فصل دوم
صبح روز رفتن به مدرسه فرا رسید و آفتاب کم کم وارد اتاق شد.موریس بلند شد گفت:" پاشو دختر کوچولو ... امروز روز دیدار پیره."گابریل با صدایی خواب آلود اما آکنده از ناراحتی گفت:" خفه شو ... امروز روز دیدار بوکسباتون نه چیز دیگه!"موریس گفت:" آه ... یادم نبود تو با بوکسباتون هم عشق بازی می کنی !"گابریل بلند شد و بالشتش را به سمت موریس پرت کرد.موریس جا خالی داد و گفت:" خواهر کوچولوی بد!"
- " ورود شما دانش آموزان جدید رو تبریک می گویم و برای همه دانش آموزانی که برای بار دوم یا بیشتر به اینجا اومدن آرزوی موفقیت می کنم. من الیمپ ماکسیم مدیر این آموزشگاه هستم. "
سپس نگاهی به همه کرد و ادامه داد:" باید بگم که مثل همیشه ورود به پلکان وحشت ممنوعه و فهرستی هم از قوانینی که همه باید بدونند به دیوار همه سالن ها از جمله همین سالن ، سالنهای هر دو گروه و سال اصلی خوابگاهی ... سالن مدال ها و سالن انرژی ها و سالن مهمان ها زده شده."سپس گفت:" از شامتون لذت ببرید."سپس نزدیک به صد و پنجاه مستخدم که هر کدام ظرف غذایی در دست داشتند از در وارد شدند ... آن ها زن های زیبایی بودند که همه لباس زیبایی از رنگ آبی و قرمز پوشیده بودند ... هر کدام از آن ها بقدری زیبا بودند که همه مطمئن می شدند که ان ها پری رو هستند.ظرف های غذا را روی میز گذاشتند و از همان دری که آمده بودند خارج شدند.همه شروع به خوردن غذا کردند ... فقط پسران سال اولی یا دومی بودند که هنوز محو تماشایی باقی مانده مستخدم هایی بودند که خارج می شدند و این ماجرا برای بقیه آنقدر طبیعی بود که هیچ عکس العمل خاصی نشان ندادند.خوردن شام حدود یک ساعت به طول انجامید.بعد از شام مادام ماکسیم دوباره به روی سکو بلند رفت و گفت:" من اسم هر دانش آموز سال اولی را می خوانم و گروهی که برای آن برگزیده شده ... ناظرین درجه یک و دو به جلو در برن ... هر دانش آموزی به همراه ناظر مربوط به گروه خودش به خوابگاهش بره."موریس بلند شد و کنار ناظر درجه دو دیگری ایستاد که " سیلویا دوفارژ" نام داشت و دختر یکی از معلم ها بود ، اهل روژ بوکسباتون و دو سال از موریس بزرگ تر بود ... ناظر درجه یک هم پیدا شد که از گروه روژ بوکسباتون بود.دانش آموزان سال اولی یکی یکی می امدند و پشت سر موریس می ایستادند.پس از اینکه مادام ماکسیم نام همه دانش آموزان سال اولی را به همراه گروهشان خواند لیست دانش آموزان را کناری گذاشت و مستقیم به سمت دو ناظر آمد.اول به سمت ناظر روژ بوکسباتون رفت شروع به نجوا در گوش او کرد.هر گروه یک ناظر درجه دو داشت و هیچگاه اتفاق نمی افتاد که ناظرین درجه دو هر دو از یک گروه باشند اما ناظرین درجه یک و سه بر حسب لیاقت انتخاب می شدند و می توانستند همه از یک گروه باشند.تا به حال موریس فهمیده بود که ناظر درجه یک امسال از گروه روژ بوکسباتون است ولی نمی دانست که ناظرین درجه سه چگونه اند .... البته از بین شش ناظر حتما سه نفر از گروه بوکسباتون آبی و سه نفر از گروه بوکسباتون قرمز بودند که یک نفر از هر گروه ناظر درجه دو بود اما ناظرین دیگر به طور کاملا اتفاقی درجه بندی می شدند.سر انجام مادام ماکسیم به سمت موریس آمد ... قد او تقریبا دو الی سه برابر قد موریس بود و اندامی درشت داشت.او برای اینکه بتواند در گوش موریس چیزی بگوید زانو زد و ری زانویش نشست و حالا قدش یک برابر و نیم موریس شده بود.