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 افرین
دمت گرم تپل. گل کاشتی.عالی بود. بلاخره فرستادی؟
زود تر بعدی رو بفرست. من مشتاقم.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.