هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 3


هری پاتر و وارث ولدمورت
فصل سوم:جینی غمگین
وقتی هری برای نهار پایین رفت لوپین و تانکس و اقای ویزلی بیرون رفته بودند.همه عقربه های ساعت روی خطر مرگ قرار داشتند هری بین هرمیون و رون بر روی میز نشسته بود.در زدند خانم ویزلی رفت کنار در پس از چند دقیقه فرد و جورج اومدن
"اه سلام هری"
"سلام هری"
هری جواب سلام انها را داد به ان دوبه همه سلام کردند.خانم ویزلی به محض نشستن دو قلوها گفت:"خوب بهتره دیگه غذامون بخوریم.."خانم ویزلی نگاهی به میز کرد و گفت"رون جینی کجاست؟"
هری اصلا متوجه جینی نشده بود که تا حالا ندیده بودش
"من نمی دونم مامان"
مگه من به تو نگفتم بهش بگو بیاد"
"من بهش گفتم"
"خوب اون چی گفت"
هیچی....گفت برو گمشو"
فرد و جرج وهرمیون خندیدند
فرد گفت"چرا به حرفش گوش نکردی و نرفتی گم بشی"هری هم خودش بزور نگه داشته بود که نخندند ولی هرمیون با بلندترین صدای ممکن می خندید
"برو دوباره صداش کن"
"مامان"
"همین که گفتم"رون با غرغراز سر میز بلند شد وبه جای اینکه که به طبقه بالا برود به زیر راه پله رفت
"هری هری"هری روش برگردوند فرد درحالی که سعی میکرد جای رون بشیند گفت"هری ما یه چیزخوب برات پیدا کردیم"
جرج هم کنار فرد نشست گفت"فکر کردیم شاید به دردت بخوره"
هری درحالی که سعی میکرد طوری حرف بزند که هرمیون نفهمد گفت"چیه"
"اسمش..."فرد نتونست جمله شو کامل کنه.صدای دو نفر تو کل خونه پیچیده بود که داشتند داد می زند
"دروغگو برو بیرون..."
من به تو دروغ نمی گم..."
"برو بیرون"صدای بنگ بلندی شد رون به بیرون پرتاب شد.رون روی زمین افتاده بود ولی ثابت بدون کوچکترین حرکتی هری فکر کرد رون مرده ولی پلکاش روبه هم زد خانم ویزلی با عجله بالای سر رون رفت اشعه ای قرمز رنگ از چوبش بیرون امد وبه رون خورد.رون بلند شد ومثل ربات به جینی فحش میداد
فرد وجرج و هرمیون مدام می خندیدند واین اعصاب رون را بیشتر خورد میکرد و به جینی فحش میداد
ولی با چشم غره مادرش ساکت شد
خانم ویزلی گفت"رون چی شد"
رون داد زد و گفت"می خواستی چی بشه...دختره احمق منو طلسم کرد..."
"بهش گفتی هری اومده"هری کمی از این حرف تعجب کرد مگه جینی نمی دونست که هری امروز میاد
"اره بهش گفتم"صدای رون کمی ارومتر شده بود"ولی بعید میدونم فهمیده باشه"
خانم ویزلی مثل کسی که تسلیم شده باشد"خوب باشه دیگه نمیشه کاریش کاریش کرد"خانم ویزلی به طرف هری اومد گفت"خوب هری عزیزم فکر کنم خودت باید بری با جینی صحبت کنی"
"برای چی...مگه چی شده؟"
"از وقتی فهمیده به تو حمله..."
رون حرف هرمیون را ادامه داد"دیوونه شده."هرمیون از روی تنفر به رون نگاهی کرد
هری بلند شد وبه طرف در اتاق رفت در را زد ولی جوابی نشنید.در را به ارامی باز کرد وسرشو داخل اتاق اورد.هری اصلا نمی توانست چنین تصوری از اتاق جینی بکند اتاقی کاملا به هم ریخته بود هری همیشه فکر میکرد اتاق دخترها تمیز و قشنگ است.با اینکه اتاق به هم ریخته بود بازم نشون میداد که صاحب اتاق خیلی به زیبائی اهمیت میداد.وارد اتاق شد بزور راهش را از بین وسایلی که روی زمین ریخته شده بود پیدا کرد
"جینی...جینی ...کجائی"جلوی دید هری را موهائی ژولیده قرمز گرفت.
جینی طوری هری را بغل کرد که نزدیک بود هری خفه شود
"جینی...جینی...دارم خفه میشم"با این حرف جینی خود را عقب کشید.چشمای جینی کاملا قرمز و متورم بود
هری اگه نمی دونست اوچند ساعت بیشتر گریه نکرده است ممکن بود فکر کند از اول تابستان تا بحال گریه کرده است
"جینی اشکاتو پاک کن"جینی اشکای روی صورتش را با دست پاک کرد
"سلام هری"
"سلام "جینی خود را کمی نزدیک کرد
"چرا نمیای غذا بخوری"
جینی لبخند زنان گفت"الان میام...اه ...هری مامان گفت به تو حمله شده"
هری مجبور شد اتفاق ان روز را برای جینی دوباره تعریف کند.جینی به هری نزدیک شد دستش دور گردن هری انداخت.صورتش اورد جلو هری ناخواسته صورت خود را به او نزدیک کرد.کاملا هری می تونست نفس داغ جینی رو روی صورتش حس کنه لبش و به لب هري چسبوند ...."
