هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هري پاتر و دالان مرگ

هری پاتر و دالان مرگ - فصل 9


اتفاق عجيب)
رون بهترين دوران زندگيش را ميگذراند . اين اولين بار بود که هري او را واقعا خوشحال ميديد .تمام کلاسها را با سر حالي مي آمد و در مقابل تبريک بچه ها و زخم زبان بعضي ها واکنش خوبي نشان ميداد جيني هم به اندازه ي او خوشحال و سر حال بود .همان شب فرد و جرج براي آنها نامه نوشته بودن و خوشحالي خودشان را با يک نامه ي فرياد کش نشان داده بودند هري و هرمايني هم به اندازه ي رون شاد و سر حال بودن و به نظر هيچ چيزي نميتوانست خوشحالي آنها را خراب کند .بچه هاي گريفيندور آن شب در تالار براي اين اتفاق جشن کوچکي گرفتند و هر کدام با پرچمي که روي آن تبريک به ويزلي ها بود خوشحالي خود را نشان دادند .اما همه از اين موضوع راضي نبودن و طبق معمول اين اسليتريني ها بودند که نا رضايتي خود را با حرفهاي نيش دار نشان ميدادند و اين گوشه و اون گوشه شنيده ميشد که آرتور ويزلي فقط به خاطر دامبلدور به اين سمت رسيد وگرنه لياقت چنين پستي نداشت.اما اين حرفها براي آنها مهم نبود چون آقاي ويزلي حالا وزير بود و حرف مفت ما بقي او را از پستش پايين نمي آورد و از نظر هرمايني اين حرفها براي آدمهاي حسودي بود که چشم ندارند ببينند آقاي ويزلي صلاحيت بالاتري نسبت به اصيل زاده هاي ثروتمند داشت.ويوين هم نظر خود را زماني بيان کرد که آن سه را تنها در راهرو يافت و با خوشحالي گفت،با اين که آقاي ويزلي رو نديده حتما انسان توانايي بوده که دامبلدور .اون رو انتخاب کرده و با کارت تبريک زيبايي که به رون داد خواست که .به پدرش افتخار کنه.اين وضع لذت بخش بود
ده روز از شروع مدرسه ميگذشت و رون و هري شاهد نگراني بيشتر و بيشتر هرمايني ميشدن ، او لاغر شده بود و مرتب درس ميخواند شکايت نميکرد اما رون و هري .ميدانستند که اسنيپ در کلاسش براي او مشکل درست ميکند صبح روز يازدهم بود که هري با تکانهاي شديد رون از خواب پريد
" بدو هري خواب مونديم من نميدونم اين سيموس و نويل ميميرن ما رو بيدار کنن ؟خودشون ميرن سر کلاس انگار نه انگار که ما خواب مونديم خرجش يه تکون دادنه "نا قابله
"هري از روي تخت جستي زد و گفت : " غر نزن
"و به سرعت لباس خوابش را عوض کرد . در محوطه در حال دويدن بودن که رون نفس زنان گفت : " خوبه اسپروته وگرنه مجبور بوديم پشت در بمونيم
(هر دو به خانه ي سبز (گلخانه که در متن اصلي جي کي رولينگ خانه ي سبز نام گذاشته
پروفسور اسپروت رسيدن و داخل شدن همه کنار ميز عريضي که گلدانهاي سبزي با گياهاني کاکتوسي شکل درون آنها بود ايستاده بودند و با ديدن آن دو سرها به طرفشان "برگشت پروفسور اسپروت گفت : " دير کردين پسرا سر جاتون وايسيد.خوب مثل اين که مجبورم چون شما نبودين بار ديگه توضيح بدم .خوب آقاي پاتر و ويزلي فکر ميکنم بدونيد که درس گياه شناسي رو رشته ي شما فقط يک ترم داره و من نميخوام به خاطر يه ترم شما نمره ي ناقص يا بدي بگيريد بنابراين از اين به بعد هر گياهي رو که ميبينيد روش تاکيد بيشتري دارم براي امتحان اوول (1)بهتر بخونيد در واقع امتحان رو از اون ها ميگيرم خوب حالا توي اين چند جلسه که "با هم داشتيم اين گياه از ما بقي مهم تره در واقع گياهيه که ممکنه در حل پرونده هاي جادويي وزارت بهش زاد بر بخوديد يکي از شما در موردش توضيح بده
