هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

خمره آمونتيلادو


داستاني ديگر از ادگار الن پو از از كتاب گربه سياه و داستانهاي ديگر
ترجمه مهدي غبرائي
نشر مريم
خمره آمونتيلادو
فورتوناتو صدها بار با من بد رفتاري كرده بود و من ساكت وخاموش رفتارش را پذيرفته بودم
اما هر چه گذشت رفتار او بد تر شد وبدتر ....تا انجا كه من تصميم گرفتم از او انتفام بگيرم
شما مرا خوب مي شناسيد ومي دانيد در باره چرا ي كارم با شما گفتگو نخواهم كرد
تنها مي دانستم بايد از او انتقام بگيرم در اين نكته هيچ شكي نبود چنان مطمئن بودم كه مي دانستم
نقشه ام بايد كامل باشد بي نقص لازم بود بي انكه خودم در خطر افتم اورا مجازات كنم اما لازم بود اري
لازم بود كه فورتوناتو بداند كه من از او انتقام مي گيرم مگر نه اين كار چه سودي داشت
هرگز نگذاشتم كه او از نفرتم اگاه شود هيچ گاه در دوستي من شك نكرد، من همواره به او لبخند زدم و او هرگز نفهميد لبخند من براي نقشه هاي بود كه در سر داشتم. فورتناتو مردي بود كه همه از او حساب مي بردند و همه به او احترام مي گذاشتند. اما نقطه ضعفي هم داشت او خود را يكي از بهترين خبره هاي تشخيص كيفيت شراب مي دانست. براستي هم در كارش خبره بود اما بيش از حد به ان افتخار مي كرد.
شبي از روزهاي كارناوال او را در خيابان ديدم جنان كه رسم بود لباس پر زرق و برقي بر تن داشت. جامه اش چسبان ودو رنگ بود كلاه گردي بر سر داشت كه چند زنگوله از ان اويزان بود. تا خرخره نوشيده بود به گرمي به من خوشامد گفت من هم دست او رابا شادي فشردم.
گفتم"فورتوناتوي عزيز از ديدنت خيلي خوشحالم امشب خيلي سر حالي! گوش كن فورتوناتو امروز من يك خمره شراب خريدم به گمانم امونتيلادو باشد اما يقين ندارم"
گفت: چي يك خمره امونتيلادو محال است ممكن نيست.
پاسخ دادم: خودم هم شك دارم انقدر نادان بودم كه پول امونتيلادو را دادم گمانم لازم بود اول نظر تو را مي پرسيدم.
اما هر چه گشتم تو را نيافتم پس به اميد اينكه اموتيلادو باشد ان را خريدم در اين صورت اگر امونتيلادو باشد معامله خوبي كرده ام چون اين روزها امونتيلادو به سختي گير مي ايد.
 گفت -امونتيلادو مطمئن نيستم بايد ببينم واقعا هست يا نه حالا مي خواهم پيش لوچسي بروم تا شايد راهنمايم كند لوچسي كه هيچ نميداند  اما بعضي مي گويند او هم چون تو خبره است ايستاد و گفت بيا برويم بيا پرسيدم:
- كجا؟
- به سرداب شرابت
گفتم
- نه دوست قديمي انجا سرد است وتو از سرما در عذابي نمي توانم تو را به انجا ببرم.
پاسخ داد:
- نه بيا برويم! امونتيلادو حتما سرت كلاه گذاشته اند.
دستم را گرفته بود و مي كشيد من هم كلاهم را پايين كشيدم تا كسي مرا با
او نبيند و سوي خانه روانه شدم در خانه هيچ پيشخدمتي نبود همه رفته بودند من به انها گفته بودم كه به خيابان مي روم وتا صبح باز نمي گردم و دستور داده بودم كه در خانه بمانند همين كافي بود تا بدانم به محض رفتنم همه شان عازم خيابان مي شوند.