بعد ازپنج دقیقه هری و جینی اومدن نهار خوردند جینی هنوز کمی ناراحت بود.هری به بهانه اینکه کمی به خوابه بالا رفت .بالا روی تخت خوابید هر کاری کرد نتونست بخوابه ازروی تخت بلند شد نگاهی سریعی به اتاق کرد در گوشه ای ازاتاق چمدونش قرارداشت.چمدون رو بازکرد هدیه ها رو از توش دراورد
روی تخت نشست اولی از طرف لوپین رو باز کرد یه کتاب قدیمی به اسم"وردهای بی کلام"بود.هدیه های اقا وخانم ویزلی مثل هر سال بود.هرمیون
هم کتاب کلک های کوییدیچ گرفته بودهری به خودش گفت اخه این کتاب به چه درد من میخوره منکه دیگه به هاگوارتز بر نمیگردم.بهتره بدمش به جینی.هدیه رون هم شکلات های بی خیالی بود.هاگرید هم یه کیک سفتی مثل سنگ بهش داده بود.
هری کتاب لوپین رو برداشت.اونو تا شب خوند بعد برای شام پایین رفت.اقای ویزلی اومده بود ولی ازلوپین وتانکس خبری نبود
بعد از اینکه همه شام خوردند.اقای ویزلی کنار شومینه رفت وبقیه به جای دیگه رفتند.هری بلند شد کناراقای ویزلی ایستاد
"اوه... هری بابت اتفاقی که صبح برات..."
"نه اقای ویزلی...میخواستم در مورد حرف آخرتانکس باهاتون صحبت کنم...میخواین براتون تعریف کنم"
"نه لازم نیست ریموس برام همه رو برام تعریف کرده...می خوای منظور دقیق همون حرف تانکس که گفت بعد از مرگ هر جادوگری طلسمائی که
کرده از بین میره"هری به نشانه تایید سرش را تکان داد"خوب منظور تانکس..."اقای ویزلی مثل کسی که مشغول حل مسئله ای است چند دقیقه ای
قدم زد و گفت"این نشون میده تانکس به حرفای تو خیلی خوب گوش کرده...خوب وقتی دامبلدور مرد طلسمائی که روی خونت گذاشته باید از بین
می رفت ولی مثل اینکه از بین نرفته...خوب حالا میخوای بدونی تانکس چطور متوجه این نکته شد اگه یادت باشه تو گفتی اون مرگ خوار که خودشوبه شکل من در اورده بود یکدفعه بدون هیچ دلیلی به روی زمین می افته اون همچین بی دلیل روی زمین نیفتاد به یه طلسم خورده بود"
"یعنی ممکنه..."
نه هری چنین چیزی امکان نداره اون مرده...برای همین بود ریموس نمی خواست تو اینا روبفهمی"
"پس چرا شما گفتین؟"
"به نظرم من چیز زیاد مهمی نبود"
"هری یه لحظه میشه بیای"جرج اومد و دست هری را گرفت به گوشه ای که خودشو فرد نشسته بودن برد
"هری نمی خوای بدونی چی گیر آوردیم"
"اه..."اصلا به کلی فراموش کرده بود"خوب حالا چی گیر اوردین؟"
"فرد برو بیارش...اما این دفعه مواظب باش مامان خیلی شک کرده"
فرد رفت طبقه بالا و پس از چند دقیقه اومد.کنارهری نشست.
"هری بگیرش"فرد چیزی شبیه بطری داد
"این چیه"
"رون به ما گفت که پارسال با کمک فلیکس فلیسیز تونستند در برابرمرگ خوارا دووم بیارند...من و جرج هم گفتیم شاید دوباره لازمت بشه"
"خیلی ازتون ممنونم"
بچه ها بهتره برین بخوابین":خانم ویزلی داشت می زد"یالا عجله کنید"
هری بدون سر وصدا رفت بالا خوابید
منتظر فصل چهارم باشید
نویسنده:معین
در ضمن نظر يادتون نره
نظرات شما دوستان منو تشويق ميكنه كه زودتر فصل هاي بعدي رو بزارم
قبلی « هری پاتر و اتاق گودریک هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 26 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
kasra_potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۱ ۵:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۱ ۵:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۰
از: hamin dor o bara
پیام: 4
 tabrik
karet alie..jedi migam..mahshar bood faghat enghad sari matlab be fasl ezafe nakon..kam kam mokhatabo jazb kon..ye soal ..oonam inke to az ghabla hameye fasl ha ro neveshtio ma ro gozashti sare kar ya inke hamin alan dar hale neveshtanesh hasti..???<br /> <img src="http://www.jadoogaran.org/uploads/smil40925382c5c22.gif" alt="" /> <img src="http://www.jadoogaran.org/uploads/smil43408b3951124.gif" alt="" /> <img src="http://www.jadoogaran.org/uploads/smil40e9265b975ec.gif" alt="" /> <img src="http://www.jadoogaran.org/uploads/smil40925382c5c22.gif" alt="" />