دست هيچ کس بالا نرفت همه به همديگر نگاه ميکردند و منتظر بودن اما مثل اينکه از همدوره اي هاي آنها تنها هرمايني درسها را خوب مطالعه ميکرد.و او هم که با آنها کلاس گياه شناسي نداشت پروفسور اسپروت مدت کوتاهي صبر کرد و بعد نفس عميقي کشيد و گفت : " خوب ،يه فرست خوب براي امتياز گرفتن، شما 5 دقيقه فرست داريد بخش توضيحي درس رو مطالعه کنيد بعد هر کس تونست توضيح درست ودقيق بده ده امتياز "براي گروهش کسب ميکنه
همه شروع کردن به ورق زدن کتابهاشون و سکوتي به مدت پنج دقيقه و زماني که اسپروت گفت وقت تمام دست چندين نفر بالا رفت هري که هنوز دو خط را درست مطالعه نکرده بود ترجيح داد سر جايش بشيند اما زماني که اسپروت گفت آقاي رونالد ويزلي هري تعجب کرد فکرش را نميکرد رون دستش را بالا کند حتي توجهم نکرده بود .رون از جايش بلند شد سينه اش را صاف کرد و گفت :" کاکتوس داغ. اين کاکتوس که بيشتر در جنگلهاي آفريقا پرورش داده ميشه ضاهري کاملا آرام و عادي داره اما درونش شيره اي سرخ رنگ وجود داره که بسيار داغه و درجه حرارت بالاي اون حتي فلز رو هم نرم ميکنه شيره ي آن را براي ايجاد معجونهاي طلسم شکن استفاده ميکنن و پوسته ي مهکمش که ميتونه اين ماده ي داغ و خطر ناک رو مهافظت کنه براي امر پزشکي و درمانگري استفاده ميشه .آب کمي مصرف ميکنه و نسبت به موسيقي ملايم عکس العمل نشون ميده در "واقع به موسيقي علاقه داره
"آفرين آقاي ويزلي به خاطر توضيح کامل و درست سي امتياز به گريفيندور تعلق ميگيره "
هري با مشت به بازوي رون زد و او هم خنديد
"خوب بچه ها حالا دستکش هايي که روي ميزه به دست کنيد اين دستکش ها از جنس پوسته ي کاکتوس داغه که اگر موقع گرفتن شيره روي دستتون ريخت بهتون آسيب نزنه مواظب باشيد شيره نپاشه چون آسيب شديد "وارد ميکنه خوب حالا بايد براش يه آهنگ ملايم بخونيد تا شيره رو از انتحاي روزنه هاي روي پوسته بيرون بده
همه با تعجب به هم نگاه کردن
زود باشيد زود،هر آهنگي که بلدين بخونين
همون موقع صداي بلند و کلفت سيموس از بين همهمه شروع کرد به خواندن
با صدايي گوش خراش و غير قابل تحمل
در قهوه خانه هاي غرب
با کلام ميجنگم
با چوبدستهاي داغون
با دروغ و خيالبافي
يکديگر را ميکشيم
کاکتوسش تکان آرامي خورد همه به آن نگاه کردن بعد ناگهان از جا پريد و شيره ي سرخ رنگش شروع به پاشيدن کرد و ديوانه وار به اطراف ميپاچيد همه فرياد کشيدن و از گلخانه بيرون دويدن پروفسور اسپروت هم فرياد "زد:" آقاي فينيگال گفتم آهنگ ملايم .اين ديگه چه چه شعري بود تو خوندي؟
