هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

گرداب فصل 4



..............................................................
گرداب فصل چهارم مدرسه ی شگفت انگیز
از امدن کاردنیا یه هفته ای میشد که میگذشت و دیگه مثل اعضای خانواده ی انها شده بود .در طی اون یه هفته جاهای دیدنی زیادی رفته بود .ولی این دفعه مثل دفعه های قبل نبود .کاردنیا خیلی هیجان زده بود و همینطورم برای انا چون او هم تا حالا اونجا نرفته بود .
همه اعضای خانواده دم در اماده بودند و اقای نهاوندی داشت کالسکه ی خانوادگی رو که وسیله ی حمل و نقلشون بود را اماده میکرد .
انها سوار اون کالسکه ی قدیمی شدند که مال پدر بزرگ انا بود(پدر اقای نهاوندی)شدند .قرار بود انها اول به خانه ی عمه تالیا برن تا انیتا را به او بسپرند .و بعد از ان میخواستن برای ثبت نام اندو به مدرسه برن .
_به نظر تو چرا بابات انقدر دیر کرد؟
انها درست روبروی دزوازه ی مدرسه بودند ولی مدرسه را نمیتوانستند ببینند وهمینطور در مدرسه بسته بود و اقای نهاوندی رفت تا از نگهبان مدرسه( که کلبه ای زیبا و بزرگی در کنار دروازه داشت )در این مورد سوالی بپرسد.
_نمیدونم
_خوب چی شد ؟ مدرسه بستست؟ این خانم نها وندی بود که داشت از اقای نهاوندی سوال میپرسید .
_متاسفانه باید بم ثبت نام تموم شده و مدرسه هم بسته است .
_نهههههههههههههههههههههههههههههههههه نمیخوام خودشون گفتن در این روز بیایم .
_اره انا راست میگه مگه میشه مدرسرو ببنددن
_شوخی کردم بابا چرا اینقدر زود عصبانی میشین(با حالتی خندوار این حرف رو زد).نگهبان در رو باز کرده .
انها با هم وارد حیاط مدرسه شدن .نه اصلا شباهتی به یه حیاط نداشت و بیشتر به یه جاده ای شبا هتی داشت که کناره های ان پر بود از درخت و برگهای درختان هم در کف ان ریخته بود و بسیار زیبا .
همه ساکت بودند و هیچ صدایی نمیامد و تنها صدا از خش خش برگهای زیر پایشان بود . که یکدفه با صدای انا این سکوت کوتاه شکست.
_وای من از این جا برج های مدرسرو میبینم.
_اره خیلی قشنگه و کاردنیا با گفتن این حرف همراه با انا بسوی در های بازی که رو به حیاط مدرسه باز بود حرکت کردند .
کل حیاط پوشیده بود از چمن و درختهایی به صورت تک تک در اینور و اونور حیاط دیده میشد و زیر ان نیمکت هایی برای نشستن و گلهای فراوانی در انجا وجود داشت که قامت بعضیهاشون به چند سانتیمتر و یا یکی دو متر میرسیدند
در پشت مدرسه دریایی مواج و پر تلاطمی وجود داشت وکنار ان صخره ای پوشیده از گل بودودر امتداد ان رشته کوههایی بلند وزیبا یی وجود داشت و از همه زیباتر ابشاری بود که از ان به طرف پایین سرازیر بود و رودخانه ای را به طرف چپ حیاط میفرستاد و کلا اگر خواستی انجا را توصیف کنی باید بگی" بهشت".
_چه قدر زیباست تا حالا تو عمرم همچین جایی رو ندیده بودم تو چی مامان .
_والا منم ندیدم .نمیدونم چی بگم انگار اصلا رو زمین نیست.
کاردنیا که از ان همه زیبایی به شگفت امده بودو هیچ چیز را نمیتوانست بر زبان بیاورد فقط خیره به اون منظره بود باورش نمیشد ایا این حقیقت داشت ...........
_کجایی کاردنیا مامان و بابا دارن میرن جا موندی
کاردنیا که تازه به خودش امده بود همراه با انا به سمت ساختمون مدرسه به راه افتاد .
سالن مدرسه هم قشنگ بود ولی نه به زیبایی مناظر اطراف .لوستر هایی زیبا و بلندی از سقف بلند و چوبی (همه کنده کاری شده بود )سالن اویزان بود و میز هایی کوچک که در اطراف انها پنج صندلی گنجانده شده بود دیده میشد و میز دبیران هم بر روی سکویی قرار داشت که رروبروی همه ی دانش اموزان بود .
_این سالن را بگیرید و به یه در میرسین از اون در که وارد شدین 2 دفتر دیگه میبینین که یکیش مال ثبت نام ودیگری دفتر اندازه گیری است.
_مرسی اقا .این اقای نها وندی بود که از مستخدم پیر مدرسه سوال کرده بود .
