هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

شياطين شب


به نام خدا

شیاطین شب


فصل اول:ترس

- فرشید هنوز داری هری پاتر میخونی ........ پسر مگه تو فردا امتحان نداری.
- فقط یه خورده مونده مامان.
ساعت نه شب بود ، د رخانه ی موسوی ها همه مشغول درس خواندن بودن به غیر از پسر بزرگ خانواده.
-پسر مگه با تو نیستم ،اون کتاب لعنتی رو بزار کنار
فرشید سرش رو بلند کرد و به مادرش نگاهی انداخت که با خشم به او خیره شده بود.
- فقط چند صفحه مونده مامان.
- من آخرش نفهمیدم اون کتاب چی داره که تو یه لحظه ازش دل نمیکنی.
- الان تموم میشه مامان یه خورده مونده.
خانم موسوی سرش رو با تاُسف تکان داد و فرشید دوباره به سراغ کتاب رفت.
اسنیپ چیزی نگفت.فقط جلو رفت و مالفوی را با خشونت از سز راهش کنار زد . سه مرگ خوار بی هیچ حرفی عقب رفتند . گویی آن گرگینه نیز ترسیده بود.
اسنیپ لحظه ای به دامبلدور خیره ماند و در خطوط خشن چهره اش ، نفرت و انزجار حک شد .
- سیوروس... خواهش میکنم...
اسنیپ چوب دستیش را بالا آورد و دامبلدور را نشانه گرفت.
- آوداکداورا!
- لعنتی.....
فرشید با چنان صدای بلندی این را گفت که خودش هم از صداش ترسید.
- فرشید چی شده؟؟؟؟؟؟
خانم موسوی با هراس به اتاق فرشید آمد.
- هیچی مامان فقط داشتم داستانرو میخوندم.
- دیوونه داشتم سکته میکردم.
خانم موسوی این را گفت و به سمت فرشید آمد و دستش رو دراز کرد.
- کتاب رو بده به من
- ببخشید مامان دیگه این کار نمیکنم.
اما خانم موسوی باز گفت: کتاب رو بده من.
- مامان.........
- گفتم کتابرو بده
اینبار خانم موسوی فریاد زد.فرشید کتاب رو به مادرش داد و خودش رو لعنت کرد که چرا به خاطر یه کتاب این طور احساساتی شده ولی وقتی که
به یاد دامبلدور افتاد چشمانش پر شد.
- به خودت بیا پسر به خاطر یه موجود خیالی چی کار داری میکنی.
فرشید این حرفها رو به خودش میزد .تا به حال فکر میکرد کار دخترهاست
ولی حالا خودش داشت گریه میکرد.به ساعت نگاه کرد با خودش گفت بهتره
یه نگاه به کتاب درسش یه نگاه بندازه اما اصلآ مغزش کار نمیکرد پس رفت که بخوابد اما خوابش هم نمیبرد داشت به داستان فکر میکرد.مدتی گذشت تا بالاخره به خواب رفت.
ساعت شش بیدار شد.
- مامان مگه نگفته بودم که ساعت پنج بیدارم کن
اما جوابی نیامد.فرشید به آرامی بلند شد وبه طرف آشپز خانه رفت.
آب در حال جوشیدن بود و صدای غلغلش بلند شده بود.
- مامان آب داره میجوشه .
باز هم جوابی نشنید به آشپز خانه رفت و چایی را دم کرد.
- فرشاد بلند شو پسر دیرت میشه.
فرشید به سمت اتاق خوب برادرش رفت و د رر باز کرد اتاق خالی بود.
فرشید کمکم داشت شک شک میکرد سابقه نداشت صبح به این زودی
همه ی خانواده بیرون برند.اول فکر کرد به بدرقه ی پدرشان رفته اند
ولی آقای موسوی فردا می یامد به هر حال آن ها به فرشید هم میگفتند که با آن ها برود.
به طرف اتق خواب مادرش رفت و در راباز کرد.
- خدای من.............
مادر وبرادرش وسط اتاق افتاده بودند و چشمانشان گشاد شده بود انگار از چیزی ترسیده بودن.
- مامان........
فرشید به سرعت جلو رفت و دست مادرش را گرفت.
- مامان مامان حالت خوبه بیدار شو .
بعد به سمت برادرش برگشت
- فرشاد بیدار شو.
فرشید با ترس گوشش را روی سینه ی برادرش گذاشت صدایی نبود.
- این یه خوابه این یه خوابه من دارم خواب میبینم.
فرشید فریاد میزد و اشک میریخت.
- مامان تورو خدا بلند شو ........میخوای منو اذیت کنی.داداش مگه امروز مسابقه نیست میخوایم با هم بریم استادیوم.
فرشید به خوبی میدانست آن ها مرده اند اما نمیخواست باور کند.
- صبر کنید الان میر یکی رو میارم
بعد به سمت بیرون دوید.
- اینجا چه خبره چرا هیچکی درو باز نمیکنه...کسی خونه نیست.
تمام ساختمان خالی بود ،فرشید به سمت کوچه دوید در کوچه هم کسی نبود و هیچ صدایی نمی آمد اون سکوت آدم را یاد شهر اشباح می انداخت.
- چه اتفاقی افتاده .........
چیزی در بالای ساختمان ها خود نمایی میکرد فرشید نیم نگاهی به آن انداخت.اسکلتی که از دهانش ماری بیرون آمده بود
چشمان فرشید سیاهی رفت.
قبلی « هری پاتر و آغاز پایان - فصل 25 هری پاتر و بازی مرگ - فصل 9 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۸:۱۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۸:۱۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 عالي
خيلي عالي و باحال بود.
erica
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱ ۲۰:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱ ۲۰:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۸
از: يه جايي نزديك خدا
پیام: 570
 Waiting
بقيه ش چي شد ؟ منتظريم ها !
