هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و آغاز پایان

هری پاتر و آغاز پایان - فصل 4


هری پاتر و آغاز پایان
فصل چهارم: شروع راه
-نه هرمیون نمیشه! خواهش می کنم اصرار نکن!
-چرا نمی شه من نمی فهمم ما که به تو گفته بودیم باهات میایم .چرا بهونه می گیری؟
-آخه این یه مسئله ی شخصیه که...
-هیچم شخصی نیست!
- چرا داد می زنی؟ همینکه گفتم.نه تو نه جینی و نه رون با من نمیاین فهمیدین؟
هرمیون چوبدستی اش را در آورد و رو به هری گرفت:یا ما هم میایم یا تو نمیری! حالا کدومو انتخاب می کنی؟
رون به طرفداری از هرمیون گفت: چرا بمبل در میاری؟ما که به تو گفته بودیم تنهات نمی ذاریم!تو خودتم می دونی بدون ما هیچ کار نمیتو...
-آی...چرا می زنی؟
رون به چهره ی اخموی جینی نگاه کرد:واسه چی می زنی؟
- چون داری چرت و پرت می گی!خودتم خوب می دونی که آخر این کارو خود هری باید تموم کنه.ولی اولشو نه... سپس رو به هری گفت:
پس اولشو ما هم باهات میایم.
هری که نمی توانست سر جینی داد بزند احساس کرد مغلوب شده است.هرمیون گفت : آفرین جینی ...هری ! خواهش می کنم . ما نمی تونیم تو رو تنها بذاریم. می دونی که توی این 6 سال ما با هم بودیم حالا که آخر کار رسیده ولت کنیم؟
- باشه ... قبول اما من فقط از این می ترسم وجود شما ممنکه یه برگ برنده برای ولدمورت باشه اون می تونه با گروگان گرفتن شما همه رو داغون کنه می فهمین!؟
- به...! آقا رو نکنه فکر کردی ما پپه ایم؟!
- نه منظورم این نبود... ببخشید.
- هری جونم حالا کی می خوای بری؟
-بری نه بریم... تو هنوز یاد نگرفتی چه جوری حرف بزنی؟داری تمام نخهای ما رو دوباره پنبه می کنی؟
- به تو مربوطی نیست به هر حال منم میام.
- چی؟...جینی تو؟ نه اصلا نمی ذارم تو بیای.
- آخه چرا؟
-چون تو حق جادو کردن بیرون مدرسه رو نداری.
-نه ... خدای من اصلا یادم نبود.
- جینی !هری راست میگه تو نباد با ما بیای نکنه می خوای یه جلسه ی دادرسی هم برای تو تشکیل بشه اونوقت دیگه حتی دامبلدورم نیست که ازت دفاع کنه.
با شنیدن نام دامبلدور هری آهی کشید و گفت: جینی جون تو که یادته چی بهت گفتم آخر سال .یادت که نرفته؟
-نه ... یادمه ولی آخه این بی انصافیه!
هری با دستهایش اشکهای جینی رو پاک کرد و گفت: خواهش می کنم گریه نکن!
جینی هم رویش را از هری برگرداند و گفت: این بی انصافیه من فقط به خاطر یکسال باید دوری تو رو تحمل کنم که معلوم نیست برگردی یا نه! من که از همه بیشتر تو رو دوست دارم باید اینجا باشم و اونا پیش تو؟!
هرمیون که اشک در چشمانش جمع شده بود بلند شد و جینی رو در آغوش گرفت:عزیزم گریه نکن .ما هر روز برای تو یه جغد می فرستیم .قول میدم....
- به علاوه اگه تو اونجا باشی ممکنه حواس هری به تو پرت بشه...
-اه رون میشه بس کنی؟
صدای هق هق جینی بلند تر شد. هری که طاقت دیدن اشکهای جینی رو نداشت گفت: بچه ها می تونین ما رو تنها بذارین من خود راضی اش میکنم.
هرمیون جینی رو رها کرد و دست رون را گرفت و از اتاق بیرون رفت.
هری جلو آمد و جینی رو در آغوش گرفت:جینی مهم نیست که تو با من باشی یا نباشی .مهم اینه که قلب من همیشه برای تو می تپه.و هیچ وقت فراموشت نمی کنم... همین طور که تا به حال هم از ذهنم بیرون نرفتی . اصلا بیا درباره ی آشناییمون حرف بزنیم.یادته اولین باری که من به خونه ی شما اومدم تو خجالت کشیدی و رفتی بالا؟
و اونها تمام روزو درباره ی آشناییشون حرف زدند.

