هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هرى پاتر و سيفون جادويى


http://iraninstitute.com/1384/841226/html/children2.htmتصویر کوچک شده
نوشته: سهيل
نقاشى از: سهيل و سارا
يكى بود، يكى نبود، غير از خدا هيچ كس نبود، غير از يه هرى پاتر كه قرار بود بره كلاس هفتم مدرسه جادوگرى هاگوارتز. هرى پيش خانواده دورسلى زندگى مى كرد كه خيلى بدجنس بودن، چون همه اش خورش اسفناج به خوردش مى دادند كه خدايى خيلى چيز ستميه و من اصلاً حال نمى كنم. اونم يه روز قاط زد و شير گاز رو باز كرده و كبريت زد و همه شون رو تركوند، آخه هنوز اجازه نداشت بيرون از هاگوارتز از جادو استفاده كنه. پليس هرى پاتر رو گرفت و قرار شد در ملأ عام اعدامش كنن، اما همين كه طناب دار رو انداختن گردنش، رون و هرميون (كه اسم اصلى اش هرميايونياى است و ما در ترجمه بهش مى گيم هرميون) سوار يه هيپوگريف سر رسيدن و هيپوگريفه يه گاز زد طناب رو پاره كرد و گرفت به منقارش و همون جور كه هرى از گردن آويزون بود تا خود هاگوارتز پرواز كرد. اونجا كه رسيدند، خانم پروفسور مك گونگال كه مدير مدرسه شده بود، يه نگاه به جسد هرى انداخت و گفت «خيلى بى شعورين حالا بايد يه هنرپيشه ديگه جاى اين بياريم.»
شبش توى تالار مدرسه جشن شروع سال تحصيلى بود و همه كلى شام خوردن، هرى كه چهار پنج تا بطرى نوشيدنى عسلى خورده بود، بدجور بهش فشار اومد و دويد دستشويى. وقتى خواست سيفون رو بكشه، توالت فرنگيه بهش گفت «خيلى نامردى كه اين كار رو با من كردى هرى، من كه يه توالت معمولى نيستم...» هرى هم گفت حرف نزن ديگه توالت هم واسه ما زبون درآورده، بعد سيفون رو كشيد و رفت.
فرداش بچه ها داشتن تو حياط مدرسه قدم مى زدن كه يهو دو تا ديوانه ساز كه سوار يه جاروبرقى چهارسيلندر بودن، تخت گاز اومدن و كيف هرميون رو زدن و در رفتن. هرى و رون هم پريدن روى جاروهاشون و دنبالشون كردن. ته يه كوچه بن بست يكى از ديوانه سازها پياده شد و گفت «خودت خواستى هرى پاتر، حالا يه دونه از اون بوسه هاى ديوانه ساز مى كنم تا جونت دربياد» بعد دهنشو چسبوند به دهن هرى پاتر و يه هورت كشيد و غش كرد، آخه خبر نداشت كه هرى عضو افتخارى گروه «چ. س. م. خ» شده و هر شيش سال يه بار مسواك مى زنه. اون يكى ديوانه ساز خواست در بره، هول شد شنلش رفت كنار و هرى و رون كف كردن، چون ديدن طرف كسى نيست جز «سيوروس اسنيپ». هرى گفت «اى نامرد تو مادرمو كشتى» اسنيپ گفت «خسته نباشى، لا اقل يه دور جلدهاى قبل رو مى خوندى، من دامبلدور رو كشتم!» بعد دوتايى چوب دستى هاشونو كشيدن و به طرف هم شليك كردن، طلسم هرى گرفت به پاچه شلوار اسنيپ و دودش كرد. رون گفت «نيگاه كن هرى، زيرشلوارى اسنيپ گل گليه» يهو هرى يه چيزى تو سرش جرقه زد و يادش افتاد وقتى تازه دنيا اومده بود، اين زيرشلوارى رو پاى باباش ديده، واسه همين شاكى شد و گفت «زيرشلوارى بابام پاى تو چى كار مى كنه دزد؟» اسنيپ گفت «من دزد نيستم، اين زيرشلوارى هم حكايتى داره كه اگه بشنوى، كف مى كنى، خيلى باحاله. اما الآن حيفه، مى ذارم آخر داستان مى گم كه همه سورپريز شن» بعد يه بشكن زد و ناپديد شد. هرى كه خيلى بهش فشار عصبى اومده بود، دويد و رفت دستشويى هاگوارتز دوباره همون مستراح فرنگيه بهش گفت «يه لحظه صبر كن، بابا من جادويى ام... نكن اين كارو... مى خواهم يه چيزى... پوه!» هرى هم سيفون رو كشيد و رفت.
