هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: كارآگاه پاتر

کارآگاه پاتر - فصل 2


فصل دوم از داستان کارآگاه پاتر
اینم فصل دوم داستان.

فصل دوم:خانه ی شماره چهار و مرد فرستاده
هری چشمانش را باز کرد. از نگرانی و از آفتاب که به پشت گردنش می تابید بیدار شده بود. رون هنوز خواب بود. ساعت دیواری، ساعت ده صبح را نشان می داد. با بدخلقی خودکارش را طرف سر رون پرت کرد. خودکار به پیشانی اش خورد. مثل روانی ها بلند شد و گفت:
_چی بود؟
_ساعت 10 صبحه!
_خوب!
_دیشب کجا بودی؟
رون اهن اهنی کرد و گفت:
_ربطی داره؟
_الان آره. خانوادت دارن تو جنگل از ترس جون می لرزن و اونوقت تو میری با بار؟
_چطور میگی؟
_با اون سبیلت نگاتم میکنن؟
_به تو ربطی نداره.
رون میدانست با اینکه هری راستی مگوید، اما فقط میخواهد دف دلی اش را خالی کند. پس بحث را ادامه نداد و به طرف یخچال رفت.
_اینکه خالیه!
-میخواستی غذای ملکه توش باشه؟
رون سرش را از در بیرون برد و سرایدار را صدا زد. سرایدار تو آمد و گفت:
_بله؟
-هیچی تو خونه نداریم. میری خرید؟
_وظیفمه.
رون دستش را در جیبش برد و در حالی که از خجالت سرخ و سفید بود؛ به طرف هری رفت. هری دستش را تکان داد. رون به طرف سرایدار رفت و گفت:
_م م م...
سرایدار بیپروا راهش را کشید رفت.
رون با عصبانیت لگدی به در زد و روی یکی از مبل ها نشست.
با عصبانیت گفت:
_اول میذارنت میرن. بعد میگن نباید چوب داشته باشی. بعدشم یادشون میره که اصلا آدمی!
_مگه مارو آدم حساب میکردن؟
رون با عصبانیت گفت:
_همه اش تقصیر توئه.
هری گفت:
_اگه فکر می کردی دوستیت با من ضرر داره از راهتو میکشیدی می رفتی. تو بیشتر به من بندی تا کمکم کنی.
_به! اینو ببین! عرضه نداره با دوستی شو با دخترا نگه داره! اونوقت میگه تو بند منی! تو اگه من نباشم هیچی...
_اگه نیاز به الاغ داشته باشم.
رون نتوانست این توهین که او را حیوان بنامند، تحمل کند و به هری حمله برد.
هری نیز بلند شد. اما گفت:
_پاشو بریم بیرون.
_ کجا؟
_بیرون. راه بریم. هم یشنبه ست و هم اعصابم خورده. البته اول سبیلتو بزن. همش به فکر جلب توجهی.
رون در حالی که داشت دست وصورتش را می شست؛ شکلکی درآورد.
هری خود را روی مبل انداخت و با خود فکر کرد چه قدر دیگر تحمل خواهند کرد.
رون گفت:
_ خوب، بریم.
هری به چهرهی کک ومکی او نگاهی انداخت و خندید. با طعنه گفت:
_ حالا شدی الاغ قبلی.
رون گفت:
_مثل بچه هایی.
_آره پدر.
و خود را از در بیرون انداخت.

