هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هري پاتر و جدال مرگبار (فصل 3)


هري پاتر و جدال مرگبار
فصل سوم < جادوي ابداعي>
سكوت فضاي اتاق را دربرگرفته بود و هری و جینی به هم زل زده بودند.هری برای اولین بار از دست جینی عصبانی شده بود. جینی نمی توانست اینقدر بی رحم باشد. از طبقه ی پائین صداهایی بلند شد که به صدای خانم ویزلی شباهت داشت، هرمیون در اتاق را به آرامی بازکرد و گفت: مثل اینکه مامان و بابات اومدن، رون.
هری نگاهش را جینی برداشت و به طرف در رفت، در آن لحظه دوست نداشت که آنجا باشد.
- آه خدای من شما دو تا سالمین؟ رون! رون کجاست؟ واسش که اتفاقی نیفتاده!
هری می توانست صدای خانم ویزلی را بشنود که این را جمله را با نگرانی گفته بود.
- نه مامان بهت که گفتم اون سالمه و الان هم بالا پیش هری و هرمیونه. اوناهاشون، دارن میان. هری با آقای ویزلی دست داد. خانم ویزلی با نگرانی هری را در آغوش کشید و گفت: اوه هری عزیزم خوشحالم که اومدی پیش ما.
سپس رون را که تازه از پله ها پائین آمده بود را با تمامی قدرت بغل کرد. رون که نفس کشیدن برایش سخت شده بود گفت: مامان بهتره خودتو کنترل کنی. خانم ویزلی نگاهی به او انداخت و ناله اش بلند شد: رون چرا رنگت پریده نکنه مریض شدی. تو مطمئنی که مرگ خوارها طلسمت نکردن؟

جرج جواب داد: فکر نکنم مرگ خوارها به افسون رنگ پریدگی راضی باشن، مامان.
خانم ویزلی نگاه تندی به جرج کرد و بعد رو به هرمیون کرد و گفت: عزیزم چقدر لطف کردی که خودتو رسوندی. نمی دونی که چقدر به کمکت احتیاج دارم. و سپس دست هرمیون را گرفت و پشت میز نشاند و ادامه داد: عزیزم می تونی بهم یه لطفی بکنی و ...
- مالی، الان وقت این حرف ها نیست، مطمئنم که هرمیون تا دو هفته ی دیگه اینجاست. بهتره الان به موضوع مرگ خوارها بپردازیم.
خانم ویزلی که شرمنده به نظر می رسید با کم رویی گفت: اوه حق با توئه.
آقای ویزلی به همه اشاره کرد که بشینند. چارلی در حالی که با چوبدستی اش برای همه نوشیدنی آماده می کرد گفت: اما من متوجه نشدم، شما چطور تونستید داخل خونه جسم یابی کنید؟ فکر می کردم که بابا از طرف وزارتخونه اینجا رو ضد جسم یابی کرده باشه.
همه ی نگاه ها به طرف فرد و جرج جلب شد. حتی رون هم به این موضوع علاقه نشان داد و منتظر جواب آن دو شد. فرد و جرج با دستپاچگی و تردید گفتند: اِ... خوب ما خیال داشتیم بعدا در این مورد صحبت کنیم. فرد گفت: اما مثل اینکه دیگه نیازی نیست. جرج ادامه داد: ما می خواستیم وقتی امتحانش کردیم و مطمئن شدیم به شما بگیم اما امروز امتحانشو پس داد.
- و چقدر شانس اوردیم که درست کار کرد.
خانم و آقای ویزلی هر دو باهم گفتند: چی درست کار کرد؟
جرج گفت: خوب وقتی بابا اینجا را ضد جسم یابی کرد ما تصمیم گرفتیم که یه جوری این طلسم رو باطل کنیم.
خانم ویزلی نفسش را در سینه حبس کرد و گفت: شما طلسم ضد جسم یابی رو برداشتین؟ خدا رحم کنه هر لحظه ممکنه مرگ خوارها بریزن اینجا. شما دیوونه اید.
فرد با حالتی ملتمسانه گفت: نه مامان ما اونو بر نداشتیم فقط...
- دیگه نمی خوام چیزی بشنوم شما دوتا همش خرابکاری می کنید آخه به چه جراتی تونستید این کارو بکنید؟
- ما فقط این طلسم رو برای اعضای خونواده برداشتیم. این جمله را فرد و جرج با بیشترین صدایی که می توانستند فریاد زدند تا از جیغ های خانم ویزلی قابل تشخیص باشد.خانم ویزلی کمی از تب و تاب افتاد اما هنوز با حالتی نفرت انگیز به آن دو نگاه می کرد. فرد ادامه داد: ما از قبل فکر اینو کردیم که شاید هممون در چنین شرایطی قرار بگیریم، اینطوری خطرناکه که ما جایی بیرون از خونه جسم یابی کنیم، واسه همین ما برای اعضای خانواده این طلسم رو غیر فعال کردیم تا وقتی نیاز شد بتونیم به خونه پناه بیاریم.
چارلی با حالتی تحسین برانگیز گفت: مثل اینکه فکرشون زیاد بد نبوده ها، مامان.
خانم ویزلی کمی سرخ شد و گفت: خوب حق با توئه اما ما چطور مطمئن باشیم که درست کار می کنه؟
- گفتیم که ما امروز خودمون باهاش اومدیم اینجا.
آقای ویزلی گفت: بیشتر توضیح بدید. اگه مرگ خواری خودشو به شکل یکی از ماها در بیاره چی؟
جرج گفت: ما فکر اونو هم کردیم، طلسم ما بر اساس خون کار می کنه.
جینی نگاهی پرسشگرانه ای کرد، هرمیون تا خواست حرفی بزند هری گفت: یه جور طلسمیه که فقط به صاحبین خون خاص از قبل داده شده اجازه ی ورود می ده.
همگی به هری نگاه کردند.هرمیون طوری به هری نگاه کرد که انگار می خواست از او بپرسد که آیا این اطلاعات را از همان کتابی که او خوانده به دست آورده است یا نه؟ فرد و جرج با هم گفتند: تو از کجا می دونی؟
- اِ...خوب... من مشابه اینو قبلا دیدم.
رون گفت: اما شما که از من خون نگرفته بودید.
فرد گفت: دیوونه تو هم خون مایی در ضمن همراهمون هم بودی.
آقای ویزلی گفت: خوب حالا که همه چی رو فهمیدیم بهتره بریم سراغ کارهامون. فرد، جرج شما بهتره از همه ی کسایی که اینجان خون بگیرین. می خوام این طلسم برای هری و هرمیون هم کار کنه. در ضمن بیل و فلور هم همین طور راستی بیل هنوز نیمده؟
چارلی گفت: اون باید الان توی وزارتخونه باشه.مثل اینکه داره با مایکل سالیوان سر و کله میزنه.
- خیلی خوب، همگی برین سر کاراتون. راستی مالی بهتره منم برم وزارتخونه احتمالا اونجا به من نیاز دارن.
خانم ویزلی با نگرانی او را تا دم در بدرقه کرد. همگی از دور میز بلند شدند و به طرفی رفتند، هری تنها کسی بود که هنوز پشت میز نشسته بود. جرج در گوش هری گفت: هی رفیق نمی خوای به ما یه خورده خون بدی؟

