هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

مادرخوانده - فصل 4


پتونیا واقعا از جشن لذت میبرد .حالا بیش از همیشه دلش میخواست که جادوگر باشه . . لیلی حق داشت که همیشه از دنیای جادویی حرف بزنه. همه چیز جالب و باور نکردنی بود. یه عالمه بادکنک و گل توی هوا معلق بودن. لیوانهای نوشیدنی بعد از خالی شدن خود بخود پر میشدند .و سازهایی که بدون نوازنده مینواختند . از همه عجیب تر مهمونا بودند . یه مرد غول پیکر که از در به زور وارد شد . و زنی که گاهی اوقات پارس میکرد حتی چند تا حیوون هم به جشن دعوت شده بودند. و سیریوس....
و حس غریبی که نسبت بهش داشت .
در بین جشن سیریوس و جیمز غیبشون زد . بعد از چند دقیقه لیلی به پتونیا نزدیک شد وآروم زمزمه کرد : جیمز کجاست ؟
_ طبقه ی بالا
لیلی اخم کرد و گفت : برو صداش کن .
پتونیا پله ها رو دو تا یکی کرد . از زیر در نور بیرون میزد پتونیا می خواست در بزنه اما در اتاق بحث پرشوری در جریان بود .
صدای سیریوس می اومد که با لحن مسخره ای میگفت : اون یه ماگل کثیفه میفهمی . فامیل در این باره چی میگن .. حیثیت خوانوادگی مون لکه دار میشه. ماگل ها یه مشت احمق به تمام معنا هستن . کثیفترین موجوداتی که تا به حال دیدم .اونا میخوان جادوگرای نادونی مثل ما رو گیر بندازن. ازدواج با یکی از اونا یه فاجعه است شرم آوره .
پتونیا نمی فهمید داره چی کار میکنه تلو تلو میخورد . سرش داشت میترکید اشک به چشماش هجوم آورده بود سرش به دوران افتاده بود
عشق...عشق..ماگل کثیف..کثیف
نفهمید چطوری به طبقه ی پایین رسید . موزیک بلند تر شده بود . همه با دیدن اون فریاد شوق سر دادند زن بلند قامتی که عکاس بود گفت: بالا خره اومدی؟ پس داماد کجاست ؟
بازوی پتونیا رو گرفت . پتونیا دست زن رو با خشونت پس زد و جیغ کشید: ولم کن !
همه ساکت شدند پتونیا سرش رو بین دستاش گرفت . رد اشک روی صورتش مونده بود از تالار بیرون رفت . لیلی با لباس عروسی پشت سرش میدوید .
بارون شدیدی باریدن گرفته بود . پتوبیا چند قدم دوید و بعد توی گل زمین خورد لباسش خیس شده بود . از شدت گریه صداش گرفته بود . همه مهمونا پشت سر لیلی جمع شده بودند . پایین دامن اونم کثیف شده بود. چشماش از روی صورتهای متعجب مادر و پدرش دوستای جیمز همکلاسی های لیلی و مادر و پدر جیمز گذشت . یه نفر از بینشون راه باز میکرد
جیمز بود و پشت سرش ....... اون چشمای بی احساس...کراوات مسخره و هیکل نفرت آور
فضا نیمه تاریک بود و صدای ضعیف موزیک سالن به گوش میرسید . فریاد زجر آلود پتونیا درخیابان پیچید: برید گم شید. از همتون متنفرم ...متنفرم ..
چند قدم عقب عقب رفت صورت گل و اشک آلودشو باآستینش پاک کرد. فریاد کشید: ازتون بدم میاد. و تلو تلو خوران در تاریکی گم شد
صدای فریاد پتونیا هنوز در سر سیریوس بود :ازت متنفرم .
***
پتونیا گونه های خیسشو به گونه های خیس پنجره فشرد . آسمون زار زار به حالش گریه می کرد . لباس قشنگش رنگ و رو رفته و گلی بود وآرایش موهاش باز شده بود.
با خودش فکر کرد الان تو عروسی چه خبره ؟ حتما دارن به همه می گن من یه دیوونه ام که حمله عصبی بهش دست داده . ولی سیریوس چه فکری می کنه؟ لبخند محوی به لبش اومد. حتما داره فکر می کنه: اینم مثل بقیه. همشون وقتی با واقعیت روبرو می شن دیوونه می شن و لبخند می زنه و دندوناش برق می زنه وبا حرکت سر...لبان پتونیا از نفرت می لرزید : لعنتی .
