هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و جدال مرگبار

هری پاتر و جدال مرگبار (فصل 7)


pen_and_paper2005@yahoo.com
فصل هفتمتصمیم قطعی  آقای ویزلی همراه با هری و رون به داخل خانه جسم یابی کردند. خانم ویزلی یکدفعه از جا پرید. کج پا جستی زد و به زیر کابینت ها پناه برد. هرماینی و جینی که منتظر آن ها بودند ذوق زده شدند و هرماینی گفت: قبول شدین؟ وای خدا جون می دونستم قبول می شین.خانم ویزلی به هر دوی آن ها تبریک گفت. رون که از شادی در پوست خود نمی گنجید مو به موی امتحان را برای هرماینی و جینی تعریف کرد، اما هری از وقتی که دوباره نمایی از برج مدرسه شان را دیده بود گویی چیزی به گلویش چنگ می انداخت در گفت و گوی آنان شرکت نکرد و در عوض به کنار لوپین رفت و نشست. لوپین به هری تبریک گفت اما هری با حالتی گرفته از او تشکر کرد. هری با دلواپسی و من من کنان گفت: من...من... من می خوام به عضویت محفل دربیام. حالت چهره ی لوپین تغییر کرد و گفت: هری تو هنوز خیلی جوونی. هری که کم کم داشت اختیارش را از کف می داد گفت: من به سن قانونی رسیدم.- می دونم اما تو هنوز از هاگوارتز فارغ التحصیل نشدی.- اهمیتی نداره چون من دیگه به اون مدرسه ی لعنتی نمی رم.با شنیدن این حرف تمام افراد حاضر رویشان را برگرداندند و خیره خیره به او نگریستند. رون و هرماینی با نگرانی بهم نگاه کردند و از اینکه هری تصمیمش را آن چنان بی مقدمه گفته بود نگران شدند. جینی گفت: چی؟هری اینبار کمی آرام تر از دفعه ی پیش گفت: من دیگه به اون مدرسه نمی رم.خانم ویزلی که انگار شاهد یک شوخی بی مزه بود به زور لبخندی زد و گفت: من مطمئنم که هری چنین کاری رو نمی کنه.- نه خانم ویزلی تصمیم من جدیه.آقای ویزلی همین طور که از پله ها همراه چارلی پایین می آمد (او پیش چارلی رفته بود تا از او بخواهد که همراهش برای انجام کاری بیرون برود) پرسید: چه چیزی جدیه؟ خانم ویزلی که انگار هنوز باور نکرده بود گفت: چیز مهمی نیست یه سو تفاهم پیش اومده آرتور.- من که گفتم، تصمیم من جدیه.چارلی با سردرگمی پرسید: می شه یه نفر بگه جریان چیه؟لوپین گفت: هری می خواد که عضو محفل بشه.آقای ویزلی در حالی که فکر می کرد گفت: خب هری مطمئنم که می دونی که تو هنوز شرایط عضویتو نداری.- می دونم اما برام مهم نیست.- ببین...- نه آقای ویزلی من بچه نیستم که با این قوانینتون بخواین سرمو شیره بمالید، من بیشتر از همه ی کسایی که عضو محفلند حق دارم عضو بشم.- بابا من فکر می کنم که حق با هریه. این صدای چارلی بود که این را گفت اما خانم ویزلی جیغ کوتاهی کشید و گفت: چارلی هیچ معلومه چی می گی؟- مامان گوش کن، همه ی ما می دونیم که هری تاحالا چه کارهایی کرده، اون حتی بیشتر از تمام محفلی ها در راه مبارزه با ولدمورت (با اینکه دیگر تمام اعضای محفل سعی بر گفتن این اسم داشتند اما هنوز هم با بردن آن اسم تنش ایجاد می شد) قدم برداشته. فکرشو بکنید کدوم یکی از ماها اگه جای هری تو اون قبرستون بودیم می تونستیم جون سالم به در ببریم؟هری از اینکه چارلی طرف او بود بسیار سپاسگزار بود. خانم ویزلی ادامه داد: ما منکر کارهای هری نیستیم اما... اما این دلیل نمی شه که بخواد عضو محفل بشه. من مطمئنم که اگه دامبلدور بود با این کار مخالفت میکرد.هری ناراحت شد، آن ها نمی دانستند که سال پیش دامبلدور هری را با خود برای پیدا کردن جان پیچ ها برده است، او می گفت که هری حق دارد.