هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هری پاتر و دیدار نهایی


هری پاتر و نبرد نهایی
فصل اول:رسیدگی به حساب ها

شب بود.مه غلیظی سرتاسر شهر را در برگرفته و چهره ی شهر را پنهان می نمود.ترس و وحشتی عظیم در خیابان های شهر پرسه می زد.نسیم تندی می وزید.صدای ناله ی غمگسار پرندگان به گوش می رسید.سیاهی بر همه جا حکم فرمان بود.درختان به وسیله ی باد به حرکت در آمده بودند و سایه ی شان به طرز عجیبی وحشتناک به نظر می رسید.ساعت از نیمه گذشته بود.
آنجا بود که صدایی بی روح سکوت را بر هم زد.
-با تو
-منو احضار فرمودید؟
-امشب دبگه می خواستم تمومش کنم.پرونده رو مخطومه اعلام کنم.
-از دست من کاری بر می آد سرورم؟
-خب از اینجا شروع می کنم. تو کارتو خوب انجام دادی!کامل و بی نقص اما...
-اما چی سرورم من تمام تلاشم رو کردم تا بتونم رضایت شما رو جلب کنم!!
-حرفمو قطع نکن!اما همون طور که گفته بودم ترجیح می دادم پسره کارو تموم کنه
-راستش لرد سیاه واقعیت اینه که اون از همون اولشم جرئت این کارو نداشت من تمام سعیم رو کردم که به شما بگویم.اون خیلی ترسو اون دل و جرئت کشتن رو نداره من فکر می کردم...
-که چی؟به من بگو تو دقیقا چه فکری می کردی؟من می خواستم که دامبلدور به دست یکی از شاگردانش کشته بشه می فهمی؟
من باید اون پسره رو امتحان می کردم.باید می فهمیدم که پسر یه مرگ خوار
ناگهان ولدمورت متوجه شد که از افکارش برای کس دیگری سخن می گوید ولی در نهایت تعجب این جمله را با لبخند افزود
البته حداقل این به دامبلدور ثابت شد که نباید به همه اعتماد کنه
_من می دونم قربان ولی خب من خواستم در طول سال کمکش کنم!از حق نباید گذشت که اون کارشو به خوبی انجام داد.منظورم اون کمده است یا اجرای طلسم فرمان.به نظر من فکر جسورانه ای بود.من تحسینش میکنم.دراکو تونست برخی از لیاقتشو نشون بده.همین طور وفاداریشو.اون هیچ وقت جا نزد!!
_آره تو هم خواستی همه چیز رو تصاحب کنی.هیچ کس از دستورات من سرپیچی نمی کنه .لی تو خودسرانه حرف دلت عمل کردی و به من هیچ اهمیتی ندادی!
_خب.اون پسره دراکو رو می گم.توی تردید مونده بود.وقتی من سر رسیدم.اون واقعا مثل یه چوب خشک خشکش زده بود.به نظر می اومد سر دوراهی گیر کرده بود.ولی من نمی تونستم معطل بشم که اعضای محفل بریزن اونجا و همه ما رو بکشن!اون وقت زحمت ها و نقشه های خیلی ها نقش بر آب می شد.و دیگر عملی نمی شدند.
-خب منطقیه!من این کارو دست کی دادم.این پسره خیلی بزدله.اون حتی عرضه ی مرگ خوار شدن رو نداره.این افتخار بزرگی می تونست برای اون باشه.حداقلاینکه خاله اش بیشتر بهش امیدوار می شد!
مرد لبخندی زد که به سرعت محو شد.
_خب کار دیگه ای از من ساخته اس.
-آره من از تو می خوام که از دراکو یه مرگ خوار واقعی بسازی.من می خوام سرپرستی اونو به تو واگذار کنم.تو باید جادوی سیاه رو به اون یاد بدی.پدرش که به خاطر یه اشتباه احمقانه به آزکابان افتاد و مادرش هم...
-قربان.نارسیسا هیچ وقت راضی نمی شه.اون نمی تونه دراکو رو از خودش جداکنه.
-جدا ولی اگه من ازش بخوام چی؟فکر می کنم اون انقدر عاقل باشه که از دستورات من سرپیچی نکنه.
-من نمی دونم قربان
_یه چیز دیگه.اونا دارن رد ما رو میگیرن.ما باید دوباره با جسم یابی تغییر مکان بدیم می فهمی که.
راستی ببینم تو هنوز اون علامتت رو داری؟
رنگ از چهره ی مرد پرید.قیافه اش به طور مزحکی جمع شد و اخمی آشکارا در چهره اش ظاهر شد.
-البته که دارم.شما واقعا فکر می کنین من بهتون وفادار نیستم؟
-احمق نشو.با اون کارهای اخیرت...
-قربان بهتره که من برم.الآن پشت در یه سری انتظار دیدن شما رو می کشن.
-آره برو پشت سرت اون دوتا رو هم صداکن.ببینم اونو که آوردین؟
-آره نارسیسا راضی نم شد.ولی بلا تونست اونو متقاعدش کنه. نمی دونم چه طوری خب من در خدمتم.فعلا
مرد به راه افتاد.دماغ عقابی اش به طور ناخوشایندی در چهره اش خودنمایی می کرد و موهای چرب روغن زده اش جلوی چشمانش را گرفته بود.ردایش به زمین کشیده می شد.لبخندی از سر رضایت بر لبانش نشسته بود.یادآوری قیافه ی هری در حالی که از ترس به خود می لرزید و به فکر انتقام از وی بود.قضیه ی شاهزلده ی دورگه...
با خوشحالی به مرور خاطرات گذشته می پرداخت.گام هایش را بلند تر بر می داشت.سیوروس اسنیپ به آستانه ی در رسید و آن را پشت سر خود بست.چند ثانیه بعد صدای در به گوش رسید.
همان لحن خشن غرولند کنان گفت:
بیاین تو
ببخشید می دونم کمه..ولی از فصل های بعد.
by kathrin
قبلی « هری پاتر و آغاز پایان- فصل29 هری پاتر و آغاز پایان - فصل 30 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
parsanm
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۱۲:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۱۲:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۲۳
از: آنجا که لرد سیاه بگوید
پیام: 44
 خوبه
ای نویسنده ... می بینم شما جوونا خوب مطلب می نویسینا ... احسنت بر تو ... فقط قسمت مرگ و میرش رو نمیشه بیشتر کنی ...؟ یه جوری بنویس هری زجر کش شه ... باشه؟
پیر شی جوون
ملیندا
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۷:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۷:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۵
از: Canada
پیام: 137
 Re: عالی
بابا نویسنده... حاجی خیلی باحال بود دستت درد نکنه بی صبرانه منتظر فصل های بعدیم و اگه زود ندی پس به نفعت عجله کنی... موفق باشی
keira
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۴ ۱۳:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۴ ۱۳:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۵
از: تالار هافلپاف
پیام: 457
 عالی
خيلی عالی بود زودتر فصلهای بعدی رو بفرست
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۴ ۷:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۴ ۷:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 ايول
خيلي جالب بود. دمت گرم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.