فرداش روز مسابقه بزرگ كوئيديچ بين تيمهاى گريفندور و اسليترين بود. اول گروه اسليترين دويست و پنجاه و هشت تا گل به گريفندور زد كه هر كدوم نيم امتياز داشت، بعد «جى. كى. رولينگ» يواشكى گوى زرين رو رسوند به هرى و گريفندور فرتى پنج هزار امتياز گرفت و با نامردى برنده شد. اون وقت طرفداراى اسليترين شروع كردن به فحش دادن به خانواده هرى پاتر و شعار دادن كه: «هرى پاتر حيا كن، كوئيديچ رو رها كن» هرى پاتر هم با روزنامه پيام ديروز مصاحبه كرد و گفت قرار بوده ماجراهاش توى هفت جلد تموم شه اما از لج بعضى ها تا هفتصد جلد ديگه هم كنار نمى كشه و تا چهل سالگى تو تيم كوئيديچ مى مونه. طرفداراى اسليترين هم ريختن تو خيابوناى اطراف ورزشگاه و شيشه و صندلى اتوبوسها رو شكستن. در همين لحظه ابرهاى سياهى آسمان رو پوشاندند و صداهاى ترسناكى به هوا خاست و برق شديدى لحظه اى همه جا را روشن كرد و آن گاه بارون گرفت و معلوم شد سر كاريه.
شب، هرى و رون توى خوابگاه دراز كشيده بودن كه رون گفت مهر هرميون به دلش افتاده و دوست داره باهاش ازدواج كنه تا يكى باشه روزها بشينه كنار ننه اش با هم سبزى پاك كنن. هرى هم گفت «اتفاقاً من هم عاشق جينى خواهر تو شدم، اما مشكلم اينه كه داداش زاغارتش مانع ازدواج ماست.» رون گفت: « چه بامزه، چطوره بريم پيش هاگريد تا اون راهنمايى مون كنه؟» بعد دوتايى شنل نامرئى كننده باباى هرى رو انداختن روى سرشون و رفتن بيرون. همينطور كه داشتن يواشكى از كنار سرايدار رد مى شدن طرف يهو برگشت و گفت: «آهاى، بيرون مى رين اين كيسه آشغالو هم بذارين دم در» هرى گفت: «ببخشيد مگه ما نامرئى نيستيم؟» سرايدار گفت: «شما نامرئى هستين بوگندتون كه نامرئى نيست!»
وقتى بچه ها رسيدن به كلبه هاگريد، هاگريد نشسته بود و داشت شير يه اژدهارو مى دوشيد. هرى و رون مشكلشون رو گفتن، هاگريد هم گفت كه بچه ها خيلى مواظب باشين و فريب احساسات زودگذر رو نخورين. اصل نجابت و اخلاق خوب دختره. اينو كه گفت هرى و رون خجالت كشيدن و پشيمون شدن و از هاگريد تشكر كردن و رفتن. اژدها هم برگشت به هاگريد گفت: «هوى يه ساعته چى مى دوشى يارو؟ من نر هستم.»
