هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هري پاتر و دروازه زمان

هري پاتر و دروازه زمان فصل 5


فصل پنجم : مهمانی بدون فرزند بزرگ

خانم ویزلی صبح خیلی زود بیدار باش داده بود . تا برای شام شب تدارک ببینند . هیچ کس نبود بهش بگوید آخه زنه حسابی تا شب کلی وقت هست حالا واسه چی همرو زابراه میکنی . هیچ کس از این که زود بیدار شده بود خوشحال نبود . سریعاً همه صبحانه را خوردند . بعد از یکی دو ساعت رون و هری تا می توانستند توی دلشان به خانم جیسون دری وری می گفتند . چون بخاطر آمدن آن خانومه یِ ..... خانم ویزلی آنها را کلی کار مجبور به کرده بود.
هری که در حال سابیدن زمین بود گفت : حالا این زنیکه مگه کیه مامانت داره خودش رو براش می کشه .
رون : نمیدونم فقط می دونم قدیم رفیق فاو ننم بوده .
خانم ویزلی بلند فریاد زد : بچه ها کار تعطیل . بریددستاتون رو بشورید بیایند غذا بخورین . هری انگار دنیا را بهش داده بودند . سریعاً به سمت شیر آب حمله ور شد تا زود تر از بقیه دستانش را بشوید . اما کور خونده بود . زود تر از او جینی و هرمیون به شیر رسیده بودند. حالا مگه شستن دستشون تموم می شد . بالاخره دستهایش را شست و رفت سر میز نشست . بچه ها سریعاً غذارا خوردند و رفتند تا کمی استراحت کنند .
هری تا روی کاناپه نشست خوابش برد .
" هی هری پاشو چقدر می خوابی الان مهمونا میان "
هری چشمانش را باز کرد و عینکش را که مثل برج پیزا رو صورتش کج شده بود درست کرد .
هری خمیازه ای کشید : چی الان مهمونا میان .
رون قیافه اش را کجه کوله کرد و گفت : بله . خوب از زیر کارا در رفتیا . مامان گفت بهت گیر ندیم بزاریم بخوابی . اگه می دونستم اینجوریه منم خودم رو می زدم به خواب . حالا پاشو سر وصورتت رو بشور الاناست که مهمونا بیان . از زیر زبون مامان کشیدم دو تا بچه دارن یکیشون یه پسره همسن خودمونه .
هری بلند شد و کش و قوسی به خودش داد و بلند شد . تلو تلو کنان به سمت توالت (زیادی با کلاسو مؤدبونست مگه نه همون دست به آب بهتره ) رفت تا صورتش را بشورد تا خواب از سرش بپرد .
هرچه می گذشت ساعت به موقع رسیدن آنها نزدیک تر می شد . آقای ویزلی آن روز زودتر از بقیه روزها به خانه برگشته بود .
تق تق
این صدای در بود . خانم ویزلی بدو بدو به سمت در رفت ودر را باز کرد . ابتدا خانم جیسون وارد شد و با خانم ویزلی روبوسی کرد . سپس مردی چهارشونه با قدی حوالی 175 و کتی از چرم اژدها وارد شد او با همه سلام علیک کرد و سپس رفت در بغل آقای ویزلی . بعد از آنها یک پسر بچه 7 ، 8 ساله وارد شد . خانم ویزلی بیرون را نگاه کرد تا ببیند که عضو چهارم خانواده کجاست . شوهر خانم جیسون گفت : پسرم نیومده .
خانم ویزلی : اِ واسه چی . بچه ها منتظرش بودند .
شوهر خانم جیسون : کار داشت نتونست بیاد .
هری در گوش رون گفت : پسره رو نگاه کن . واسه ما طاقچه بالا میگذاره . کار داره انگار داره تو وزارت خونه دنبال ولدومورت می گرده . (هری باحالت تمسخر این جمله را گفت )
آقای ویزلی : حالا این حرفا را بگذارید کنار بیایید بشینید ببینم چه خبرا شده . آقا چنگیز بیا اینجا بشین ببینم این چند ساله چه خبرا بوده .
پس اسم شوهر خانم جیسون چنگیز بود . آقای ویزلی و چنگیز آقا رفتند روی کاناپه نشستند . جینی و هرمیون بچه کوچک خانواده را پیش خود بردند و شروع کردند صحبت با او شدند . البته بعد از چند دقیقه دستگیرشان شد که پسره زیاد انگلیسی حالیش نیست و باید بیشتر با زبان ایما و اشاره با هم حرف بزنند . رون و هری که دیدن این وسط بی کلاه ماندند رفتند پیش آقای ویزلی و آقا چنگیز .
