هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هري پاتر و جان پيچ‌ها

هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 7


هری پاتر و جان پیچ ها
فصل هفتم: ماجرای ریگولس
--------------------------------------------------
روز بعد هری همه ی حرف های دامبلدور را به رون، هرمیون و جینی گفت. سپس رون پرسید:
- به نظرت می خواد به تو چی آموزش بده؟
- شاید روش از بین بردن جان پیچ ها.
هری هنوز آن چه را که دیشب شنیده بود باور نمی کرد. یعنی دامبلدور می دانست که کشته خواهد شد؟! هری منتظر ساعت پنج بعد از ظهر بود. دامبلدور می خواست در کجا به او آموزش بدهد؟
ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه بود و هری در آشپز خانه بر روی یک صندلی نشسته بود. وقتی به خانم ویزلی گفت که قرار است دامبلدور بیاید و ممکن است او را با خود ببرد، طولی نکشید که همه ی خانه فهمیدند و درآن لحظه همه در آشپزخانه بودند. همه به آتش چشم دوخته بودند که ناگهان سر دامبلدور در میان شعله ها پدیدار شد و همه ( به جز هری و لوپین) هیجان زده شدند. دامبلدور پس از سلام و احوال پرسی با آن ها به هری گفت:
- هری زود خودتو آماده کن تا با هم بریم.
سپس هری نیز به داخل شعله های آتش رفت و دامبلدور دست او را گرفت و با هم از آن جا رفتند. هری صحنه هایی از خانه ی جادوگران و ساحره هایی را می دید که به سرعت حرکت می کردند و سر انجام به جایی رسیدند که هری تا به حال آن جا را ندیده بود. دامبلدور گفت:
- این جا خونه ی منه هری.
هری پس از کمی ورانداز کردن خانه گفت:
- خونه ی قشنگیه پروف... آلبوس!!!
دامبلدور خنده ای کرد. سپس گفت:
- خب هری بیا تا درسمونو شروع کنیم.
دامبلدور هری را راهنمایی کرد و او را به سمت یک اتاق برد که خیلی به دفتر مودی و کلاس الف دال در اتاق ضروریّات شباهت داشت. یک میز و یک صندلی در پشتش و یک صندلی در کنارش قرار داشت. دامبلدور در صندلیِ پشت میز نشست و هری را دعوت کرد که بر روی صندلی کنار میز بنشیند. او گفت:
- هری همون طور که یادته درسمون به جان پیچ ها و انواع اونا رسید. ما درباره ی جان پیچ های ولدمورت صحبت کردیم و سپس راجع به جان پیچ های سیاه و خوب هم مختصری حرف زدیم. حالا می رسیم به طرز نابود کردن جان پیچ ها. هری میدونی که روح در بدن ماست و اگه از بدن خارج بشه هیچ تواناییی نداره. یعنی روحی که در داخل اشیا قرار داره، یعنی جان پیچ، هیچ کاری نمی تونه انجام بده و حتماً نیاز به یه جسم مثل بدن داره تا بتونه حرکتی انجام بده. پس این یعنی این که روح داخل جان پیچ خود به خود نمی تونه وارد یک بدن بشه و دوباره زندگی کنه و کس دیگه ای هم باید بهش کمک کنه.
هری سؤالی در ذهنش به وجود آمده بود. و پرسید:
- پس کی به شما کمک کرد که از جان پیچ استفاده کنید؟
- پروفسور اسنیپ.
- چی؟؟؟
- بله هری . درست شنیدی.
- چطوری؟ یعنی این که چه طور میشه از یه جان پیچ استفاده کرد؟
- هری مثل این که فراموش کردی که موضوع درس ما از بین بردن جان پیچ هاست نه طرز استفاده از اونا. البتّه من طرز استفاده از جان پیچ هارو در جلسات بعدی به تو یاد می دم، چون مطمئنّاً به دردت می خوره.
هری درست متوجّه منظور دامبلدور نشد ولی با دیدن نگاه دامبلدور فهمید که باید به درسشان ادامه بدهند.
- هری همون طور که می دونی جان پیچ یه جسمی هست که قسمتی از روح در اون قرار داره و تنها فرق اون با بدن اینه که روح داخل بدن می تونه هر کاری که دلش خواست انجام بده ولی روح داخل جان پیچ هیچ کاری نمی تونه انجام بده. پس همون طوری که برای در آوردن روح از بدن از طلسم آواداکداورا استفاده میشه برای در آوردن روح از جان پیچ هم از همین طلسم استفاده می شه.
- چی؟ ولی من که دفتر خاطرات ولدمورتو با دندون باسیلیسک از بین بردم نه با آواداکداورا!
- هری مثل این که یادت رفت بدن انسان با یه جان پیچ فرق زیادی نداره و اگه تو دندون باسیلیسک رو داخل بدن یه نفر ببری اون از بین میره. پس اگه اونو داخل یه جان پیچ هم ببری اون جان پیچ از بین میره.
- شما انگشتر ماروولو رو چه طور از بین بردین؟
- با آواداکداورا. چون نمی شد که یه دندون باسیلیسک یا چیزی شبیه اون رو داخل یه جسم فلزی ببرم.
هری چند لحظه به حرف های دامبلدور فکر کرد و دامبلدور هم در این مدت ساکت ماند تا سرانجام هری گفت:
- راستی من می خواستم راجع به ر،ا،ب ازتون سؤالی بپرسم.
- تا منو « تو» خطاب نکنی بهت جواب نمی دم.
- باشه آلبوس.
- خب حالا شد. سؤالتو بپرس.
- شما... یعنی تو مطمئنی که ر،ا،ب، ریگولس برادر سیریوسه؟
- احتمال می دم که اون باشه.
- ولی اون چطور می تونسته از اون همه مانع برای رسیدن به جان پیچ رد بشه؟
- همون طوری که ما رد شدیم!
- ولی آخه تو گفتی که به ولدمورت درس دادی و سبکشو می شناسی و حتّی گفتی که یک نفر به تنهایی نمی تونه از پس اون همه مانع بر بیاد.
