هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 2


هری پاتر و وارث ولدمورت
فصل دوم:دیدار دوستان وفادار
هری نمی فهمید اگه اقای ویزلی اینجا بود پس کسی که دنبالش اومده بود و مرده بود چه کسی بود
هری روی صندلی نشسته بود هنوز نمی توانست بفهمدچه اتفاقی افتاده است حس عذاب وجدانش از بین رفته بود وجاش رو به حس کنجکاوی داده بود
لوپین وتانکس هم جلوی پنجره نشسته بود وبیرون رو نگاه میکردند
"اما اقای ویزلی اونجا بود اون الان اینجاست...من خودم دیدم.... "
لوپین حرف هری را قطع کرد"هری تو اول باید اتفاقی رو که امروزافتاد برای ما تعریف فکر کنی"لوپین از جلوی پنجره بلند شد و یکی از صندلی ها رو کشید ونشست.
"چون ما یه نظرهائی داریم"
"ولی..."
لوپین با صدائی کمی بلند گفت"هری...هری تو به حرفای من توجه نمی کنی من فقط ازت خواهش می کنم تمام اتفاقی که چند ساعت پیش افتاده بود رو برای ما تعریف کنی بعدش من به همه سوالاتت جواب میدم"
هری تمام وقایعی که پیش اومده رو تعریف کرد در اخر هری نفسی تازه کرد ازعجله ای که داشت یه نفس حرف زده بود فقط در اخر حرف هری لوپین گفت"که اینطور...خوب هری هر سوالی داری بپرس"
"اون کی بود اومده بود دنبال من"با این سوال هری اقای ویزلی بلند شد و به طرف اتاق خودش رفت بعدش صدای گریه اش امد خانم ویزلی هم رفت تو اتاق وصدای جر وبحثشان میامد
"مالی من نباید می رفتم"
"ارتور اونا برای اینکار از قبل برنامه ریزی کرده بودند"
لوپین مثل اینکه بخواهد توجه هری را جلب کند گفت:
"خوب هری اونطوری که ما فهمیدیم وقتی ارتورمی خواد دنبال توبیاد نامه ای از وزارتخونه دریافت میکنه که میگفت دیوونه سازها ومرگ خواران به یه محله از ماگلها حمله کردند ارتور هم فورا برای کمک میره اون اصلا نمی فهمه که همه ی اینها یه کلک است برای اینکه تورا بگیرند ارتور فکر می کرد جای تو اونجا امن"
هری با تعجب گفت"من... اخه اونا باعث چی باید دنبال من باشند ومنو بگیرند اون مرگ خوار می خواست منو بکشه"
"هری فکر نکنم اون یه مرگ خوار باشه یا حداقل از طرفداران ولدمورت باشه"
"چرا"
"برای اینکه اونی که به دنبال تو اومده بود خودش یه مرگ خوار بود که خودشو به شکل آرتور در اورده بود و مرگ خوارها همدیگرو نمی کشند"
"تو وتانکس چطور متوجه شدین و اومدین اونجا؟"
"خوب ما یه پیغام مشکوک برامون اومد که نوشته بود هری در خطر است وما هم سریع خودمونو رسوندیم"
تانکس که برای اولین باربود بعد از اومدن حرف زده بود گفت:
"ولی من هنوز یه مسئله رو نفهمیدم من مطمئنم دامبلدور طلسمائی روی خونه خالت گذاشته ولی وقتی جادوگری بمیرد بعد ازمدتی این طلسما خود به خود از بین میروند"
جروبحث داخل اتاق تموم شده بود وخانم ویزلی از اتاق بیرون اومد
"هری بهتره بری تو اتاق رون کمی استراحت کنی"
"ولی من....."