***********************
هري با درماندگي به مقاله ي کوتاهي که از هرمايني گرفته بود نگاه ميکرد رون هم کنار شمينه ي خاموش با روزنامه ور ميرفت و گه گداري به پليور جديد و زيبايي که مادرش براي او خريده و فرستاده بود نگاه ميکرد و کمي احساس غرور ميکرد .هري به کاناپه تکيه داد وگفت : " گيريم که منو تو با کمي تعقيير اينو از هرمايني کپي کرديم و به اسنيپ داديم گفته هر مقاله اي مينويسيم يه توضيح کامل ازش سر کلاس بديم و اين طور "که تجربه ثابت کرده،اگر از دو نفر درس بپرسه اون دو نفر منو تو هستيم و اگر از ده نفر بپرسه يکي از اون ده نفر من وديگري تويي ،حالا بگو چه طور ميخواي مقاله به اين سنگيني رو بخوني؟
"چيزي نيست که همش سه صفحست"
"بله سه صفحه ولي مطالبش رو خوندي؟ هم سنگين وسخت بلند شو به جاي اين کارا يه نگاهي بهش بنداز که فردا بهونه نداشته باشه که از گريفيندور امتياز کسر کنه"
رون با ناراحتي بلند شد روزنامه را روي ميز کوبيد و برگه ها را از دست هري گرفت همان موقع نويل وارد تالار شد لبخندي به آن دو زد و به خوابگاه رفت.چند دقيقه بعد از او هرمايني داخل تالار شد و همان طور که "به رون نگاه ميکرد که داشت مقاله را با بي حالي ميخواند گفت : " هري برو بيرون ويوين کارت داره.....در ضمن باهاش درست رفتار کن....لطفا
.هري با بد عنقي بلند شد و بيرون رفت وقتي تابلو پشت سرش بسته شد ويوين با خوشحالي لبخند زد
"مزاحم که نشدم ؟ اگر کاري داري بعدا مي آم "
" نه به هيچ وجه کارم داشتي"
"اوووم آره!ببخشيد ولي ميخواستم برم بيرون يه گشتي بزنم ميتوني همراهم بياي؟"
"هري ابروهايش را در هم برد و گفت : " خوب ميدوني؟
"اگر نميتوني مزاحم نميشم يه دفعه ي ديگه ميام"
" باشه يک ساعت ديگه ميام يه کاري دارم انجام بدم حتما ميام "
"ويوين لبخندي زيبا زد و گفت:"باشه.پس من يک ساعت ديگه اينجا هستم
"هري به سرعت وارد تالار شد و بي مقدمه به رون گفت : " از اون گوشهاي گسترش دهنده ي فرد و جورج داري
" نه .ميخواي چي کار؟"
" ميخوام بزارم حرفهاي ويوين رو گوش کنيد ميخوام ببينم ميتونم از زير زبونش چيزي بيرون بکشم؟"
"ميخواي بياريش توي تالار حرف بزنيد؟"
"نه بيرون قدم بزنيم"
"رون با عصبانيت گفت:"ديوونه شدي؟اون گوشا سيم دارن تو تا کجا ميخواي اونو دنبال خودت بکشوني؟تازه اونقدرم بلند نيست که تا هر جا خاستي ببري
"اصلا حواسم نبود ببينم تو نميدوني چيز ديگه اي دارن که بشه باهاش تا هر جا خواست رفت؟مثل ميکروفون
"هري با سر در گمي گفت : " پودر فلو!ضرر نداره ازشون بپرسم.سي دقيقه بيشتر طول نکشيد تا هدويگ براي هري از گوشهاي جديد فرد و جرج که تازه ساخته بودند و بدون هيچ وسله ي اضافي بود آورد.برد ميکروفن بالا بود و قدرت پخش خوبي داشت از طرفي به بزرگي گوشهاي گسترش دهنده نبودند فرد و جرج به .هري در شمينه گفته بودند که او اولين نفر است که آن را امتحان ميکند
.هري يکي از آنها را زير ردايش نسب کرد و ديگري را به رون و هرمايني داد تا خوب گوش کنند .در آخر سر ساعت مقرر همراه ويوين به محوطه رفت
"ابتدا سکوت بين هر دو بود تا ويوين با لبخندي شروع به صحبت کرد : " درسا خوب پيش ميره هري؟
"اوووم آره"
"ميخواستم در مورد موضوعي با تو حرف بزنم يا به عبارتي سوال کنم"
