هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هري پاتر و جان پيچ‌ها

هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 1


هری پاتر و جان پیچ ها
فصل اول: حقایق باور نکردنی
--------------------------------------------------
هری روی صندلی در اتاقش در خانه ی دورسلی ها خوابش برده بود.ناگهان گویی سنگی به سرش خورده و از خواب پرید. به دور و برش نگاهی انداخت ولی کسی را ندید. می خواست به سمت در برود که ناگهان نگاهش به چیزی در بیرون پنجره افتاد. مطمئن بود که درست ندیده است. برگشت تا دوباره از پنجره بیرون را نگاه کند.باز هم همان صحنه را دید. چند بار پلک زد تا شاید خواب از سرش بپرد. این بار مطمئن بود که درست می بیند. آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور برای او دست تکان می داد.برای اطمینان او نیز برای او دست تکان داد. دامبلدور لبخندی زد و به سمت آن جا آمد. چند لحظه بعد زنگ خانه به صدا در آمد. صدای ورنون دورسلی به همراه زنگ در بلند شد:
-اَه... نکنه بازم اون پیرمرده که سال پیش اومده بود...نمی دونم چرا علاقه ی خاصّی به مزاحمت در نیمه شب داره...اومدم...اومدم...درو از جاش درآوردی!...
هری از پلّه ها پایین آمدولی در آخرین پلّه ایستاد. می خواست مطمئن شودکه کسی که در می زند دامبلدور است.صدای آشنایی گفت:
-آه... سلام آقای دورسلی.می بخشید که بی موقع مزاحم شدم...این دفعه واقعاً بهتون حق می دم چون حتّی هری هم نمی دونست که قراره من بیام.
هری برای این که به طور کامل اطمینان پیدا کند از آخرین پلّه نیز پایین آمد. در آستانه ی در مردی با چشمان آبی موی سفید و قد بلندی ایستاده بود و به هری لبخند می زد.او گفت:
-سلام هری...می دونم که اصلاً انتظار نداشتی که منو این جا ببینی.
هری با کمال پررویی گفت:
-سلام قربان...می بخشید مربّای مورد علاقه ی شما چیه؟
-مربّای تمشک.
هری که هنوز مطمئن نشده بود دوباره پرسید:
-ولدمورت چند تا جان پیچ داره و اونا چیند؟
دامبلور با لبخندی گفت:
-هفت تا: 1.دفترچه ی خاطرات.2.انگشتر ماوولو.3.گردنبند اسلایترین.4.ماری به اسم نجینی.5.فنجان هافلپاف.6.شیء مربوط به گریفندور یا ریونکلا.7.خود ولدمورت.
هری که گویی ناچار بود که این حقیقت را بپذیرد گفت:
-شما چطوری اینجا هستید؟
-حتماً به همه ی سؤالات جواب میدمبه شرطی که شوهرخالت اجازه بده که بیام تو.
عمو ورنون با غرولندی کنار رفت تا دامبلدور وارد شود.دامبلدور وارد شدو عمو ورنون نیز پشت سر او به اتاق آمد.دامبلدور با حرکت چوبدستیش چند صندلی ظاهر کرد.خودش روی یکی از آن ها نشست و هری را نیز به نشستن دعوت کرد. خاله پتونیا و دادلی نیز به اتاق آمده بودندو معلوم بود از این که خواب شیرینشان مختل شده ناراحت اند. دامبلدور بعد از سلام و احوالپرسی با خاله پتونیا و دادلی رو به هری کرد و گفت:
-هری ما همین الآن یک جلسه از درسمونو که خیلی خیلی مهمّه شروع می کنیم.
او چوبدستیش را تکان داد و دورشان دیواری قرار گرفت و خانواده ی دورسلی از دید خارج شدند.
-ما هنوز تو خونه ی شوهر خالت هستیم...درس امروزمون درباره ی جان پیچ های خوب و بده.
هری هنوز در تعجّب بود که چرا دامبلدور به این سرعت کلاسی تشکیل داده و بدون هیچ مقدّمه ای راجع به جان پیچ ها صحبت کرده بود.دامبلدور ادامه داد:
-هری همون طور که می دونی ولدمورت جان پیچ هاشو با استفاده از قتل درست کرده ولی باید بدون که همه ی قتل ها بد نیستند و قتل های خوب هم داریم. برای مثال کسی که بخواهد یک جادوگر سیاه رو قتل خوب انجام داده و اگه با این قتل یه جان پیچ بسازه اون جان پیچ هم جادوی سیاه حساب نمیشه و من هم یک جادوگر سیاه به اسم گریندل والد رو کشتم و یه جان پیچ درست کردم و من می خوام با این حرفا نظر تو راجع به حرف پروفسور اسلاگهورن که به ولدمورت گفته بود همه ی جان پیچ ها جادوی سیاهند عوض بشه. در ضمن من اونشب می دونستم که قراره مرگ خوارا به مدرسه حمله کنن ولی خیالم راحت بود چون اعضای محفلو اونجا گذاشته بودم تا از هاگوارتز محافظت کنن و می دونستم که من نخواهم مرد.
هری هنوز گیج بود. دامبلدور از وقتی که وارد خانه شده بود به هری اجازه ی حرف زدن نداده بود به همین دلیل هری هنوز سؤالات زیادی برای پرسیدن داشت.دامبلدور با لبخند گفت:
-خب...حالا می تونی سؤالاتو بپرسی هری.
هری گفت:
-شما که می دونستین مرگ خوارا می خوان به مدرسه حمله کنن پس چرا دنبال یه جان پیچ تقلّبی رفتین و جون کلّ مدرسه رو به خطر انداختین؟
لبخند دامبلدور روی لبش خشکید...
قبلی « وارثان تاريكي_ فصل 2 نزدیک نیمه شب » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
goli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۵ ۱۲:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۵ ۱۲:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۶
از: خيابون هاي لندن جا و مكان نداريم ما كارتون خواب ها
پیام: 48
 عالی بود
دامبلدور چی کار میکرد مگه نمرده بود ولی در کل ئاستان جالبی بود اگر همه کتاب با هم می اومد اون موقع وقت برای مرموز بودن بود
kati2007
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۴ ۱۹:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۴ ۱۹:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۵
از: هاگوارتز طبقه هفتم اتاق ضروريات
پیام: 65
 بد بود
واقعا بد بود اميدوارم بعدها بهتر بنويسي
alialiali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۲:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۲:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۳
از: چون اسمشو نبر دنبالمه ، نمیتونم بگم!!
پیام: 99
 هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 1
اگه رولینگ هم دامبلدورو زنده کنه دیگه جذاب نیست.
حالا یه مقدمه ای چیزی مینوشتی بعد دامبلدور میومد