minoo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۷:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۷:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۱۲
از: انتهای چشمان او (Hogwarts)
پیام: 25
 شما خیال نداری ادامه بدی؟
الان چند هفته است که همین تو سایته.دوستتون نمی خواد ادامه بده؟
sho
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۵:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۵:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۲
از:
پیام: 12
 عجب سايت جلبي
من دو روزه كه فصل دو،سه و چهارو فرستادم معلوم نيست چي كار ميكنن كه هنوز نذاشتنش اينجا
tooka
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۵:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۵:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۲۹
از: Hogwarts
پیام: 156
 Re: عالی....
دو برره جان پس این فصل دومش چی شد بابا دو ساله منتظریم
pashmris
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۱۷:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۱۷:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲۴
از:
پیام: 25
 JJ
نوشته هر کی بوده جالب نوشته
sho
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۱۲:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۱۲:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۲
از:
پیام: 12
 Re:يا الله
به به ميبينم كه آقا شايانم افتخار دادن يه سري به داستان خودشون زدم بابا بزن اون دست قشنگرو
ببينم چرا هركي اينجا نظر داده از اين رفيقمون تعريف كرده:عجب دوست خلاقي داري
خدا بده از اين رفيقاو......
پس ما خودمون اينجا بوقيم بابا يه خورده هم از من تعريف كنيد بالاخره كلام همنشين در شايان اثر كرده ديگه.
ولي شايان خداوكيلي داشتي يه عمره داستانت تو سايت دنياي جادوگري اومدم ديدم نظرات چهار تا هم نميشه ولي اينجا رو داري.......
بازم بيا از اين طرفا
نگار اسدالهی
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۱۰:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۱۰:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۸
از:
پیام: 231
 عالی
خیلی خوب بود
خدا بده از این جور دوستا!
---
erica
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۲۱:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۲۱:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۸
از: يه جايي نزديك خدا
پیام: 570
 عالي!
واقعا عالي بود . من كه خيلي لذت بردم . حتما ادامه ش رو بذار . دوست خلاقي داري ها !
shayan-d
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۲۱:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۲۱:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۳۰
از:
پیام: 2
 يا الله
با سلام خدمت تمام بر بچه هاي سايت جادوگران
من شايانم نويسنده ي اين داستان رضا جون دستت درد نكنه كه داستان رو گذاشتي اينجا ولي خودم مگه اينجوري بودم ميومدم ميذاشتم ديگه (شوخي كردم بابا).
باود جان شما همون سعيد خودمون نيستي.
ممنون از نظراتي كه داديد اميدوارم كه بتونم انتظارات شما رو براورده كنم.
(رضا جون در مورد اون چيزي كه گفتي:اشكال نداره ميتوني تو داستان دست ببري ولي گند نزني توش بره ها )خوب ديگه باي.
علي يارتون
tooka
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۷:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۷:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۲۹
از: Hogwarts
پیام: 156
 Re: عالی....
kheiliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii khooooob bo od
325281
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۶:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۶:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۶
از: اتاق آبی
پیام: 189
 شیاطین شب
به چشم
sho
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۶:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۶:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۲
از:
پیام: 12
 Re:شياطين شب
اينجوري كه نشد اگه من بخوام همرو تعريف كنم براي چي فصلاي بعدي رو بزارم شما يه خورده دندون رو جيگر بزار كم كم همچي رو ميشه
325281
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۶:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۶:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۶
از: اتاق آبی
پیام: 189
 شیاطین شب
می تونم بپرسم مثلا چه قدرتهایی داره؟؟؟تو داستانی که تو نوشتی اثری از جادو نبود.ممکنه بخوای از جادو استفاده کنی؟
sho