- خب درسته. می تونیم حدس بزنیم که شاید اون تنها نبوده و بک نفر هم همراش بوده.
- یعنی یه نفر پایین سنّ قانونی. آخه تو گفتی که ولدمورت فکر نمی کرده که یه نفر پایین سنّ قانونی پاش به اون جا برسه و برای همین ما تونستیم سوار اون قایقه بشیم و اگه من بالای سن قانونی بودم دو تایی نمی تونستیم سوار بشیم.
- خب ممکنه که یه نفر پایین سن قانونی رو همراه خودش برده باشه.
- ولی آخه چه کسی پایین سن قانونی اون قدر علاقه داشته که جان پیچ ها رو از بین ببره؟
- شاید اونو با طلسم فرمان طلسم کرده بود.
این جواب در نظر هری کمی مسخره بود ولی او به این نتیجه رسیده بود که دامبلدور علاقه ای به صحبت بیش تر راجع به این موضوع ندارد. به همین دلیل ادامه داد:
- جواب سؤال اولم چی؟ این که ریگولس چطور سبک ولدمورتو می شناخته.
- هری حالا که این سؤالو پرسیدی بذار یه چیزی رو بهت بگم. یک بار قدح اندیشه ی من گم شده بود و وقتی من اونو تو یه خونه ی ویران شده پیدا کردم متوجّه شدم که چند تا از خاطرات اون نیستن. خاطراتی که مربوط به زمان تحصیل ولدمورت در هاگوارتز می شدن. می دونی اون خونه ی ویران شده کجا بود؟
- خونه ی ریگولس؟
- درسته هری. خونه ی ریگولس.
- ولی من فکر می کردم که ریگولس تو خونه ی پدر و مادرش زندگی می کرده.
- آره ولی بعد از این که مرگ خوار شد، از اون خونه رفت و به طور مستقل زندگی کرد. البته این مدّت زیاد طول نکشید.
- خب ریگولس اون خاطراتو برای چی می خواست؟
- خب منم نمی دونم ولی الآن که فکر می کنم می بینم که اون خاطرات همه چیز راجع به چیز هایی که من به تام ریدل یاد دادم و چیزایی که اون یاد گرفته وجود داشت. یعنی اون چیزایی فهمیده و از اونا برای پیدا کردن اون قایق یا دادن خون به اون دیوار استفاده کرده.
- حالا تو فکر می کنی که اگه ریگولس ر،ا،ب باشه اون قاب آویز رو چی کار کرده؟ آیا اونو از بین برده؟
- من فکر می کنم که اونو از بین نبرده. البتّه من قبلاً این احتمالو نمی دادم ولی با تحقیقاتی که انجام دادم این موضوع رو فهمیدم. البتّه به زودی دلیل این احتمال رو بهت می گم.
دامبلدور از سر جایش بلند شد و ادامه داد:
- هری کلاسمون تموم شد. من زمان کلاس بعدی رو به اطّلاعت می رسونم.
هری نیز از سر جایش بلند شد. دامبلدور به همراه او به وسیله ی پودر پرواز به گریمولد رفت و پس از پنج دقیقه از آن جا رفت. هری تمام چیزهایی که از دامبلدور شنیده بود را به رون و هرمیون و جینی تعریف کرد.
هری بعد از شام با این فکر که ریگولس قاب آویز را کجا می تواند مخفی کرده باشد در تختخوابش به خواب عمیقی فرو رفت.
قبلی « هری پاتر و دالان مرگ - فصل 3 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 34 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
explode
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۴:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۴:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۱۱/۱۷
از: نا كجا اباد!!
پیام: 420
 Re: هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 7
پس جيني اين وسط چي شد
harry_ali_ron
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۴:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۴:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱۲/۱۰
از: کوچهای تنگ و تاریک در دیاگون
پیام: 3
 Re: هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 7
به نظر من بدیش این بود که خانه دامبلدور را توصیف نکردی.و فصلهایش رازیاد نکردی
الکس واتسون
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۱۲:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۱۲:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱
از: جایی به نام هیچ جا...
پیام: 36
 Re: عنوان نداره
عزیزم داری خود کتاب 6 رو کپی می کنی بابا یه کمم از خودت بنویس و این همه ملت رو سرکار نذار...
dan & emma
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۰ ۱۷:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۰ ۱۷:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۱۴
از: کتابخانه هاگوارتز
پیام: 43
 Re: خ و ب ه
دمت گرم خیلی باحال بود ولی چرا ادمه نمی دی؟
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۸ ۲۰:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۸ ۲۰:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 خ و ب ه
ايول خيلي باحال بود.
كامران
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۱۲:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۱۲:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۳۰
از: هاگوارتز . سالن عمومي گريفيندور . خوابگاه پسران
پیام: 24
 .
داستانت قشنگه.
ولي...
پس چرا ادامه نميدي؟؟؟؟