دو چراغ برداشتم يكي را به او دادم و راه سرداب را در پيش گرفتم ناچار بوديم از پلكان شيبدار و درازي پايين برويم سر انجام به پايين رسيديم. و در سرداب كه در زير خانه بود ايستاديم خانواده همواره از اين سرداب براي دو منظور استفاده مي كرد يكي نگه داري شراب و ديگريبه عنوان مقبره قرنها رسم خانواده ما اين بود كه مردگانش را در زير خانه در سرداب دفن كند همراه من تلو تلو مي خورد راه مي رفت زنگوله هايش جنگ جنگ صدا ميكرد سراغ خمره را گرفت و گفتم جلوتر است به سوي من چرخيد در چشمهايش ديدم كه بسيار مست است شروع به سرفه كرد پرسيدم از كي سرفه مي كني دوست بي نوايم بد سرفه مي كرد وتا چند لحظه نتوانست پاسخم دهد اخر زير لب زمزمه كرد چيزي نيست رو بدو كردم وبا وقار گفتم:
- بيا بايد برگرديم براي سلامتي تو زيان اور است براستي مريض خواهي شد ومن نمي توانم بگذارم چنين شود تو ثروتمندي همه به تو احترام مي گذارند تحسينت مي كنند و دوستت مي دارند. تو سعادت مندي همان گونه كه در زماني من بودم من نمي توانم بيماري تو را نظاره كنم. به علاوه لوچسي به من خواهد گفت كه ايا اين امونتيلادو هست يا نه؟
گفت:
- كافي‌ست اين سرفه چندان بد هم نيست مرا هم كه نمي كشد.
 با بهانه اين كه محافظ سرماست به او مقداري ديگر شراب خوراندم. لبخند زنان بطري را بر لب برد تا همين جا هم زياد نوشيده بود سرش را كه به عقب به عقب انداخت تا بنوشد زنگوله هاي كلاهش جلنگ جلنگ صداكرد بعد بازويم را گرفت و دوباره به راه افتاديم گفت: اين سرداب خيلي بزرگ است.
خانواده‌ام مونترسور ها خانواده مشهوري بودند و عده اشان هم زياد بود صدايم در سرداب سرد مي چرخيد. حالا انجا بوديم در انتها ي قسمتي كه در ان دالاني كوچك تر پر از استخوان بدن انسان بود اين استخوانها تا سقف بر هم تلنبار شده بودند
در كنار سه ديوار ان استخوان ريخته بود و در ديوار چهارم سوراخي بود به عرض حدود يك متر و ارتفاع دو متر و فضاي تاريكي پشت ان بود براي اين فضاي پشتي دليلي وجود نداشت مگر اين كه شكافي باشد بين دو ستون براي نگه داشتن سقف فورتناتو ميكوشيد در تاريكي جلو خود را ببيند اما پرتو كم نور چراغش هرگز كفايت نمي كرد.
او هرگز جلو خود را درست نديده بود. در سوراخ قدم گذاشتم بلند فرياد كردم مي رويم داخل امونتيلادو اينجاست. دوستم قدم داخل گذاشت و من بي صبرانه در پس پشت او مردد بود كم و بيش سر در گم ثانيه اي بعد چنان او را به صلابه كشيدم بودم كه نمي توانست اندكي جنب بخورد. روي ته ديوار به فاصله 60 سانتيمتر دو حلقه اهني نصب كرده بودنداز يكي از انها طنابي اويزان بود. طناب را دور مچهاي او و خودش را به حلقه هاي اهني بستم شگفت زده تر از ان بود كه جلوي مرا بگيرد
كارم كه تمام شد از پستو بيرون امدم گفتم دستت را بر ديوار بگذار مي فهمي چقدر نم دارد.
