هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هری پاتر وهشدار آخرین باز مانده-فصل3


فصل سوم:فاش شدن
وقتی هری درمحفل ظاهر شد هرمیون روبروی شومینه نشسته بود وبه چوب های نیمه سوخته خاموش زل زده بود.
- هرمیون؟
- اِ..هری سلام.
- سلام پرفسور.
- چرا اینقدردیرکردی؟
- ببخشید.پرفسور.
- اه اینقدر به من نگو پرفسور!تو الان دیگه یه جادوگر قانونیه قانون شکنی،مگه نه؟همون لوپین دیگه کافیه.
- بله.
- خب من باید برم بیرون.بعداً می بینمتون!
- باشه.
پرفسورلوپین ازدرخارج شدوهری وهرمیون راتنها گذاشت.
- هرمیون؟منو ببخش.چی می خواستی بگی؟
هرمیون به چشمان هری خیره شد.بین گفتن ونگفتن،تنبه کردن وآگاه کردن..
- هرمیون زود باش!اگه چیزیه که رون نباید بفهمه،زود باش الان می رسه!
هرمیون تصمیم گرفت:تنبه!اما نه حالا!
- باشه.ولی باززود قضاوت نکن!
- باشه.
- رون..داره..جادوی عشق درست می کنه.
- چی داره درست می کنه؟
- هری!تا به حال اسم جادوی عشقو نشنیدی!!
هری سعی کرد به یاد بیاورد.
صدای پرفسوردامبلدوردرگوشش پیچید:جادوی عشق،هری!جادوی عشق!
- اهان!اره.یادم اومد.هروقت از دامبلدورمی پرسیدم چرا ولدمورت نتونست منو بکشه می گفت جادوی عشق!اما هیچ وقت نگفت یعنی چی.حالا یعنی چی؟
- هری،وقتی یکی جادوی عشق درس می کنه که بخواد جون یکی دیگه رودرمقابل دشمن مشترکشون نجات بده.اون وقت شروع می کنه ذره ذره خودشو تکه کردن تا جایی که دیگه قدرت دفاعیه سابقشو نداره.اون وقت..دیگه..نمی تونه بیشترازچنتا جادوی سیاه قوی رو دفع کنه.رون داره ذره ذره ازخودشو واسه تو کنارمی ذاره!اینو می فهمی؟
- آ..آره.یعنی دقیقاًکاری که ولدمورت واسه فناناپذیری خودش کرده!
- نه هری!دقیقاً برعکس اون!
- چی؟
- نمی تونی بفهمی؟ولدمورت ازخودخواهیشه که این کارو کرده،اما جادوی عشق..اما این جادوازروی عشق وعلاقه س.اینو بفهم هری،خواهش میکنم!
اشک درچشمان هرمیون حلقه زد.
- با..باشه.فهمیدم.یعنی مامانم هم این کارو کرده بود؟!
- دقیقاً!هری وقتی سه نفر واسه یکی جادوی عشقو درس کنن طرف تقریباً نفوذناپذیر میشه.فقط در صورتی که...
- شما دونفر دارین چی میگین؟
- رون!بایدباهم صحبت کنیم!
- اوه،چه خشن!باشه.حالا چی شده که شما دونفراینقدرگرفته این؟
- رون.تو داری یه کاری می کنی که باید به ما بگی؟
- فکر نمی کنم ما چیزی روازهم پنهان کرده باشیم.
- شمادوتا چتون شده؟
- رون!جریان جادوی عشق چیه؟
صورت شوخ رون به سرعت به حالت دفاعی گرفت،حالتی که هری وهرمیون تابه حال ازاوندیده بودند.
- من نمی دونم شما ها چی میگین!
- رون!هرمیون..
- من نمی دونم این دخترۀ کله شق ِمو وزوزی چی بهت گفته!اما اگرقراربه سرزنش کردن باشه اون من نیستم چون دارم وظیفمو انجام میدم!چراازاین مو وزوزی نمی پرسی چی کارداره می کنه؟
- رون!
- هی هی..صبر کنید ببینم،این جا چه خبره!رون درس حرف بزن ببینم.هرمیون چی کار داره می کنه؟
- هیچی هری!اون داره چرت وپرت میگه!