البته داستانت خوبه منهای اولش که تو ذوق آدم میخوره
استيو لئوپارد
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱ ۱۳:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱ ۱۳:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۷
از:
پیام: 3
 هري پاتر و جان پيچ ها
براي اينكه يك فصل باشه خيلي كم بود. ولي در كل خوبه.
AAAAA
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۹ ۱۸:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۹ ۱۸:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۲
از:
پیام: 13
 ???!!!!
Badnabood


shyma
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲۲:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲۲:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۵
از: TeHrAn / ShAhRaKe GhArB
پیام: 61
 هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 1
واس چه عالي
من عاشق اين داستاناي جديدم
اي ول
خيلي توپ نوشته بودي
به نظرم دامبلدور براي اين خشكش زد كه فكر نمي كرد جان پيچ تقلبي باشه
نه؟
حالا بدو بعديش رو بده دوستتتتتتتتتتتتم
Ali_Dan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲۲:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲۲:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲۴
از: Detroit
پیام: 12
 Opinion
فکرمیکنم یه خورده زود درباره دامبلدور بحث شد ولی Not bad at all
koochak
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲۱:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲۱:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹
از: پشت میز کامپیوتر
پیام: 94
 توجه
ببين :
درسته كه جالبه
ولي به نظز خودت پيرنگ داستان ضعيف نيست؟
منظورم اينه كه براي نوشتن جا داري مخصوصا اون سه-چهار خط اول يه عالمه جا داره
اگه هم بعضي ها به شدت مخالفن(مثل من)براي اينه كه نظر شخصيت رو مستقيما بيان كردي
Lucius_malfoy
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۱۷:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۱۷:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹
از:
پیام: 16
 نمیدونم
داستان من تا سه روز پیش بود حالا اصلا معلوم نیست کجا رفته
afshinsheatoon
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۱۵:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۱۵:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۷
از: پناهگاه شیراز
پیام: 86
 Re: سوال
بابا دامبلدور مرده هی شما بیاید اونو زنده کنید
در ضمن آقای مالفوی گریه نکنید دعا می کنم که زودتر پیدا بشه
فلورانس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۱۲:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۱۲:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۵/۱۰
از: برج گریفندور ، خوابگاه دختر ها ، کنار پنجره .
پیام: 29
 Re: سوال
سلام..
برای من هم سواله! شاید فصلهای داستانت زیاد شده و کلا داستانت ستون خودشو پیدا کرده. شاید مسئولین سایت الان دارن ستون تو رو آماده می کنن! به هر حال امیدوارم زودتر پیدا بشه! نگران نباش
فلورانس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۱۱:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۱۱:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۳/۵/۱۰
از: برج گریفندور ، خوابگاه دختر ها ، کنار پنجره .
پیام: 29
 هری پاتر و جان پیچ ها .... خیلی عالی بود!
سلام! من نمی دونم چرا اینقدر اتنقادهای شدیدی از داستانت شده. به نظر من که خیلی عالی بود! من حتما منتظر ادامه ی داستام می مونم. لطفا فصلهای بعدی رو زود بذار! بچه ها وقتی بینن چقدر داستان قشنگ میشه میان! به هر حال داستانت از داستان من که جالب تره!