همانطور که مستخدم گفته بود اول وارد یه سالن و ... تا به دو در رسیدن که روی هر کدام تابلویی به چشم میخورد .
تق تق تق
_بفرمایین
برای ثبت نام اومدیم
درسته شما این جا بنشینین تا من برگه های ثبت نام رو بیاورم.
انجا یه اتاق بزرگی بود که 2 پنجره ی بزرگ .و قدی داشت و مبل هایی دو تا دور اتاق به چشم میخورد و تنها کسانی که در انجا بودند به جز خودشان یه مادر و دختری بود که مشغول پر کردن فرمی بودند .
_ببخشید که دیر کردم .
_خواهش میکنم .
_من معاون این جا هستم و همسرم هم مدیر اینجا ست چون او الان در حال کارهای اداری مسئول ثبت نام منم و کمی کار ها به هم ریختس بازم معذرت میخوام که معطلتون کردم .(خانم سعادتی - زنی میانسال بود ودر عین حال زیبا و خوشرویی بود )
خواهش میکنم ما که امروزو اختصاص دادیم به بچه ها پس عجله ای هم نداریم .
خانم سعادتی با خنده گفت : امان از دست این بچه ها خوب نام این خانم ها چیه .
_من کاردنیا هستم .
_منم انا هستم .
_خوب اناخانوم وکاردنیا خانوم تا پدر و مادرتون این فرم ها رو پر کنن من شما دوتا رو میبرم برای اندازه گیری .و رو به اون مادر و دختر ادامه داد خانوم خوب بهتره میترا خانوم هم با خودمون ببریم .
به این ترتیب اندو همراه خانم سعادتی و میترا به سمت اتاق اندازه گیری راه افتادند.
ان اتاق هم مثل اتاق قبلی بود فقط فرقش این بود که در اونجا چند خانم مشغول خیاطی بودند .و یه خانوم از اونور اتاق اومد جلو و گفت :یکیتون بیاد جلو که اندازشو بگیرم .
_من میرم .
پس به این ترتیب انا رفت جلو و اون زن هم با متری که داشت مشغول اندازه گیری شد.
_اسم من میترا هستش اسم تو چیه .
_اسم من کاردنیاست .
_اون خواهرته (اشاره به انا).
_اون نه دوستمه من خواهر و برادر ندارم .
_اونا پدر و مادرت بودن
_نه من پدر و مادرم ندارم .
_متا سفم که ناراحتت کردم
_نه خواهش میکنم .دیگه سال هاست به این موضوع عادت کردم .تو با مامانت اومدی .
_اره چون کار پدرم طوری که همش تو ماموریته هیچ موقع نمیتونه برای اینجور کارا بیاد .
_نفر بعدی .اندازه گیری انا تموم شد و نوبت به کاردنیا رسید .
کار اندازه گیری خیلی زود تموم شد و کاردنیا و انا از میترا خداحافظی کردن و همراه با اقا و خانوم نهاوندی از انجا خارج شدن .

.........................................................................................
قبلی « گرداب فصل 3 داستان های هری پاتری ( SP1 ) - قسمت دوم » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
mohsen_2xl14
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۲۰ ۱۸:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۲۰ ۱۸:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۵
از: خوابگاه هافل
پیام: 246
 خوب بود. اما.....
خوب نوشتي اما.....
يك كمي از ديالوگهات كم كن و به فضاسازيت اضافه كن.
همين
ingo_ali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۲۰ ۱۶:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۲۰ ۱۶:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۲۴
از: جايي به نام هيچ جا
پیام: 788
 گرداب
اي بابا...

ما تو فصل هاي قبل نظر داديم گفتيم خوبه، فقط يه كم ديالوگ رو كم كني فضاسازي رو افزايش بدي بعدش هم كمي هيجان رو بالا ببري كارت درسته!

ولي ديديم ديالوگ رو بيشتر كردي جاي فضاسازي!
كارت بر عكسه ها!

فاطمه خانوم
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۲۰ ۰:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۲۰ ۰:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۲۵
از: ناکجا اباد
پیام: 173
 چه جالب!!!!!!!!
مثل گرداب های قبل

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.