وقتى بچه ها برگشتن به خوابگاه، هرى كه تو كلبه هاگريد يه سطل شير اژدها خورده بود دويد دستشويى. اميدوارم سردبير فكر نكنه اين صحنه ها بدآموزى داره چون همه اش اهميت دراماتيك داره. توالت فرنگيه باز تا هرى رو ديد گفت: «هرى به من پشت نكن، من باهات حرف مهمى دارم، من .... اوف!» اما ديگه نتونست حرف بزنه، هرى هم سيفون رو كشيد و رفت.
فرداش كلاس درس پيشگويى و طالع بينى داشتن، معلم شون خانم پروفسور تريلانى گفت: بچه ها امروز كلاس عملى داريم بعد بچه ها رو سوار اتوبوس كرد و برد يكى يكى سر چهارراه ها گذاشت تا به زور فال حافظ به مردم بفروشن. دخترها رو هم توى پارك ول كرد تا فال بگيرن و خلاصه كلى به همه خوش گذشت و چند تا از بچه ها رو هم مأمورهاى شهردارى گرفتن. شبش وقتى برگشتن، دم در خوابگاه، «لرد ولدمورت» اومد جلو و به هرى گفت: «بپر برو اتاق پروفسور مك گونگال، كارت داره» هرى گفت: «خيلى ضايعى، تو قرار بود آخر داستان بياى كه هيجانش زياد شه» اونم جواب داد: «آخه از بروبكس، كسى ديگه اى دم دست نبود پيغام خانم مدير رو برسونه.» وقتى هرى رفت دفتر مدير، پروفسور مك گونگال پرسيد: «چى مى خورى هرى؟» هرى گفت: «از همين آب نبات چوبى هاى برتى بات با طعم همه چى» بعد دست كرد تو ظرف روى ميز و يه دونه برداشت و دو سه تا مك كار درست زد و گفت: «اه اه، هر دفعه از اينا برمى دارم مزه آشغال گوش مى ده» پروفسور گفت: «واسه اين كه اينا آب نبات نيست، گوش پاك كن هاى مصرف شده منه. حالا يه دقيقه بشين مى خوام يه چيز خيلى مهمى بهت بدم» بعد دست كرد و از زير ميزش يه جاروى دسته طلاى بلند درآورد، هرى حال كرد و جيغ زد «اى ى ى ول، آذرخش دو هزار و شيشه؟» پروفسور مك گونگال گفت نه. «نيمبوس دو هزار و پنجه؟» پروفسور گفت نه. «پس چيه؟» پروفسور گفت: «زمين شوره، حالا برو باهاش طويله هيپو گريف ها رو جارو كن» همون موقع زخم پيشونى هرى شروع كرد به سوختن و هرى داد كشيد «اى نامرد تو ولد مورتى كه تغيير قيافه دادى» بعد چنگ زد و ماسك پروفسور مك گونگال رو كشيد و از جا درآورد اما وقتى اسكلت صورت پروفسور از پشتش زد بيرون تازه متوجه شد سوتى داده و ماسك نبوده. بعداً فهميد كنار زخم پيشونى اش يه جوش چركى زده و همون مى سوخته.
شب هرى كلى خواب عمو پورنگ و خاله شاهدونه و چيزهاى وحشتناك ديگه ديد و دستشويى اش گرفت. پاشد رفت دستشويى، اونجا دوباره همون توالت فرنگيه گفت: «ببين، يه دقيقه خودتو نگه دار بذار من حرفمو بزنم، نمى تركى كه...» اما هرى كه داشت مى تركيد گوش نكرد و به كارش رسيد، اين بار همينكه دستش به سيفون خورد به صداى رعد و برق ترسناكى بلند شد و توالته لرزيد و لرزيد و بامبى تبديل شد به البوس دامبلدور. هرى گفت مگه شما نمرده بودين؟ دامبلدور گفت: «اى كاش مرده بودم و به اين روز نمى افتادم. وقتى اسنيپ منو جادو كرد، خودمو به مردن زدم و به اين شكل دراومدم تا دورادور مراقبت باشم، اونوقت توى بى مرام بين چهل تا توالت فرنگى اينجا، هى گير دادى به من، هى گير دادى به من...» هرى گفت: «آخه چرا زودتر نگفتين؟» دامبلدور جواب داد: «ببند اون فكت رو!» هرى خيلى معذرت خواست و گفت اميدواره كه دامبلدور به بزرگوارى خودش اونو ببخشه، دامبلدور هم بعد از دو سه تا چك و لگد، بزرگوارانه هرى رو بخشيد و گفت: «هرى من بايد يه راز بزرگيو بهت بگم كه اگه بشنوى هم تو هم خواننده ها كف مى كنين.... من باباتم.»