قبلی « کارگاه پاتر_ فصل 11 هري پاتر و آغاز پايان- فصل34 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
elenah
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۰ ۱۴:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۰ ۱۴:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۱۱
از: شجره نامه ی خاندان بلک
پیام: 141
 دزدی ادبی
دوستان عزیز که داستان هری پاتر و جدال مرگبار رو دنبال کردن می دونن که این داستان توسط بنده الادورا بلک نوشته و در سایت گذاشته شده بود اما متاسفانه امروز دیدم که ادامه ی داستان من به نام شخص دیگه ای گذاشته شده. داستان واقعی همینه از دوستان هم تعریف کردن ممنون. اما من واقعا از این کار ایشون ناراحت شدم.
negin.sdh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۹ ۶:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۹ ۶:۱۲
گریفیندور
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۵
از: عمارت پوگین
پیام: 467
 عالی بود
خیلی قشنگ و زیبا نوشتی ...مثل فصل های قبلت
مرسی از تلاشی که می کنی
JOONIUR
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۸ ۱۵:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۸ ۱۵:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۴
از: خونه ی آقا شجاع !!!!!!!!!!!!
پیام: 36
 Re: عاليه
afarin in zibatarin dastan ha bood amma man dar ajabam keh to in hameh takhayol ra az koja miari dar zemn fasleh baady ra zood tar befres amma agar dars dari velash kon amma ma ha hamegi narahat mishavim
Aryan_200631
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۷ ۲۰:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۷ ۲۰:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۲۸
از:
پیام: 14
 خیلی عالی
واقعا عالی بود
دستت درد نکنه...
ادامه بده...
ilia.hermione
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۷ ۱۵:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۷ ۱۵:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۱
از: هرجا که حال کنیم. که فعلا هیچ جا حال نمیکنیم.
پیام: 219
 بماند
واقعا عالیه.
pendar mohajeri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۷ ۸:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۷ ۸:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۴
از: دارقوز آباد !
پیام: 916
 بسيار خوب
خيلي خوبه منتظر فصل بعديش هستم .
keira
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۲۲:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۲۲:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۵
از: تالار هافلپاف
پیام: 457
 قشنگ بود
خيلی ممنون که به اين خوبی مينويسی اگه فصل بعد رو هم زود بفرستی خيلی عالی ميشه البته اگه درس داری حرفی نيست،بچسب به درس که مهمتره
gisgolab
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۲۲:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۲۲:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۳
از:
پیام: 55
 عاليه
عاليه بهت تبريك ميگم
بقيشو زودتر بفرست
من كه به شخصه از اين همه تخيل تعجب ميكنم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.