هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

ادامه كتاب شش هري پاتر از نظر من (فصل اول)


خودم
ادامه كتاب شش هري پاتر دوهفته است كه ...
هوا سرد بود و باد زوزه ميكشيد هري در ان غار كوچك نميتوانست خودش را خوب گرم كند  او به جز كمي اتش،ژاكتي كه هاگريد از پوست براي او درست كرده بود و دفتر خاطراتش چيزي نداشت.او دفتر خاطراتش را برداشت و بازش كرد به خاطره هاي گذشته رفت و به ياد روزهايي كه با جيني بود افتاد ياد اولين باري كه توانست احساسش را به او ابراز كناد و اخرين نگاه جيني ؛ اخرين نگاه جيني خيلي او را ازار ميداد او ميدانست كه مردنش  در راه جنگيدن با ولدمورت نودو پنج درصد است  . او ميتوانست به جاي از بين بردن ولدمورت با جيني روزهايي را سپري كند ولي او اينكار را نكرده بود او به در ان راه قدم گذاشته بود راهي كه به مرگ او و يا ولدمورت مي انجاميد .هري خاطرات گذشته را رها نمود و به صفحه اي كه همين تازگي ها نوشته بود رفت ، تازه دوهفته بود كه او به راه افتاده بود او نميدانست بايد به كجا برود ولي چيزي او را راهنمايي ميكرد گسي كه هر شب به خواب هري ميامد و راه را به هري نشان ميداد ان شخص ...هري صدايي شنيد صداي غلتيدن سنگ ها غار را به وسيله جادو روشن كرد و گفت : كسي اينجاست  ؟؟؟كمي به انتهاي غار نزديك شد و باز پرسيد كي اينجاست !!؟؟ كه احساس كرد پتكي محكم به سرش خورده و  ديگر چيزي به جز سياهي نديد سياهي.هري لاي چشمهايش را باز ميكند و احساس ميكند موهاي قرمز رون راديده فرياد ميزند : رون كه دوباره همان پتك ولي آرامتر به سرش ميخورد : باز هم سياهي . هري دوباره لاي چشمهايش را باز ميكند ولي اينبار كسي را در كنار خود نميبيند و در عوض غذايي روي اتش و  خود را بر روي پوست هايي گرم و نرم ديد بوي هوا برايش خوشايند بود  او ميخواست از جادويش استفاده كند و قدرت بو را زياد تر كند ولي ميدانست اگر اينكار را بكند كارش تمام ميشود و مرگخوار هاي ولدمورت رد اورا ميگيرند او از جا بلند ميشود  كاسه اي بر ميدارد و از لوبيا هايي كه روي آتش بود ميخورد كمي كه غذا ميخورد همه چيز را به خاطر مياورد ؛ رون او رون را ديده بود نكند كه رون اينكار را با او كرده باشد ولي بوي خوش داخل هوا اورا به ياد جيني مينداخت . هري دفتر خاطراتش را برميدارد و از جاي قبلي ادامه ميدهد  : ان شخص آن شخص  سيريوس بود هري هر روز به ولدمورت نزديك ميشد ولي  احساس كوچكي به او ميگفت همه چيز بر عكس اين موضوع است شايد او راه را اشتباهي ميامد و شايد هم كسي كه به خواب او ميامد ولدمورت در نقش سيريوس بوده است .چه كسي ميداند ؟ هركس ممكن است بداند جز هري ، هري به خواب ميرود در حالي  كه دفتر خاطراتش را باز و در كنار اتش گذاشته است


ميدونم خيلي كمه ولي شرمنده فول ميدم دفعه ي بعد دو بر ابر بنويسم
و در ضمن تورخدا من رو زير تگرگ انتقاد هاتون له نكنيد
قبلی « مصاحبه با بیگانه حدس ها ، احتمال ها و پیش بینی ها در مورد کتاب هشت(اگر کتاب هشت نوشته بشه) » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.