"نه هری تو باید بری بخوابی بعدا در این باره صحبت میکنیم..." این دفعه لوپین این حرف را زد و هری از روی ناچاری از روی صندلی بلند شد و به سوی اتاق رون در طبقه بالا رفت
"راستی هرمیون هم اومده تو اتاق رون منتظرتند"هری به طبقه بالا رفت
گوششو روی در اتاق گذاشت ولی صدائی از اون بیرون نمیومد دستش دراز کرد که در باز شد هرمیون روبروی هری لحظه ای ایستاد صورتش کمی اشفته بود بعد لبخند زدوهری را طوری بغل کرد که نز دیک بود بیفتد ولی با چند قدم رو به عقب تعادل خود را بدست اورد
"اوه هری سلام واقعا از دیدنت خوشحالم"
"سلام منم از دیدنت خوشحالم"
صدائی کاملا غمگین گفت"سلام هری"
هرمیون تا صدای رون رو شنید ازبغل هری بیرون امد وبدون کوچکترین حرفی پایین رفت
"سلام رون خوبی"رون سعی کرد لبخندی به هری بزند ولی نتوانست
رفت روی تخت نشسته و گفت"خوبم"
رون چیزی شده هرمیون کجا رفت"هری پیش رون روی تخت نشست
"نمی دونم چی از جون من چی میخواد ولم نمی کنه"
"منظورت هرمیون؟"
نه بابا منظورم لاوندر...... ولم نمی کنه......معلوم نیست چی از جونم میخواهد"
"مگه تو با اون با قهر نکردی"
"چرا...ولی برام یه هدیه فرستاده"و با دستش یه گردنبندو نشون داد
"پس برای همین هرمیون ناراحت بود؟"
"اره... اون فکر میکنه من هنوزباهاش رابطه دارم"
"رون اگه می خوای با لاوندرباشی بهتره به هرمیون بگی"
"هری چرا گوش نمی کنی من واقعا با اون هیچ رابطه ای ندارم"
هری بعد ازاتفاقی که براش افتاده بود اصلا حوصله جر وبحث رون و هرمیون رو نداشت.چیزی که ذهنش را مشغول کرده بود نکته ای که تانکس دراخر به اون اشاره کرده بود منظورش از این حرف چی بود هری فکر کرد ولی چیزی او را از این فکرباز داشت
حواسش را جمع کرد فهمید رون دارد به طرز وحشیانه ای او را تکان می دهد
"هری اصلا به حرفای من گوش میکنی"
آره آره....بسه دیگه رون"هری با حرکتی سریع دست رون را کنار زد و در طول اتاق قدم زد
"هری بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده مامان و لوپین دارند در مورد حمله به تو صحبت می کردند"هری درحالی که قدم میزد برای رون تمام اتفاق را به همراه تمام حرفائی که لوپین و تانکس به اوگفته بودند را گفت
"هری یعنی می خواسته چی بگه"
یعنی ممکن بود که اون باشه...نه نه هری فورا این فکر را از سرش بیرون کرد.هری ورون چند ساعتی در این باره بحث کردند ولی وقتی به نتیجه دلخواه نرسیدند
هری گفت"رون نمی خوای با هرمیون اشتی کنی"
"اولا من قهر نکردم دوما تجربه ثابت کرده تا خود هرمیون نخواد نمیشه باهاش دوست شد منظورم پارسال"
"راستی هرمیون کی اومد؟"
"همین دیشب رسید"
"بیل وفلور کجان؟"
رفتن مهمونا رو دعوت کنن"
"عروسی کی "
"هفته دیگه"
"رون این خبر که ولدمورت به وزارت حمله کرده راسته"
"اره راسته...ولی اونطوری که توی روزنامه نوشته نیست"
"پس چطوری"
"خوب من با گوشای کشوئی شنیدم که کینگزلی شکلبوت به مودی می گفت که اونا کاملا در حال شکست بودن اما اتفاق عجیبی افتاد مرگ خوارا فرار می کنن هیچکس نفهمید اونا باعث چی فرار کردند"

پایان فصل دوم
منتظر فصل سوم باشید
نویسنده:معین
قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 26 وجود سحر و جادو و اسناد وجود يا عدم وجود » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
EELL
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۵
از: سرزمین زیبایه روهان
پیام: 15
 آفرین
LORD بشی
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۲ ۱۸:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۲ ۱۸:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: آره
مرسي
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۲ ۱۸:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۲ ۱۸:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: آره
lvsd
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۰ ۷:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۰ ۷:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 آره
راست مي گن بابا
shyma
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۵ ۲۰:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۵ ۲۰:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۵
از: TeHrAn / ShAhRaKe GhArB
پیام: 61
 نوچ!!!
نه ، بعدش قراره بره عروسي
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۴ ۲۲:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۴ ۲۲:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 خوب بود
راستي مگه قرار نبود هري قبل از اين كه بره خونه خالش بره پيشه ويزلي ها واسه عروسي بيل و فلور؟
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳ ۱۳:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳ ۱۳:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 lvsd
خوب بود
shima_korn
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳ ۱۰:۰۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳ ۱۰:۰۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از: جایی که در ذهن نمی گنجد!
پیام: 111
 هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 2
خیلی جالب بود!
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۱۶:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۱۶:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 2
2تا رو با هم فرستادي دمت گرم خوب بود ايولله از قبلي بهتر بود
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۸:۲۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۸:۲۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 عالی
خیلی عالی بود
shyma
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۰:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۰:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۵
از: TeHrAn / ShAhRaKe GhArB
پیام: 61
 tebghe mamool
واااااااااااي ي ي طبق معمول نوشته ات عالي بود
راستي من الان فصل 2 رو روي سايت ديدم
ظهر كه اومدم نبود
در هر حال عاليه
لطفا تند تند بذار رو سايت تا من دق نكنم
تو ديگه رولينگ نشو كه شونصد سال طول ميده و جونه آدمو به لبش ميرسونه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.