بعد از ظهر جینی دیگر گریه نمی کرد.و فقط به هری در جمع کردن وسایلش کمک می کرد.آنها با هم می گفتند و می خندیدند و هری به آن فکر می کرد که شاید این آخرین باری باشد که می تواند با جینی حرف بزند.
رون و هرمیون هم داشتند وسایلشان را جمع می کردند.
- راستی هری آدرس اونجارو بلدی؟
- ای ... اون روز از لوپین پرسیدم ظاهرا یه جاییه نزدیک لندن.
-پس خیلی دوره چه طوری بریم؟
-با جارو...
-باجارو؟!
-آره خودمونو سرخورده می کنیم و با جارو میریم.
خانم ویزلی که به حرفهای اونا گوش می داد گفت : هری مطمئنی که محافظ نمی خوای؟!
- بله خانم ویزلی مطمئنم.فکر می کنم تا اونجا که لازم باشه ورد و افسون بلد باشم.این یه هفته توی پریوت درایو فقط داشتم رو یاد گرفتن افسون ها دفاعی کار می کردم.
آقای ویزلی رو به همسرش کرد:مالی هری دیگه بزرگ شده .خودش می دونه چیکار کنه.
خانم ویزلی هق هق کنان سری به نشانه ی تایید تکان داد و بیرون رفت.
هری رو به آقای ویزلی گفت:خرابکاری ها تا حالا چی بوده؟ تو پریوت درایو یه چیزایی راجه به مرگ چند تا مشنگ خوندم.
-آره متاسفانه چند نفر از اونا رو کشتند .خانواده هاشون سردر گمند آخه یکی شون یه دختر بوده. یه دختر همسن و سال جینی!خوب مسلما نمی تونند قانع بشن که به مرگ طبیعی مرده باشه...
-جادوگرا چی؟
- نه همون ناپدید شده ها.ظاهرا هشدارهای ما کارساز شده.
-راستی اقای ویزلی من می خواستم در باره ی پرسی بپرسم حالش خوبه؟
آقای ویزلی با ناراحتی گفت: بد نیست اما هنوزم به من محل نمی ده نمی دونم چشه!
-هری نمی ری بخوابی؟
- چرا الان میام.
- خوب فکر کنم باید بخوابم .
-مواظب خودتو رون و هرمیون باش.
-حتما.
-شب به خیر
-شب به خیر
هزار فرسنگ آنطرف تر ولدمورت به فکر شکار هری بود... پسری که زنده ماند.




قبلی « كنكور ورودي هاگوارتز هری پاتر و آغاز پایان - فصل 5 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
nnight
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۷ ۱۲:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۷ ۱۲:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۶
از: هاگوارتز
پیام: 47
 خوب
خیلییییییییییییییییی خوب بود
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۰:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۰:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 هری پاتر و آغاز پایان

هوووووووووم!؟
چی بود این؟
خیلی قشنگ بود در عین ظرافت.
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۰:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۰:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 هری پاتر و آغاز پایان
جالب بود.ولی مقداری ضعیف نوشته بودی.
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۰:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۰:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 هری پاتر و آغاز پایان
جالب بود.ولی مقداری ضعیف نوشته بودی.
LILI EVANZ 22
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۴ ۲۳:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۴ ۲۳:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲
از:
پیام: 191
 یه چیز دیگه...
قبول دارم این فصل بی مزه شده ولی فصل 9 یه چیزه دیگه است!
ginny joon
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۲ ۲۱:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۲ ۲۱:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۱
از: neverland
پیام: 8
 Re: افتضاح
ye zare dastano loos kardi
kati2007
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۹ ۱۹:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۹ ۱۹:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۵
از: هاگوارتز طبقه هفتم اتاق ضروريات
پیام: 65
 افتضاح
اگر بيشتر دقت مي كردي بهتر بود
LILI EVANZ 22
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۵:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۵:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲
از:
پیام: 191
 ممنونم
خوب از همه تون ممنونم
اینکه گفته بودید رمانتیکش زیاده .دلیلم اینه که فکر نمی کنم دیگه تا آخر کتاب قسمت رمنتیک وجود داشته باشه نه اصلا اما خیلی به ندرت برا همین من گفتم توی این چندتای اول سنگ تموم بذارم.
امیدوارم ادامشم بخونین
Jerry
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۳:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۳:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: اینجا تا شیراز راه درازیست!
پیام: 154
 آخه چرا
خوبه ولي قبليا انگار بهتر بود
راستي ميشه تو ديگه هنديش نكني
آخه جيني جون چيه؟ ديگه گريشون واسه چيه؟
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۸:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۸:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 بد نبود
داستانت بد نبود اما يه كم زيادي رومانتيك بود در ضمن مگه يادت نيست كسي تويه وزارت خونه نميتونه بفهمه كه چه كسي جادو كرده فقط ميتونن بفهمن كه كسي جادو كرده پس كسي نميتونست جيني رو دادگاهي كنه چون نميفهمن كه اون جادو ميكنه
LILI EVANZ 22
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۸:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۸:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲
از:
پیام: 191
 ممنون
از اینکه می گی شبیه رمان شده خوشحالم چون کلا قصد من همین بوده و اینکه می گید هیجانشو زیاد کن فکر کنم تو کتابای رولینگم اولین فصل ها خیلی هیجان نداره وایستید بیفته رو دور پر هیجانم میشه.
به هر حال از نظر دادنتون ممنون
afshinsheatoon
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۵:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۵:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۷
از: پناهگاه شیراز
پیام: 86
 Re: هری پاتر و آغاز پایان - فصل 4
قشنگ بود .
ولی هیجان داستانتو زیاد کن .
یه ذره هم شبیه کتاب های رمان شده .
alialiali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۱:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۱:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۳
از: چون اسمشو نبر دنبالمه ، نمیتونم بگم!!
پیام: 99
 هری پاتر و آغاز پایان - فصل 4
من همین الان داستانتو خوندم . فکر کنم بازم جای کار داره فضاسازی خوبی داری ، ولی هیجان تو داستانت ته کشیده
موفق باشی

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.