راستی این داستان رو خودت نوشتی؟
Lucius_malfoy
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۲:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹
از:
پیام: 16
 سوال
یه سوال این دستان شش بود یا هفت
کسی از داستان من خبر نداره چه بلایی سرش اومده
erica
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۰:۲۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۷ ۰:۲۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۸
از: يه جايي نزديك خدا
پیام: 570
 مشكل داره
يكي از بزرگترين ايرادهات اينه كه داستانت خيلي بي مقدمه شروع شده . هر فن فيكشني كه من تا به حال خونده م يك كمي اولش مقدمه چيني داشته ( مثل نوشته هاي خود رولينگ )
shnhp
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۲۳:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۲۳:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۱۱
از: میدان گریمولند
پیام: 15
 تند رفتی
اولا هیچ ادمی (بخصوص رولینگ) اول بسم الله ادم مرده رو زنده نمیکنه
این همه هم اطلاعات(غیر قابل هضم ) نمیده
ولی خوبه
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۲۰:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۲۰:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
داداش خیلی ببخشی ها اما همین اول بسم الله یه چیزی بگم:
اگه دلیل خوبی برای مرگ دامبلدور نداری همینجا بگو چون من حوصله یه صفحه پر اراجیف در مورد معجون مرکب ندارم.
اما اینو هم بگم که تا اینجا خیلی حال داد.
ایلیا
helgahamgrim
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۱۴:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۱۴:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۵
از:
پیام: 14
 eiiiiiiiiiiiiiiiiiii baba
bad nabood vali dambeldor mordevadigar zende nakhahad shod
shadmehr
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۱۰:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۱۰:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۳
از: آمپول می ترسم !!
پیام: 646
 نچ نچ نچ
خوب بود ولي... تخيلش خيلي ضايع بود و در ضمن
اگه ناراحت نمي شي بايد بگم كه استعدادت در نوشتن خيلي از مازيار فتوحي پايين تره
EELL
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۲:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۲:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۵
از: سرزمین زیبایه روهان
پیام: 15
 l,v]i ih
میبینم که همه فکر میکنن دامبلدور زندست
دنیایه رولینگ رو با دنیایه تالکین اشتباه گرفتن
اخیش
بیچاره ها





:oops:
:no: :mama: :fan: :slap: :hurry:


چقدر شکلک
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۰:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۰:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 جالب بود
بد نبود اما دامبلدور بايد به كمك يكي ديگه برگرده چون خودش نميتونه مثل ولدمورت در ضمن اگه جانپيچ خوب هم بود دامبلدور اين موضوع رو تو هاگوارتز تحريم نميكرد
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۲۲:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۲۲:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 سلام
خوب بود :
Lucius_malfoy
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۱۹:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۱۹:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹
از:
پیام: 16
 عالی
ترجمه عالی بود
راستی کسی نمیدونه این داستان من کجا غیبش زد
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۱۸:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۱۸:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 سلام
نمیدنم بگم داستانت خوبه یا بده اخه چون هنوز فصل اوله ولی بعنوان یه فصل خوبه

داستان رو خیلی خفن شروع کردی جالب بود

پس هورکراس خوبم داریم
فقط می شه بگی دامبلدور چطوری بر گشت اخه
13 سال طول کشید تا ولدومورت بر گرده
موفق باشی

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.