در همین هنگام جرج و فرد از اتاقشان بیرون آمدند فرد پرسید: هیچ معلومه اینجا چه خبره؟جرج گفت: سر و صداهای شما نمی ذاره ما روی کارمون متمرکز بشیم. ناسلامتی ما داریم اختراع تازه می کنیما. اما هیچ کسی کوچکترین توجهی به آن دو نکرد. فرد و جرج نگاه موشکافانه ای به همه کردند، جرج گفت: مثل اینکه موضوع سریه.خانم ویزلی که طاقتش تمام شده بود با صدای بلند گفت: بخاطر خدا هم که شده شما دو تا دیگه ادامه ندین. سپس به طرف آشپزخانه رفت. فرد درگوشی از جینی پرسید: مامان چش شده انگاری خیلی عصبانیش کردین. جینی که هنوز به هری نگاه می کرد زیر لب گفت: هری می خواد عضو محفل بشه.- اما اون که نمی تونه. در همان حال خانم ویزلی از آشپزخانه بیرون آمد اما فرد و جرج جلوی او را گرفتند و گفتند: مامان ما با هم فکر کردیم و دیدیم حالا بهترین موقع ست. ما خیلی وقت پیش می خواستیم در این مورد صحبت کنیم اما حالا که شرایطش پیش اومده شاید...- من هیچی نمی خوام بشنوم.- اما مامان ما هم می خوایم عضو محفل بشیم. ما هم به سن قانونی رسیدیم هم...خانم ویزلی صحبت فرد رو قطع کرد و گفت: هم فارغ التحصیل نشدین.- اما اگه هم درسمونو می خوندیم تا حالا فارغ التحصیل می شدیم.- نه امکان نداره. او نگاهی به آقای ویزلی کرد تا از او دفاع کند اما آقای ویزلی چیزی نگفت.خانم ویزلی که رنگ صورتش مانند رنگ موهایش قرمز شده بود گفت: خوب کس دیگه ای نیست که بخواد عضو محفل بشه؟؟هرماینی که تا حالا هیچ حرفی نزده بود من من کنان گفت: خوب... من... یعنی رون و من...خانم ویزلی دیگر به او فرصت ادامه دادن نداد و گفت: اوه خدای من هیچ معلومه توی این خونه چه خبره؟ دیگه نمی خوام یه کلمه در این مورد بشنوم فهمیدین؟؟او از اتاق خارج شد و در را محکم بهم کوبید. جینی به دنبال مادرش از اتاق خارج شد ولی کمتر از سی ثانیه بعد برگشت و گفت: مامان می گه نمی خواد تا بعد از عروسی بیل و فلور چیزی در این مورد بشونه.هری به خشم آمده بود و نمی دانست چکار کند. اصلا نفهمید که چرا موضوع را حالا مطرح کرد. هری و رون و هرماینی انتظار داشتند که این موضوع را هنگامی اعلام کنند که همگی توان پذیرشش را داشته باشند.
قبلی « کتاب 8 هری پاتر - فصل چهارم مصاحبه با فلور دالاكور » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
pendar mohajeri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۱۱:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۱۱:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۴
از: دارقوز آباد !
پیام: 916
 Re: هری پاتر و جدال مرگبار (فصل 7)
خيلي خوب بود ولي اصلا فضا سازي نكرده بودي .
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۳ ۸:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۳ ۸:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 Re: هری پاتر و جدال مرگبار (فصل 7)
هومك بد نبود
ویکتور12کرام
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۱ ۲۲:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۱ ۲۲:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۸/۲۳
از: مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
پیام: 509
 Re: هری پاتر و جدال مرگبار (فصل 7)
خیلی خوب بود خسته نباشی

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.