آقای ویزلی : راستی اسم پسر بزرگت چی بود .
چنگیز آقا : اسکندر
آقای ویزلی : آهان الان یادم اومد الکساندر . حالا اسمش رو واسه چی گذاشتین الکس . (آقای ویزلی در هر مرتبه داشت از سر وته اسمه پسره می زد . )
چنگیز آقا : حالا واسه چی می خوای بدونی ؟
آقای ویزلی : همینجوری .
چنگیز آقا : موقع اسم گذاری با آنابلا مشکل داشتیم . خواستیم نه سیخ بسوزه نه کباب . گفتیم یه اسمی بزاریم که تو تو هر دو کشور باشه گفتیم اسمش رو بگزاریم الکساندر .
آن دو کلی با هم حرف زدند . آقای ویزلی از او پرسید برای چه دوباره به انگلیس برگشته . و او هم گفت واسه یه ماموریت اومدیم انگلیس . آقای ویزلی درباره ماموریت سؤال کرد ولی آقا چنگیز از گفتن درباره مأموریت امتنا کرد . آقای ویزلی هم دیگر پافشاری نکرد . معلوم شد که پسر آنها نیز امسال قرار است به هاگوارتز بیاید . چنگیز آقا می گفت کلی با خانم مک گونال صحبت کرده تا راضی شود الکس رادر مدرسه ثبت نام کند .
کلی حرف های دیگر ردوبدل شد و معلوم شد که آقای ویزلی اون موقع ها زیادی پاستوریزه و بچه مثبت بوده و چنگیز آقا هم از اونایی بوده که تنش بدجور میخاریده وسرش برای شر درست کردن بدجور درد می کرده .
قبلی « هری پاتر و جدال مرگبار(فصل2) هری پاتر و آغاز پایان-فصل33 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
emmahermione
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۳ ۲۱:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۳ ۲۱:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۱۵
از: هاگوارتز
پیام: 9
 بد نبود
بهتره سعي كني يه كم جدي تر و نزديك به نوشته هاي رولينگ بنويسي
ملیندا
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۶:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۶:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۵
از: Canada
پیام: 137
 Re: این چی بود دیگه؟
عزیزم چرا تلاش نمی کنی؟ هان هان هان... تو که اینقده استعداد داری (حالا کو استعداد) چرا ازش استفاده نمی کنی؟ تازه از اسم فصلت هم اصلا خوشم نیومد، ایش... به هر حال اگه بخوای همین جوری پیش بری آب مون تو یه لیوان نمی ره (خجالت نمی کشی با لیوان من آب میخوری؟) اگه فصل بعدیت خوب بود منتظرشم در غیر اون صورت عمرا بهش یه نگاه هم بندازم نگی نگفتی
pendar mohajeri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۳:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۳:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۴
از: دارقوز آباد !
پیام: 916
 بدك نيست !
خوبه بيشتر تلاش كن !
ilia.hermione
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۴:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۴:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۱
از: هرجا که حال کنیم. که فعلا هیچ جا حال نمیکنیم.
پیام: 219
 اولا بماند
دوما خوب بود.
سوما به قول آنجلی روی اسمها تمرکز کن. من حاضرم خودم تو انتخاب اسم کمکت کنم.
ایلیا
keira
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۴ ۱۹:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۴ ۱۹:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۵
از: تالار هافلپاف
پیام: 457
 بد نبود
اسم فصلهات قشنگ نيست

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.