هرى هم گفت: «بابا، اگه مى شه پول بده فردا مى خوايم با بچه ها بريم كافه سه دسته جارو» دامبلدور براى اين كه ضايع نشه به روى خودش نياورد و جواب داد: «نه پسرم اشتباه نكن... جيمز پاتر پدر تو نبود. من و جيمز دوستاى صميمى بوديم بعد هر دو عاشق مامانت لى لى شديم اما لى لى فريب ثروت پدرت رو خورد و خواست با اون ازدواج كنه همين موقع من بابات رو براى يه مأموريت فرستادم لندن، اون هم ناپديد شد و مدت ها گذشت. من با لى لى ازدواج كردم يه روز يهو سروكله جيمز پيدا شد و حسابى قاط زد و گفت: «نامردها من كه تازه همين ديروز رفتم لندن» ما هم براى اين كه ساكتش كنيم خواهر كوچيكه لى لى رو داديم به جيمز كه ثمره اون ازدواج، تو بودى»
هرى گفت: «خب با اين حساب كه تو مى شى شوهر خاله ام نه بابام» دامبلدور هم ريشش رو خاروند و گفت: «آها، از اون لحاظ. آفرين! پنجاه هزار امتياز به گريفندور اضافه مى شه!» فرداش هرى، رون و هرميون دسته گل و شيرينى خريدن و رفتن كه پروفسور مك گونگال رو براى دامبلدور خواستگارى كنن بعد هم جشن مفصلى گرفتن و همه رو دعوت كردن. ولدمورت هم اومد توى مراسم و دست دامبلدور رو بوسيد و گفت: «منو ببخشين، من در نادانى به سر مى بردم اما اين يه ماهه نشستم و يكى از اين سريال هاى سى شبه رضا عطاران و حسن جوهرچى رو ديدم و پى به اشتباهاتم بردم و متحول شدم.» همه كف زدن و هورا كشيدن و ولدمورت رو بخشيدن و فرستادن به آزكابان تا اعدام بشه. فرداش بچه ها بالاخره از هاگوارتز فارغ التحصيل شدن و رفتن تو صف ديپلمه هاى بيكار. دامبلدور هم هرى رو تبديل به يه توالت عمومى وسط ترمينال جنوب كرد تا از اين طريق حسابى به جامعه خدمت كنه و تلافى اون چند وقت هم دربياد.
قصه ما به سر رسيد
كلاغه آخرش هم نفهميد قضيه زيرشلوارى گل گلى اسنيپ به كجا رسيد
قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 27 سینگای خون آشام » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
constantin
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۱۱ ۰:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۱۱ ۰:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۲۶
از:
پیام: 14
 Re: جالب بود
من این مطلب رو قبل از عید توی روزنامه ی ایران جمعه
خونده بودم.
ولی قشنگ بود خوب کاری کردی گذاشتیش توی سایت
با اینکارت حال اسلایترینی ها رو حسابی گرفتی
راستی تو نفهمیدی جریان زیر شلواری چی شد
george
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۸/۱۲ ۱:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۸/۱۲ ۱:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۷
از:
پیام: 32
 كم نظير
هربار كه مي خونمش انگار كه بار اولمه،از خنده روده بر مي شم. طبع خوبي داري،واقعا آفرين
pendar mohajeri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۳ ۹:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۳ ۹:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۴
از: دارقوز آباد !