shyma
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۹ ۱۴:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۹ ۱۴:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۵
از: TeHrAn / ShAhRaKe GhArB
پیام: 61
 آخ جون
بابا تبليغااااااااااااااااات
اينو قبلش بايد مينوشتي
دستت درد نكنه كه 2تا 2تا ميفرستي
فقط الان ساعت 2:45 دقيقه ي ظهر هستشو هنوز بقيه ي داستان نيومده رو سايت
پس نتيجه ميگيريم هنوز بايد تو خماري بمونيم
Lucius_malfoy
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۹ ۲:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۹ ۲:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹
از:
پیام: 16
 تبلیغ
این داستان از خانه دورسلی ها شروع میشود هری بعد از تولدش منتظر اقای ویزلی هستش اما اتفاق عجیبی میفتد یکی دیگه به شکل اقای ویزلی میاد و در اینجا شخص مرموز داستان وارد میشود...ایا او طرفدار هری است یا دشمنش یا یک مرگ خوار...هری با یکی از دوستای خانوادگیش اشنا میشود...یک مرگ خوار...ایا او هری را به ولدمورت میدهد...هری با یکی از استادان ولدمورت اشنا میشود...هری به هاگوارتز میرود شخصی خود را ر.ا.ب معرفی میکند...شما تا اخرین لحظه نخواهید فهمید وارث چه کس است...تا اخرین فصل نخواهید فهمید اسنیپ جاسوس است یا نه... داستانی کاملا هیجان انگیز و غیر قابل پیش بینی...با معماهای زیاد که در طول داستان متوجه انها میشوید
****
این تکه ای که خوندید برای تبلیغ داستان بکار خواهد رفت الان ساعت 2:30
دقیقه نصفه شب هستش براتون دو فصل رو فرستادم
shyma
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۲۳:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۲۳:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۵
از: TeHrAn / ShAhRaKe GhArB
پیام: 61
 are valla
baba bekhoda terekidim
pas koo badyyyyyyyyyyyyy
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۰:۳۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۰:۳۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 بسه بابا
خب ديگه خيلي تو خماري مونديم هالا ادامشو بزار
slipknot
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۶ ۲۲:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۶ ۲۲:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰
از:
پیام: 5
 Re:
خیلی عالی بود ولی چرا اینقدر طول میدی؟
shyma
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۵ ۲۰:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۵ ۲۰:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۵
از: TeHrAn / ShAhRaKe GhArB
پیام: 61
 نه ه ه ه ه ه ه ه !!!!!!!!!!!!!!!!1
واي نه ه ه ه ه !!!!
تورو خدا زود زود بده فصلهاي بعدي رو.
الان چند روزه كه تو خماري موندم
پس كي بعدي رو ميذاري ي ي ي ي ي ي ي
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۴ ۲۲:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۴ ۲۲:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 افرين
خيلي خوبه ادامه بده
داستان هارو خيلي زود ميزاري يه زره ملت رو بزار تو خماري
Jerry
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳ ۲۳:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳ ۲۳:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: اینجا تا شیراز راه درازیست!
پیام: 154
 Re: هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 3
بد نبود!!!