کمرش را مقدار زیادی خم کرد و سرش را خلو آورد و گفت:" موریس دلاکور ، راه تایین ورودی را که بلدی ؟"سپس نگاهی به موریس کرد و موریس سری به نشانه تایید تکان داد.او دوباره دهانش را به گوش او نزدیک کرد و گفت:" تو یک دقیقه بعد از گروه روژ بوکسباتون به همراه شاگردانت می روی ، رمز ورودی " کاج آبی" هست ... یادت باشه نام دانش آموزان قبلی قبلا حذف شده و تو باید جدید ها رو معرفی کنی ... بعد از معرفی همه توضیحات لازم را برای سال اولی ا بده و خودت اون ها را خواب گاه بندی کن ... تو امسال آزادی عمل زیادی داری."مادام ماکسیم نگاهی به او کرد و لبخندی زد و به سمت صندلی اش رفت و همان موقع دوباره مستخدم های زیبا رو وارد شدند و ظرف های دسر را پخش کردند.حدود یک دقیقه از رفتن ناظر گروه روژ بوکسباتون گذشت که موریس به راه افتاد و همه دانش آموزان سال اول هم به دنبال او آمدند.سر راه ناظر درجه یک لبخندی زد و لیستی را به او داد و گفت:" اسم همه را بخون اگر کسی کم بود به مادام ماکسیم بگو ... اگر هم کسی زیاد بود بدون که ما دو نفر در گروهمون کم داشتیم بفرست پیش من ... من دم در سالن اصلی ایستادم."سرانجام موریس و دانش آموزان سال اول از سالن اصلی خارج شدند و وارد راهرو آینه کاری شده که به آن راهرو اصلی می گفتند شدند.دانش آموزان سال اول با تحسین و تعجب به زیبایی های راهرو نگاه می کردند .موریس طبق عادت از میان آن پنج در اطراف راهرو در یکی به آخر که در سمت چپ راهرو قرار داشت را باز کرد.آن ها وارد سالن دیگری شدند. موریس همچنان که راه می رفت نگاهی به سالنی انداخت که یک مبل در ان بود و چند تابلو به اطراف آن زده شده بود او ایستاد و شروع به حرف برای دانش آموزان ده ساله کرد و گفتت:" سلام ، من موریس دلاکور هستم ناظر درجه دو مدرسه و ناظر اول گروه بلو بوکسباتون ... خوب الان فقط می خوام یک توضیح در مورد این سالن بدم ... ما به اینجا می گیم سالن میهمان زیرا هر وقت مهمانی وارد این مدرسه بشه یک در به اطراف دیوار های این سالن اضافه میشه که شامل یک اتاق مجلله و مهمان ها می تونند اونجا اقامت کنند ... همه دنبال من بیاید."موریس راهش را به سمت انتهای سالن ادامه داد و گفت:" خوب به من نگاه کنید ... سپس دسته چوبی روی دیوار را کشید و بلند گفت:" طبقه چهارم"سپس درست یک قدم به عقب رفت و به جلو خیره شد. درست جلو پای موریس پلکانی زیبا و چوبی با روکشهای براق ظاهر شد.همه دانش آموزان سال اولی با نگاهی حاکی از شوق و بهت به پلکان نگاه می کردند.موریس شروع به بالا رفتن کرد و در عین حال توضیح داد:" ما به این میگیم پلکان چوبی ، دستگیره را که بگیرید و نام طبقه را بگید یک پلکان برای شما ظاهر میشه ... سپس در جایی که تقریبا به سقف سالن رسیده بودند ایستاد و گفت:" مثلا میتونید فقط بگین طبقه بالا و اونوقت پلکان شما را به طبقه بالا میبره ... وقتی که مثل الان طبقات خیلی بالاتر را بخواهید این پلان تا اون طبقه تونلی درست می کنه!" سپس شروع به بالا رفتن کرد. و از سقف گذشت و مثل چهار سال قبل وارد تونل تنگی شد که دیوار های سیاه داشت و مشعل های کوچکی به دیوار هایش زده شده بود.دانش آموزان سال اولی همه پشت سرش می آمدند.تا اینکه نور از بالا پیدا شد یعنی آن ها به طبقه چهارم رسیده بودند.اما به محض اینکه موریس خواست از دریچه عبور کند به دیواره ای نامرئی خورد و کمی به عقب لیز خورد و با خود گفت:" پس اونها الان در طبقه چهارم هستند."