پیام: 916
 با حال !
ايول من كه از اول تا آخرش داشتم مي خنديدم !
ghiozila
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۶:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۶:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۱۱
از: بالاتر از دست راست !
پیام: 291
 ای ی ی ول
خدایی من که از خنده مردم
اسم نویسنده ی واقعیشو نمیدونی؟
sara sadeghi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۱۴:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۱۴:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۳
از: گروه گريفيندور
پیام: 8
 بد نبود
بد نبود در نوع خودش جالب بود
feather
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۵:۳۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۱ ۵:۳۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۱۶
از: بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
پیام: 120
 عالي!!!!!!
خيلي خنده دار بود!بازم از اينا بزار!!
elijah wood
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۸ ۲۳:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۸ ۲۳:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۱
از: هاگزمید
پیام: 50
 خوب
خیلی جالب بود
1385
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۸ ۲۰:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۸ ۲۰:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۵
از: درون تام
پیام: 101
 Re: دمت گرم
از اول تا اخرش داشتم می خندیدم. به این حرف ها هم که میگن گوش نکن. طنز نویسی استعداد خاصی میخواد که تو داری.بازم مررررررررررررررررررررررسی.
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳۰ ۲۲:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳۰ ۲۲:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 Re: دمت گرم
ميتونم بپرسم چه شباهتي بين اين نوشته و سبك رولينگ پيدا كردي؟؟؟
Arious
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۸ ۵:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۸ ۵:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۲۰
از: دفتر پيام امروز
پیام: 111
 آفرين
اين كاراي خلاقانه و جالب رو دوست دارم. دستت درد نكنه
LILI EVANZ 22
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲۰:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲۰:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲
از:
پیام: 191
 توپ بود
به آینده ات امیدوار باش.
خیلی باحالی!
nama
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۲۲:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۲۲:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲۲
از: اگه گفتی؟!
پیام: 36
 دمت گرم
بابا تو دیگه کی هستی دسته جی کی رولینگ رو بستی.کاشکی قسمتهای رمانتیکش بیشتر بود.ولی محشر بود.
EELL
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۲:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۲:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۵
از: سرزمین زیبایه روهان
پیام: 15
 uhgd f,n
خیلی وقت بود یه مطلب طنز جالب نخونده بودم
ممنون
Samanosuke_demon
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۱۱:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۱۱:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۰
از: بعدا میگم
پیام: 13
 خوب بود
در کل بد نبود حال کردم
namid2
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۲۲:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۲۲:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲
از: جزیره های لانگرهانس
پیام: 125
 خیلی جالب بود.
از ربط دادن مساپل خیلی خوشم اومه بود و قشنگ بود. و فکر کنم علت خنده‌دار بودن مطلبت وقوع اتفاقات غیر انتظار بود.
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۲۲:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۲۲:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: اوهوي! مرتيكه!
بابا دمت گرم عجبي خيلي جذاب بود به جون عموم گودرز راست ميگم
ايول ايول
Jerry
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱۸:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱۸:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: اینجا تا شیراز راه درازیست!
پیام: 154
 Endشه
خيلي خيلي خيلي خيلي... با حال بود
آخرش بود خلاصه يه حالي برديم
ولي خدايي من هنوز تو كف اون زير شلواريه موندم
Gary Shotter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱۸:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱۸:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۵/۱۳
از: ایالت گَریفورنیا
پیام: 84
 اوهوي! مرتيكه!
اوهوي! بدون داري چي مي نويسي!
shadi.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۹:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۹:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰
از: بالای سر جسد ولدی!
پیام: 993
 loooooool!!!
قبلا اینو تو تالار گذاشته بودی ولی خوب کاری کردی اینجا هم گذاشتی که همه بخونن خیلی باحاله!!!ای ول.......آخرش بود....!
a220
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱:۲۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۹
از: در اعماق اتش های کشنده
پیام: 8
 warning 21!!!