- اِ جدی؟منم که هرروز چن ساعت غیبم میزنه؟منم که هرشب با لباس ِخاکی ودستوبال زخمی برمی گردم محفل؟
- صبر کن!شما دوتا تومحفل بودین؟شماها داشتین واسه محفل فعالییت می کردین؟!
- هری.از این به بعد توهم این کارارو می کنی.
- واقعاً؟
- هری یادت نره!رون!
- خیله خب در مورد فعالییتتون بعداًحرف می زنیم!رون تو چرا این کارو می کنی؟
- هری،من..
یادته تو وزارت سحروجادوتو پیشگوییتو شنیدی؟
- اره.
- خب منم خیلی اتفاقی گوموپیدا کردم.همون موقع یکی بهم حمله کرد.خواستم جادوشو دفع کنم،امابیهوشش کردم اونم افتاد روی قفسه.گوی م افتادوشکست.
- خب..
- چی شنیدی؟
- جادوی عشق برای فرد برگزیده،تا آزادی جادو!
- رون..من..
- هری این به توهیچ ربطی نداره!این پیشگویی مال منه وباید انجامش بدم.
برای چند لحظه همه ساکت بودند تا رون گفت:
- نباید به هیچ کس بگید چون قدرتش کم میشه.باشه؟
هری در مقابل احساس زلال رون ازخودش بیزارشد.
- هری؟قول بده!
- مسلماً هری نمی خواد زحمت تو..زندگی تو..به هدربره!
- قول می دم بکشمش!اون تمام عزیزاما ازم گرفته!
- هری!تو نبایدخشمو تووجودت راه بدی!توروضعیف می کنه!
هری نفس عمیقی کشید:
- حالا هرمیون نوبت توِ.بگو توچی کارداشتی می کردی؟
- من..من نمی تونم بگم هری!
- چرا؟چه طورمنو لومیدی!
- رون!سعی کنید بفهمید.من نمی تونم بگم چون..چون..این بخشی ازکارمه.اگه ازکاری که دارم میکنم به کسی چیزی بگم تمام کارام نابود می شه.اما به موقع اش همه چیزو براتون می گم.قول میدم.
آن شب هری باری به مراتب سنگین ترومهمترازقبل بردوشش احساس کرد.با خودش فکرکرد حتی به قیمت جانش هم که شده باید ولدمورت را نابود کند.
قبلی « مدرسه جادویی هری پاتر و جدال مرگبار(فصل3) » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
gandom
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۸/۸ ۲۱:۲۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۸/۸ ۲۱:۲۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۵
از: نیست درجهان
پیام: 9
 good
داستان خوبیه !
کم کم داره ازش خوشم می اد در ضمن من تا همین الان از رون خوشم نمی اومد ولی داره کم کم نظرم عوض میشه.
خوب می نویسی اما توصیف نمی کنی.
ممنون.
سانی بودلر
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۸/۱ ۲۳:۳۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۸/۱ ۲۳:۳۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۲۸
از: V.F.D
پیام: 125
 رون بیچاره .!!!!
خیلی دلم برای رون سوخت .
آفرین , خیلی خوب نوشتی .
JOONIUR
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۳۰ ۱۸:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۳۰ ۱۸:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۴
از: خونه ی آقا شجاع !!!!!!!!!!!!
پیام: 36
 Re: عاااااالي بود
عاااااالي بود نسبت به قبلي هاااا
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۳۰ ۱۴:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۳۰ ۱۴:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 عنوان
بد نبود مرسي
pendar mohajeri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۹ ۹:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۹ ۹:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۴
از: دارقوز آباد !
پیام: 916
 بسيار با حاله !
خيلي با حاله ! بسيار با حاله ، ايول زودتر ادامه بده ! من سوميم
ilia.hermione
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۸ ۲۱:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۸ ۲۱:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۱
از: هرجا که حال کنیم. که فعلا هیچ جا حال نمیکنیم.
پیام: 219
 بماند
با اینکه توش زیادی مکالمه کرده بودی اما خوب بود.
keira
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۸ ۲۱:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۸ ۲۱:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۵
از: تالار هافلپاف
پیام: 457
 خيلی خوشم اومد
بابا تخيل!بابا...چی بگم والا؟!!
خييييييييييييييييلی باحال بود،خيلی...دمت گرم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.