گابریل گفت:" فراموش کردی ما با هم دو قلو هستیم ؟"
موریس متذکر شد : " تو یک دقیقه و بیست و شش ثانیه کوچکتر هستی !"
- " ورود شما دانش آموزان جدید رو تبریک می گویم و برای همه دانش آموزانی که برای بار دوم یا بیشتر به اینجا اومدن آرزوی موفقیت می کنم. من الیمپ ماکسیم مدیر این آموزشگاه هستم. "
سپس نگاهی به همه کرد و ادامه داد:" باید بگم که مثل همیشه ورود به پلکان وحشت ممنوعه و فهرستی هم از قوانینی که همه باید بدونند به دیوار همه سالن ها از جمله همین سالن ، سالنهای هر دو گروه و سال اصلی خوابگاهی ... سالن مدال ها و سالن انرژی ها و سالن مهمان ها زده شده."سپس گفت:" از شامتون لذت ببرید."سپس نزدیک به صد و پنجاه مستخدم که هر کدام ظرف غذایی در دست داشتند از در وارد شدند ... آن ها زن های زیبایی بودند که همه لباس زیبایی از رنگ آبی و قرمز پوشیده بودند ... هر کدام از آن ها بقدری زیبا بودند که همه مطمئن می شدند که ان ها پری رو هستند.ظرف های غذا را روی میز گذاشتند و از همان دری که آمده بودند خارج شدند.همه شروع به خوردن غذا کردند ... فقط پسران سال اولی یا دومی بودند که هنوز محو تماشایی باقی مانده مستخدم هایی بودند که خارج می شدند و این ماجرا برای بقیه آنقدر طبیعی بود که هیچ عکس العمل خاصی نشان ندادند.خوردن شام حدود یک ساعت به طول انجامید.بعد از شام مادام ماکسیم دوباره به روی سکو بلند رفت و گفت:" من اسم هر دانش آموز سال اولی را می خوانم و گروهی که برای آن برگزیده شده ... ناظرین درجه یک و دو به جلو در برن ... هر دانش آموزی به همراه ناظر مربوط به گروه خودش به خوابگاهش بره."موریس بلند شد و کنار ناظر درجه دو دیگری ایستاد که " سیلویا دوفارژ" نام داشت و دختر یکی از معلم ها بود ، اهل روژ بوکسباتون و دو سال از موریس بزرگ تر بود ... ناظر درجه یک هم پیدا شد که از گروه روژ بوکسباتون بود.دانش آموزان سال اولی یکی یکی می امدند و پشت سر موریس می ایستادند.پس از اینکه مادام ماکسیم نام همه دانش آموزان سال اولی را به همراه گروهشان خواند لیست دانش آموزان را کناری گذاشت و مستقیم به سمت دو ناظر آمد.اول به سمت ناظر روژ بوکسباتون رفت شروع به نجوا در گوش او کرد.هر گروه یک ناظر درجه دو داشت و هیچگاه اتفاق نمی افتاد که ناظرین درجه دو هر دو از یک گروه باشند اما ناظرین درجه یک و سه بر حسب لیاقت انتخاب می شدند و می توانستند همه از یک گروه باشند.تا به حال موریس فهمیده بود که ناظر درجه یک امسال از گروه روژ بوکسباتون است ولی نمی دانست که ناظرین درجه سه چگونه اند .... البته از بین شش ناظر حتما سه نفر از گروه بوکسباتون آبی و سه نفر از گروه بوکسباتون قرمز بودند که یک نفر از هر گروه ناظر درجه دو بود اما ناظرین دیگر به طور کاملا اتفاقی درجه بندی می شدند.سر انجام مادام ماکسیم به سمت موریس آمد ... قد او تقریبا دو الی سه برابر قد موریس بود و اندامی درشت داشت.او برای اینکه بتواند در گوش موریس چیزی بگوید زانو زد و ری زانویش نشست و حالا قدش یک برابر و نیم موریس شده بود.کمرش را مقدار زیادی خم کرد و سرش را خلو آورد و گفت:" موریس دلاکور ، راه تایین ورودی را که بلدی ؟"سپس نگاهی به موریس کرد و موریس سری به نشانه تایید تکان داد.