اسلایترینی ها اینو دیدن ؟؟ براشون باید خیلی خفن باشه !!
hoort18
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۲۳:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۰:۰۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۳
از: از یه جهنم دره ای میام دیگه!
پیام: 283
 Re: کثیف کردن
بابا تو که با این نوشتت بد جوری صورتای رولینگ و هری پاترو گریفیندور و دامبلدور و در کل همه شخصیتای مثبت کتاب و کثیف کردی.<br />ولی از سبکت خوشم اومد.ترشی نخوری یه چیزی میشی.
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۱:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۱:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 اين كه سياسي بود
بابا بي خيال حرف سياسي نزن مگه وقتي ميخواستي عضو سايت بشي يكي از شرايتش اين نبود كه حرف سياسي نزني
فلورانس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۰:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۰:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۵/۱۰
از: برج گریفندور ، خوابگاه دختر ها ، کنار پنجره .
پیام: 29
 ها ها ها!
واقعا جالب بود. آفرین! :lol2:
Nazgol
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۰:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۰:۳۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۹
از: َّfar far a way
پیام: 6
 با حال
خيلي بامزه و خنده دار بود دمت قيريچ.
soushi18
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۲۳:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۲۳:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۳
از: اهواز
پیام: 11
 بابا ایول
من که حسابی سر جریان کوییدیچ خندیدم....
خیلی خفن بود... باز هم بنویس
victor_mae
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۴:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۴:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۵
از:
پیام: 4
 استعداد سرشاری در تو می بینم
واقعا ازتسلط شما در نوشتن مطالب طنز شگفت زده شدم مشخص است که از استعداد ذاتی در نویسندگی طنز برخوردارید به نظرمن بهتراست که مطالب طنز دیگری هم بنویسید با تشکر
tyna 2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۲۱:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۲۱:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۰
از: خوابگاه مختلط هافلپاف
پیام: 254
 خوب نبود
به نظر من اصلا جالب نبود اما میتونی بهتر هم باشی اما من احساس مسکنم این داستان روتوی یه روزنامه خونده بودم حالا نمیدونم که ....
سام وایز
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۲۰:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۲۰:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۲۱
از: لبه ي پرتگاه
پیام: 523
 ايول
جالب بود ولي چند جاش يه كم مسخره بود چند خط آخرشم قشنگ بود موفق باشي.
alialiali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۲۰:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۲۰:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۳
از: چون اسمشو نبر دنبالمه ، نمیتونم بگم!!
پیام: 99
 ؟؟؟!
نمیدونم چی بگم ، فقط میتونم بگم که خیلی باحال بود
Ginny_w
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۶:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۶:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 32
 اي ول به ول ولد وولود ولدت( يعني خيلي باحالي )
خيلي خفن بود!حسابي حال كردم
princesoft
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۵:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۵:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۷
از: یه جای خوب توی هاگوارت
پیام: 95
 Re: خلاقانه!!!
kojaie in cherto pert ha khala ghanast
khejalat nemikeshan tooie rooz name ie Iran ham in ashghala ro chap mikonan

akhe nevisandeie ......... bikar boro kare dige bekon . mogolo che be donia ie jadoogara

sektom sampra!
fela nBye Ta Hi
481
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۵:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۵:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۳
از: شماره12 میدان گریموالد
پیام: 35
 نظر
این چرت و پرت ها چی بود نوشته بودن؟ خیلی مسخره بود :pint:
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۸:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۸:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 جالب بود
جالب بود و البته متفاوت
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 هرى پاتر و سيفون جادويى
راستيتش زياد خوشم نيومد ولي دستت درد نكنه از اين همه زحمتي كه كشيدي سعي كن شاخوبرگ بيشتري به داستانت بدي
subzeroking
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲۴
از:
پیام: 12
 خلاقانه!!!
فقط يه چيز می تونم بگم، خلاقانه بود.
من که خيلی خوشم اومد...

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.