گوشی تلفن رو برداشت و شماره ای رو گرفت . صدایی از پشت خط گفت: بله؟
پتونیا بغضشو فرو خورد و گفت:ببخشید ... آقای دورسلی ؟
***
پتونیا خمیازه ای کشید و به ساعت نگاه کرد تا 45 دقیقه ی دیگه بچه ها باید توی مدرسه باشن از پله ها پایین رفت در اتاق هری رو به صدا در اورد : پاشو . دیرتون می شه . پاشو هری...
صدایی از تو به گوش نمی رسید پتونیا در رو باز کرد هری را که رو به دیوار خوابیده بود تکون داد. اون از خواب بلند شد چشماشو از هجوم نور آفتاب تنگ کرده بود موهاشو از صورتش دور کرد . پتونیا جیغ زد :هری ی ی ...
در حالیکه با نفرت به موهای هری خیره شده بود گفت امروز عصر میریم یه آرایشگاه درست و حسابی .
و هری با تعجب به کاری که ناخواسته انجام داده بود فکر می کرد .
قبلی « مادرخوانده - فصل 3 هری پاتر و ناپدید شدن جای زخم - فصل 4 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
الکس واتسون
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۱۸:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۱۸:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱
از: جایی به نام هیچ جا...
پیام: 36
 Re: خوفه
بی نظیر بود می دونی فقط یه مشکل داشت اونم این که خیلی کوتاه بود. سعی کن طولانی تر بنویسی. باز هم می گم عالی بود. موفق باشی...
haras_asph
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۰:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۰:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲
از: کوچه های تاریک غربت
پیام: 9
 *
بی شک خیلی عالیه محشره
princesoft
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۰:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۰:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۷
از: یه جای خوب توی هاگوارت
پیام: 95
 Re: اي بابا
خوفه ! زیادی هم خوفه ! ادامه بدی ضرر نمی کنی !
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۴:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۴:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 اي بابا
خوبه مادر پير شي الهي
yasaman potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۴:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۴:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۷
از: دوستان جانی مشکل توان بریدن!
پیام: 377
 مادر خوانده
خوبه من از موضوعت خوشم میاد
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۸:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۸:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
عالی بود ملت. فصل چهار و 4 رو پشت سر هم دادی.
بازم تکرار. تو یک روز دومین باره. چرا اذیت می کنین این داستان تموم شد.
shadmehr
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۱۹:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۱۹:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۳
از: آمپول می ترسم !!
پیام: 646
 $
بد نبود ايول كه سرعتت خوبه .
faraz_potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۳:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۳:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۲۸
از: fozool sanj
پیام: 280
 kheyli bahali
midooni. chizo neveshti ke manam too fekresham
رضوان
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۲۲:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۲۲:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۳
از: برج گریفیندور
پیام: 62
 مادر خوانده
خیلی عالی بود ...به داستان نگاه قشنگی داری ...خیلی خوب بود
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۷:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۷:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 عالي
از بقيه مقاله ها بهتر بود مخصوصاً بعضــــــــــي ها!
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۷:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۷:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 عالي
از بقيه مقاله ها بهتر بود مخصوصاً بعضــــــــــي ها!
azarakhsh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۹:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۹:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۷
از: جايي كه عشق , غم رو در اعماق زمين دفن مي كند
پیام: 27
 [جالب بود
خوب بود
سرعتت بد نیست
فصل 3و4 پشت هم آوردی ولی 2 تا 3 خوبب نبود
ولی داستانت خوبه
negin.sdh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۹:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۹:۰۴
گریفیندور
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۵
از: عمارت پوگین
پیام: 467
 Re: عاليه
خوب بید ..... عالی :hammer: :hammer:
مرسی از زحمتی که کشیدی :ygrin:
Jerry
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۷:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۷:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: اینجا تا شیراز راه درازیست!
پیام: 154
 عاليه
خيلي خوبه عاليه بازم ميگم كلا با موضوعش حال مي كنم
تينا ساساني
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۴:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۴:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۱
از: there isn't any answer
پیام: 157
 گذشت زمان،به دست يك نويسنده
خيلي عالي بود مي خواستم بگم حالا كه دوباره به روال عادي برگشتيم ادمه مي دي يا اينكه تموم شد؟
aftab jan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۲:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۲:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۵
از: توي قفسم ، هر جايي كه رون باشه
پیام: 43
 عاليه
بازم مي گم خيلي خوب مي نويسي سرعت عملو حال كردم دون تا پشت سر هم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.