rozalinda
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۱۱:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۱۱:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۶
از: خوابگاه دختران گریفیندور
پیام: 15
 Re: نچ
داری جلد سوم هری پاتر و شاهزاده ی دورگه رو می نویسی ؟

ولی در کل عالیه!
albus_dumbledore
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۱۹:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۱۹:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۲/۱۳
از:
پیام: 20
 عمرا جادوگران بتونه پيشرفت كنه
تو كه نميتوني كتاب كامل بنويسي بيخود ميكني ملتو 7 فصل سر كار ميگذاري &مديران بيشتر دقت كنند اهههههههههه
tahere
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۷:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۷:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۷
از: سنـــــــت..مانگــــــــــو
پیام: 235
 به به
بالاخره فصل 7 اومد ... ولي حق با بچه هاست ... كپي شده كتاب 6 بود.... بازم ممنون
amir abreham
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۱۲:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۱۲:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۲۳
از: زندان آزکابان
پیام: 9
 بد بود
آفرین ! ولی از کتاب 6 کپی کردی (یک مایه هایی) (دیگه از خودت بساز) افتاد!!!!!!!!!!!!!!!!
princesoft
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۳ ۱۱:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۳ ۱۱:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۷
از: یه جای خوب توی هاگوارت
پیام: 95
 نچ نه !
البته شاید شبیه شاهزاده باشه ! اما خوبه ! خوفه دیگه ! من هم دومی !
shadmehr
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۲:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۲:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۳
از: آمپول می ترسم !!
پیام: 646
 نچ
فكر نمي كني كه كتاب 6 رو كپي كردي؟
يه كم از خودت بنويس بابا!

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.