او دوباره دهانش را به گوش او نزدیک کرد و گفت:" تو یک دقیقه بعد از گروه روژ بوکسباتون به همراه شاگردانت می روی ، رمز ورودی " کاج آبی" هست ... یادت باشه نام دانش آموزان قبلی قبلا حذف شده و تو باید جدید ها رو معرفی کنی ... بعد از معرفی همه توضیحات لازم را برای سال اولی ا بده و خودت اون ها را خواب گاه بندی کن ... تو امسال آزادی عمل زیادی داری."مادام ماکسیم نگاهی به او کرد و لبخندی زد و به سمت صندلی اش رفت و همان موقع دوباره مستخدم های زیبا رو وارد شدند و ظرف های دسر را پخش کردند.حدود یک دقیقه از رفتن ناظر گروه روژ بوکسباتون گذشت که موریس به راه افتاد و همه دانش آموزان سال اول هم به دنبال او آمدند.سر راه ناظر درجه یک لبخندی زد و لیستی را به او داد و گفت:" اسم همه را بخون اگر کسی کم بود به مادام ماکسیم بگو ... اگر هم کسی زیاد بود بدون که ما دو نفر در گروهمون کم داشتیم بفرست پیش من ... من دم در سالن اصلی ایستادم."سرانجام موریس و دانش آموزان سال اول از سالن اصلی خارج شدند و وارد راهرو آینه کاری شده که به آن راهرو اصلی می گفتند شدند.دانش آموزان سال اول با تحسین و تعجب به زیبایی های راهرو نگاه می کردند .موریس طبق عادت از میان آن پنج در اطراف راهرو در یکی به آخر که در سمت چپ راهرو قرار داشت را باز کرد.آن ها وارد سالن دیگری شدند. موریس همچنان که راه می رفت نگاهی به سالنی انداخت که یک مبل در ان بود و چند تابلو به اطراف آن زده شده بود او ایستاد و شروع به حرف برای دانش آموزان ده ساله کرد و گفتت:" سلام ، من موریس دلاکور هستم ناظر درجه دو مدرسه و ناظر اول گروه بلو بوکسباتون ... خوب الان فقط می خوام یک توضیح در مورد این سالن بدم ... ما به اینجا می گیم سالن میهمان زیرا هر وقت مهمانی وارد این مدرسه بشه یک در به اطراف دیوار های این سالن اضافه میشه که شامل یک اتاق مجلله و مهمان ها می تونند اونجا اقامت کنند ... همه دنبال من بیاید."موریس راهش را به سمت انتهای سالن ادامه داد و گفت:" خوب به من نگاه کنید ... سپس دسته چوبی روی دیوار را کشید و بلند گفت:" طبقه چهارم"سپس درست یک قدم به عقب رفت و به جلو خیره شد. درست جلو پای موریس پلکانی زیبا و چوبی با روکشهای براق ظاهر شد.همه دانش آموزان سال اولی با نگاهی حاکی از شوق و بهت به پلکان نگاه می کردند.موریس شروع به بالا رفتن کرد و در عین حال توضیح داد:" ما به این میگیم پلکان چوبی ، دستگیره را که بگیرید و نام طبقه را بگید یک پلکان برای شما ظاهر میشه ... سپس در جایی که تقریبا به سقف سالن رسیده بودند ایستاد و گفت:" مثلا میتونید فقط بگین طبقه بالا و اونوقت پلکان شما را به طبقه بالا میبره ... وقتی که مثل الان طبقات خیلی بالاتر را بخواهید این پلان تا اون طبقه تونلی درست می کنه!" سپس شروع به بالا رفتن کرد. و از سقف گذشت و مثل چهار سال قبل وارد تونل تنگی شد که دیوار های سیاه داشت و مشعل های کوچکی به دیوار هایش زده شده بود.دانش آموزان سال اولی همه پشت سرش می آمدند.تا اینکه نور از بالا پیدا شد یعنی آن ها به طبقه چهارم رسیده بودند.اما به محض اینکه موریس خواست از دریچه عبور کند به دیواره ای نامرئی خورد و کمی به عقب لیز خورد و با خود گفت:" پس اونها الان در طبقه چهارم هستند."