هري سرش را تکان داد تا او ادامه ي حرفش را بگويد
" تو...تو چيزي در مورد دالان مرگ ميدوني؟"
.هري جا خورد و به سرعت موضع گرفت و عکس العمل نشان داد
" نه اصلا چه طور"
خوب فکر کردم بدوني نميدونم چرا پرسيدم ولي خوب کمتر کسي در موردش ميدونه چون تو يه جورايي استثنايي هستي گفتم شايد بدوني،اصلا من خيلي سريع و بي ""مقدمه سر صحبت رو باز کردم متاسفم
" نه ايرادي نداره ولي ايني که گفتي چي هست؟"
"منم دقيقا نميدونم يه چيزايي از پدرم شنيدم ،اين که دالان خطر ناکيه وکسي ازش زنده بيرون نمياد"
.حالا هر دو به درياچه نزديک شده بودند عده اي از بچه ها هم آنجا در حال صحبت و بازي بودن و اده اي هم روي چمن ها دراز کشيده بودن
"ويوين با درخت تنومند کنار درياچه تکيه داد و گفت :" هري نظر تو در مورد من بده؟
"هري با بي خيالي گفت : " منظورتو نميفهمم
" ميفهمي هري.تو از من بدت مياد چون از همه ي اسليتيريني ها بدت مياد و متقابلا من بايد از تو بدم بياد چون اسليتريني ها از گريفيندوري ها بدشون مياد درسته؟اين "قانونه اين مدرسه شده حتي اگر دليلي براي دشمني نباشه اين دو گروه با هم بدن
"هري شانه هايش را بالا داد و گفت : " حتما دليلي وجود داره که بدن
" اما من دليلي نميبينم.تو به من بگو چرا از من خوشت نمياد؟باهات بد رفتاري نکردم.دشمني نکردم بي ادبي نکردم.در مقابل اهانت ديگران ازت دفاع کردم "
هري به فکر فرو رفت حق با ويوين بود اما چه جوابي در حرفش درست بود؟
" اعتماد ندارم چون اسليتريني ها جاي اعتماد نزاشتن شايد تو آدم خوبي باشي ولي ولي تجربه به من ثابت کرده که به اسليتريني اعتماد نکنم حتي بهترينشون"
" پس چرا به هگريد اعتماد داري؟"
رنگ صورت هري پريد تا به حال به اين موضوع فکر نکرده بود يعني هگريد يه اسليتريني بود؟
ابروهايش را در هم کشيد
"ويوين لبخند تلخي زد و گفت : " اون يه اسليتريني بوده
"هري با ترديد گفت : " نه نبوده
" چرا بوده هري"
"ويوين به طرف هري برگشت به او نزديک شد و گفت : " ببين هري من ...من نميخوام از من متنفر باشي
حالا تقريبا به هري چسبيده بود
" من دوستت دارم"
لبان هري قفل شده بود چشمانش گشاد و شکه شده
قبل از اين که بتونه حرفي بزنه صداي آشناي مالفوي را از پشت سرش شنيد
" هي پاتر تن لشتو به دخترا ميچسبوني؟"
هري برگشت اونقدر شوکه بود که وقت عصباني شدن و جواب دادن حرف مالفوي را نداشت
ويوين جلو پريد و گفت :" به تو ربتي نداره زردنبو من داشتم کنار گوشش چيزي ميگفتم تا مزاحمايي مثل تو نشنون"
مالفوي با طعنه گفت : " ويوين تن قشنگت بوي گند ميگيره حواست باشه با کيا ميگردي"
ويوين به سرعت جواب داد" راست ميگي،گفتم چرا ديروز تنم بوي لاش گرفت؟چون با تو حرف زده بودم.حالا هم گورتو از اينجا گم کن"
مالفوي با عصبانيت به هري خيره
هري که قدرت کلامش رو پيدا کرده بود گفت : " گم شو!"
مالفوي عصباني تر شد چوبدستش را با سرعتي غير منتظره بيرون کشيد و طلسمي که هري نفهميد چه بود ادا کرد.طلسم به سينه ي هري برخورد کرد،صداي جيغ ويوين.