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۵:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۵:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۲
از:
پیام: 12
 Re:شياطين شب
اتفاقاً برعكس فرشيد قدرت هاي زيادي داره كه همونا باعث شده كه زنده بمونه تو فصلاي بعدي ميفهمي(فصل جديد رو ديروز فرستادم)
325281
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۰:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۰:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۶
از: اتاق آبی
پیام: 189
 شیاطین شب
فقط یه عیبی که می مونه اینه که چرا وقتی همه می میرن فرشید نمی میره(فرشید نمی میره چون هری پاتر خونده؟).وقتی که علامت شوم ظاهر شد همه باید بمی رن.فکر نمی کنم که فرشید نیروی خاصی داشته باشه.به نظر من باید می مرد.البته اگر می مرد داستانت ادامه دار نمی شد.ولی فرشید که هری نیست.
zohreh_perave
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۹ ۲۱:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۹ ۲۱:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۸
از: لندن
پیام: 90
 چه جالب
سلام به همه باز گشایی مجدد سایت هم مبارک
چه جالب توی این همه داستان خارجی یه دونش ایرانی از اب در اومد
افرین به این شا یان وطن پرست،نویسنده خوبی یه ولی من شرط می بندم اخرش حال گیری یه می گی نه نگاه کن اقا رضای عزیز درست نمی گم
خدا حافظ و موفق با شید
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۹ ۲۱:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۹ ۲۱:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
خب باید بگم برای قسمت اول عالی بود. به طور کلی بخوام از ده نمره بدم 8 برات خوبه. در ضمن از راهنمایی آقای باود هم متشکرم. خیلی برای ارضای فضولی کمکم کرد.
ایلیا
princesoft
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۹ ۱۹:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۹ ۱۹:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۷
از: یه جای خوب توی هاگوارت
پیام: 95
 Re: پ
خوب بید ! من که خوشم اومد ! بذار ! همش رو بذار !! !
sho
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۷:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۷:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۲
از:
پیام: 12
 توضيح
نه اسم من شايان نيست
همون طور كه قبلاً گفتم اين اين داستانرو من ننوشتم اسم من رضاست و از دوستاي شايانم
saeed_potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۱:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۱:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۳
از:
پیام: 43
 question
سلام ببخشید اما این داستان تا فصل دوازده تویه سایت www.wizardingworld.ir هست اقایه نویسنده میشه بپرسم امسه شما شایانه یا نه؟
minoo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۱:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۱:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۱۲
از: انتهای چشمان او (Hogwarts)
پیام: 25
 ایول
عالی بود !
ادامه بدین!
325281
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۷ ۲۰:۰۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۲۷ ۲۰:۰۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۶
از: اتاق آبی
پیام: 189
 شیاطین شب
عجب فکر خلاقی داره این دوستت!!!!!!!!! قلمش جون داره.مرسی از اینکه این مقاله رو گذاشتی تو سایت.
sho
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۲۰:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۲۰:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۲
از:
پیام: 12
 پ
يه توضيحي بدم:
اين داستان نوشته ي من نيست نوشته ي يك از دوستانمه كه ازش خواستم كه داستانشرو اينجا بزارم
اگه از داستان استقبال شد فصل هاي بعدي رو هم ميزارم و اگر نه .........
negin.sdh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۲۰:۰۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۲۰:۰۲
گریفیندور
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۵
از: عمارت پوگین
پیام: 467
 عالی....
خوب بود
فصل اولش که قشنگه
امیدوارم فصل های بعدی بهتر بشه من اولیم
negin.sdh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۲۰:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۲۰:۰۱
گریفیندور
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۵
از: عمارت پوگین
پیام: 467
 عالی....
خوب بود
فصل اولش که قشنگه
امیدوارم فصل های بعدی بهتر بشه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.