بچه ها خودمو كشتم تا اسنيپ بخنده(انقدر قلقلكش دادم خودم اشكم دراومد )
حالا ولم نمي كنه فكر كنم انقدر بخنده تا بپوكه
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳ ۲۲:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳ ۲۲:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 Re: هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 3
خوب بود

پس فصل بعدی کوووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۱۶:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۱۶:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 3
خوب بود دستت درد نكنه از 2تاي قبلي بهتر بود
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۸:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۸:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 عالی
عالی بود امیدوارم به همین سرعت بنویسی
MIKE_L
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱ ۲۱:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱ ۲۱:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۳
از: هاگزمید
پیام: 545
 ولدمورت و....
آفرین...

لذت بردم...البته نواقصاتی داشت..ولی در کل خوب بود...

اگه میشه فصل بعد رو زودتر آماده کن و ارسال کن..

shyma
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۷:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۷:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۵
از: TeHrAn / ShAhRaKe GhArB
پیام: 61
 aaaaaaaaaaaaaali boood
واااااااااااي ي ي ي ي خيلي خيلي خيلي قشنگ بود
من كه كلي حال كردم
فقط يه چيزي ، من فصله 1 داستان تو رو خوندم ، بعد فصل 3!!!!!!
يعني فصل 2 اين وسط پودر شد!!!!
تو فصل 2 رو ندادي يا من نخوندم؟
آخه نمي شه من نخونده باشم چون من هر روز به اينجا سر ميزنم ولي از فصل 2 خبري نبود ، تا امروز كه فصل 3 اومد!!!!
حالا جريان چيه؟
من بد جوري تو خماريه فصل قبل موندم .
البته از اين نوشته ات هم مي شه تا يه جاهايي فهميد كه جريان چي بوده .
ولي....
حالا يه كاريش بكن ديگه ه ه ه ه ه ه ه ه !!!!!!!!
فصل بعدي هم زود بده ه ه ه ه ه كه بازم نريم تو خماري
shima_korn
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۵:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۵:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از: جایی که در ذهن نمی گنجد!
پیام: 111
 هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 3 (۱۳۸۵/۰۱/۰۱)
خیلی قشنگه امیدوارم ادامه بدی! :poser:

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.