اما هري چيزي نفهميد جز اين که سينه اش مثل آينه اي شفاف طلسم را منعکس کرد ، به خودش هيچ آسيبي نزد و طلسم مستقيم به خود مالفوي برگشت و او را نقش زمين .کرد
.وقتي با شهادتهاي ويوين تقصير از گردن هري برداشته شد و خود مالفوي مقصر اصلي شناخته شد هري به تالار گريفيندور برگشت
***********
.لبخند موزيانه ي رون و و سعي هرمايني براي بي تفاوت نشان دادن خود هري را ناراحت کرد
" بله رو ميدادي هري .ضرر نميکردي"
" کافيه رون من اصلا ازش خوشم نمي آد"
هرمايني با صداي مرموزي گفت :" من از دو تا چيز ناراحتم يکي اين که به چه دليل ويوين در مورد تالار مرگ از هري پرسيد ديگه اين که چه طور طلسم به هري "کارگر نشد؟هري تو که براي دفاع ضد طلسمي استفاده نکردي کردي؟
"هري به سرعت جواب داد "من حتي چوبدستم رو هم لمس نکردم
رون که کمي متفکر به نظر ميرسيد دستي به چانه اش کشيد و گفت:" شايد ضد طلسم رو ويوين فرستاده باشه يا يکي که اطراف شما بوده و شاهد ماجرا و تند و تيز تر "از درکو وبه سرعت با ضد طلسم منحرفش کرده
"نکته ي جالب همينجاست رون که که طلسم اصلا منحرف نشده ،بازتاب شده .چون اگر منحرف ميشد به درکو نميخورد اگر هم کسي ميخواست طوري منحرفش کنه که "به خود درکو بخوره بايد دقيقا در راستاي طلسم باشه درست کنار هري قرار داشته باشه هري ويوين کنار تو ايستاده بود؟
" وقتي طلسم رو پرتاب کرد نه نبود چون به طرف مالفوي رفت تا اونو از من دور کنه"
هرمايني به فکر فرو رفت و ديگر چيزي نگفت
**********************
هري ردايش را در آورد و لباس خواب به تن کرد گردنبند گوي مانند را روي ميز گذاشت خواست به رخت خواب بره که از پشت صداي سيموس را شنيد برگشت در دستش کتابي بود آن را بالا گرفت و گفت پروفسور اسپروت گفت اينو به تو بدم خواست آن را به طرف هري بيندازد که نويل از پشتش گذشت پايش به لبه ي قاليچه گير کرد و به طرف سيموس تلو تلو خورد سيموس منحرف شد و کتاب از دستش پرت شد و قبل از اين که هري آن را بگيرد روي ميز و مستقيم روي گوي فرود آمد .ناگهان از روي ميز پرتاب شد و شدت آنقدر بود که در هوا تکه تکه شد هري با ترس برگشت گوي به رنگ قرمز آتشي در آمده بود.براي محافظت کردن از خودش با جسم .خارجي برخورد کرده بود و هري حالا متوجه شد که چرا طلسم درکو به طرف خودش برگشت
-----------------------
owell -1
قبلی « هري پاتر و جدال مرگ خواران هاگوارتز خونه ی منه » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
pendar mohajeri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۷:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۷:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۴
از: دارقوز آباد !
پیام: 916
 خوب
خوبه ولی وزیر شدن آقای ویزلی کمی عجیبه !
pendar mohajeri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۷:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۷:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۴
از: دارقوز آباد !
پیام: 916
 خوب بود
خوب بود قشنگ نوشته بودی .
pendar mohajeri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۷:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۷:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۴
از: دارقوز آباد !
پیام: 916
 فصل بعد کوش ؟
فصل بعد کوش ؟ چرا اینقدر یواش می نویسی ؟؟
parsanm
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۴ ۱۳:۳۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۴ ۱۳:۳۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۲۳
از: آنجا که لرد سیاه بگوید
پیام: 44
 اووووووووووووم ...
پیر شی جوون ..
shadmehr
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱ ۲۲:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱ ۲۲:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۳
از: آمپول می ترسم !!
پیام: 646
 Re: بماند
مثل هميشه يا كلاس بود
hilda
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱ ۲۱:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱ ۲۱:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۲۷
از: نا كجا اباد
پیام: 134
 دالان مرگ
عالي هست
negin.sdh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱ ۰:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱ ۰:۱۸
گریفیندور
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۵
از: عمارت پوگین
پیام: 467
 عالی
خیلی خوب بود
مرسی از داستان خوبت
kakal
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۸:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۸:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۸
از:
پیام: 102
 ايول
ايول داش بلي سر زن.
خيلي باحال نوشتي.
بايد برم فصلهاي قبل رو بوخونم
الکس واتسون
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۸:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۸:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱
از: جایی به نام هیچ جا...
پیام: 36
 Re: خوفففه
ایول خیلی باحال بود دستت درد نکنه بی صبرانه منتظر فصل های بعدیم... کی می یاد؟
mina3110_3110
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۶:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۶:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۱۹
از: تهران
پیام: 44
 Re: بماند
من به شخسه بهت میگم:
عالی بود بلید عالی
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۵:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۵:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
عیول بلید. خوب بود. امیدم به توئه.
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۴:۲۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۴:۲۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 عنوان
مرسي خوشم اومد
farshadi23
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۴:۰۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۴:۰۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۲۱
از: شماره 12 گريمولد
پیام: 31
 Re: 20
بسيار عالي بود .
فصل بعدي كي مي آيد
saman_shik_a
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۲:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۱۲:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۵
از:
پیام: 138
 20
ايول بليد..
عالي بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.