رون در حالی که خود را روی پاهایش می انداخت، گفت:
_زیر این آفتاب راه بریم؟
_نترس. ابرا رو که می بینی. بارون میاد. آره. بارون میاد. و در همان لحظه باران تند شد.
به خانه که کمی از آن دور شده بودند نگاهی انداخت و گفت:
_آره. روز شب بدبختی می تابه . بیچارگی می باره. کاش پول بلیط مترو رو داشتم.
رون به هوا لگدی انداخت و گفت:
_خونه ی خالت نمیری؟
_چی کار؟
_بهشون سر بزن. سه ساله ندیدیشون. من اگه یه مدت خالم رو نبینم خیلی دلم براش تنگ می شه.
هری با لحنی احمقانه گفت:
_ بریم. شاید ناهار خوردیم. اگه م چیزی گفت با سنگ شیشه ی خونشون رو می شکنم. مثل هرزههای بیپول.
و پیاده زیر باران راه افتادند. حدود یک ساعت بعد، هری دم پارک پرایوت درایو بود.
گوشه ی خیابان را به رون نشان داد و گفت:
_سیریوس رو اولین بار اونجا دیدم.
و داخل پارک شد و روی تاب خیس از باران نشست.
_بیاد روزگار بدبختیم. حالا هم دست کمی ندارم. کاش یه چوب دستی اینجا بود.
و روی عینکش دستی کشید.
رون در حالی که یک سطل آشغال را زیر و رو می کرد؛ یک روزنامه را برگزید و به خواندن آن پرداخت.
هری پرسید:
_خبر جدید؟
_ روزنامه دیروزه.رییس جمهور روسیه دیوونه شده. تو سخنرانیش گفته که شخصی به نام ولدمورت که جادوگره، جادوگرای روسیه و بعضی از کشورای خاور میانه رو دور خودش جمع کرده و داره با بقیه ی جادوگرا میجنگه. احمقانه س! کدوم جادوگری اینو بهش گفته؟
_نمی دونم. به من ربطی نداره. تنها چیزی که الان می خوام غذاست. بریم خونه ی خالم. بریم دیگه!
و روزنامه را از دست رون که در آن غرق بود گرفت و دوباره در سطل آشغال انداخت.
رون با عصبانیت گفت:
_ داشتم می خوندم.
هری با صدائی که در آن جنون به چشم می خورد، گفت:
_روز به این قشنگی! چرا خودتو قاطی سیاست کنی؟ چک چک باران روگوش کن و لذت ببر.
رون با وحشت به هری نگاه کرد، اما هری ادامه داد:
_آره! این قطره ها از نوشابه های مادام رزمرتای خوشگل هم خوشمزه ترن! به افتخار دامبلدور که زیادی خوب بود! به افتخار سیریوس که از اون بهتر بود! به افتخار پدر مادرم که به من ظلم کردن! به افتخار چو که قشنگ اما احساساتی بود و خواهر احمقت که به زندگی مادی زیادی توجه داشت! به افتخار هرمیون که دوستمونه! به افتخار پرفسور تریلانی که هرچی میکشم ازونه! به افتخار اسنیپ نابغه! بیا رون! لیوانت رو به مال من بزن! از آب باران بنوش! به افتخار خودم که از من بدبختتر نیست؛ نه پول دارم و نه زندگی ! جادوگرم هستم. آره...
رون شانه های هری را گرفت و تکان داد. هری ناگهان به خود آمد.
_چی شده هری؟
هری روی زخمش دستی کشید. اطمینان داشت که هم اکنون داشت لیوان مشروبش را به لیوان اسنیپ می کوفت. ناگهان بعد از چندین سال جای زخمش تیر کشید.
رون گفت:
_فکر کنم گرسنت باشه. بریم پیش خالت.
و هری را بر دوشش انداخت و به طرف خانه ی شماره چهار برد و در را محکم کوفت.
مردی حدود بیست و یک ساله و چاق با چشمان سرخ در در را باز کرد و با تعجب گفت:
_آه هری! خوب شد رسیدی! و هری و رون را به داخل دعوت کرد.
هری با تعجب داخل شد. انتظار این دعوت گرم را نداشت.
رو به دادلی کرد و پرسید:
_خاله کو؟
دادلی با صدائی که می لرزید گفت:
_مرده. همین دیروز!
و خودش را روی مبلی انداخت.
رون نیز خواست بنشیند، اما هری دیوانه وار از خانه بیرون زد. رون در حالی که از دادلی معذرت خواهی می کرد؛ دنبال هری راه افتاد و ده دقیقه دنبالش دوید. وسط راه رون او را به زور نگاه داشت و گفت:
_چیکار می کنی؟
هری چیزی نگفت؛ اما خود را از رون جدا کرد و به طرف خانه راه افتاد.

رون در حالی که در بزرگ خانه را میگشود به هری گفت:
_کارت خیلی احمقانه بود...
سرایدار حرف او را قطع کرد:
_آقای ویزلی، یک نفر کارتون داره. تو راهرو وایستاده.
هری و رون نگاه کردند و مالفوی را دیدند که جلوی در قدم میزند.
قبلی « هری پاتر و دروازه زمان هری پاتر و دوست جدید - فصل 23 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
shnhp
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۲۲:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۲۲:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۱۱
از: میدان گریمولند
پیام: 15
 Re: کارآگاه پاتر - فصل 2
من که اخر نفهمیدم...
اگه ولدمورت زنده هست چرا هری به فکر برای نابودی اون و هورکراس ها داره نقش یک ماگل مسخره رو بازی میکنه؟؟؟؟
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۶ ۱۱:۲۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۶ ۱۱:۲۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
باید روش کار کنی. داره خسته کننده میشه.
325281
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۵ ۹:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۵ ۹:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۶
از: اتاق آبی
پیام: 189
 کارآگاه پاتر
خیلی قشنگ نوشتی،حقیقتا آدم از خوندنش لذت می بره!
tahere
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۵ ۸:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۵ ۸:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۷
از: سنـــــــت..مانگــــــــــو
پیام: 235
 خوبه
بعد نبود..جالب تر شد
negin.sdh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۵ ۸:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۵ ۸:۲۵
گریفیندور
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۵
از: عمارت پوگین
پیام: 467
 Re: کارآگاه هری 2
مرسی خوب بود
موضوع جالبی بود
mamadmm
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۵ ۳:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۵ ۳:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۳۱
از: همونجا که بقیه میایُن
پیام: 319
 Re: کارآگاه هری 2
سلام و معذرت خواهی از دوستان.
من زییاد رو این فصل کار نکردم. اما حالا که اشکالاتو دیدم تصحیحش کردم. شما میتونید متن تصحیح شده ی فصل دو رو با استفاده از لینک زیر ببینید:
http://rapidshare.de/files/30884143/karagah_potter_2.swf
کمک:
گزینه ی free رو انتخاب کنید.
یکم واستین.
شماره رو وارد کنین.
Download رو بزنید.
حالا، چون این فایل PDF نیست و فلشه(.swf)
lمکان داره بروزر بازش کنه. اگه هم دانلودش کردبد، برای باز کردنش احتیاج به Flash player دارین.
حجمشم 70 کیلو بایته.
درضمن این داستان هی بهتر میشه.
امیدوارم دیگه از این اشتباها نکنم.
rah682004
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۴ ۲۱:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۴ ۲۱:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۸
از: تهران
پیام: 27
 کارآگاه هری 2
سوژه خیلی خوبه ولی پرداختش ضعیفه و اصلاً فضاسازی نداره مثلاً خیلی بی مقدمه دادلی می گه خاله ت مرد و هری ام میزنه بیرون . به هر حال خسته نباشی

اولینم !!!!!

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.