متاسفانه ديگر از تو نمي توانم بخواهم كه اينجا را ترك كني اما من بايد بروم پيش از رفتن يك كار ديگر هم برايت مي كنم. او متعجب من را نگريست چشمانش همچنان مات بود
- اما امونتيلادو چه شد؟
گفتم:
- بله امونتيلادو و خم شدم و استخوانه را به كناري زدم زير انها مقادير اجر و مصالح ديگر پنهان كرده بودم، به سرعت شروع كردم به پوشاندن سوراخ هنوز رديف اول اجر را نچيده بودم كه پي بردم مستي كمي از سرش پريده چون فرياد كوتاهي از سورخ شنيده شد.
فرياد فرياد يك مرد مست نبود بعد ساكت شد در رج چهارم بودم كه شنيدم با طناب كلنجار مي رود. مدتي دست از كار كشيدم و با رضايت به او گوش دادم صدا كه بند امد دوباره شروع به كار كردم. حالا ديگر اجر به كمرم رسيده بود دوباره ايستادم چراغ را سر دست بلند كردم نور ضعيف پرتو كمرنگي روي هيكل بسته به ديوار انداخت ناگهان جيغ هاي شديدي از او شنيده شد من شگفت زده و هراسان پس نشستم
كوتاه زماني لرزيدم چاقويي از جيبم در اوردم و سعي كردم ديوار اجري را خراب كنم بعد ايستادم .سرم را بالا ديوار بردم و با جيغهاي بلند تري به او پاسخ دادم فورتناتو به زودي دست كشيد. بي فايده بود كسي صداي ما را نمي شنيد.نزديك نيمه هاي شب بود كه كارم به پايان رسيد اخرين رديف يعني رديف يازدهم را مي چيدم
تنها يك اجر مانده بود اجر را سبك سنگين مي كردم خنده ي كوتاه و غريبي از فضاي تاريك به گوش رسيد و سبب شد تمام بدنم بلرزد تا اين لحظه همواره صداي او در گوشهايم باقي است. پس از خنده صدايي غمناك شنيده شد مشكل مي شد گفت كه صدا صداي اوست صدا مي گفت:
- چه شوخي جالبي !شوخي عالي ! بعدا خيلي بهش مي خنديم .
گفتم:
- امونتيلادو
- اره ...اما دير نشده؟رفقاي ما منتظر نيستند؟زنم و بقيه منتظر مي مانند بيا برويم محض رضاي خدا موترسور.
پاسخ دادم:
- اره محض رضاي خدا
منتظر پاسخش بودم اما خبري نشد طاقتم طاق شد فرياد زدم. فور توناتو پاسخي نيامد باز هم صدايش زدم. چراغ را سر دست گرفتم و نورش از همان سوراخ كوچك باقي مانده تابيد اما تنها صداي زنگوله ها را شنيدم قلبم تهي شد. خود را راضي كردم كه به خاطر سردي و نم سرداب است اخرين اجر را سر جايش گذاشتم بعد استخوانها را بر هم تلمبار كردم صدايي مانند جلنگ جلنگ زنگش در گوشم مي پيچيد پشت به ديوار كردم و از ان دور شدم اين داستان بر گرفته از كتاب گربه سياه و داستانهاي ديگر
از ادگار الن پو ترجمه مهدي غبرائي
قبلی « رابطه ولدمورت با هری و پیش بینی کتاب موج سواری با چوبدستی جادویی » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲۹ ۲۱:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲۹ ۲۱:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 خمره آمونتيلادو
جالب بود دستت درد نكنه من اين متن رو در قبل از سال تحويل خوندم واقعا دمت گرم
Helia
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۱۱/۲۲ ۲۲:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۱۱/۲۲ ۲۲:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۹
از: Tehran
پیام: 1
 oh
دركل داستان جالبي بود :bigkiss:
ايگر كاركارف
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶ ۱۵:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶ ۱۵:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۳
از: بلغارستان
پیام: 109
 جدا عالي بود
آمونتيلا دو كارت بي نظير بود از نظر تايپ داستان هم بي نظير بود باز هم مثل تايپ سوسك ها از كي بلدن نظر بدن اما جدا داستان جالبي بود مخصوصا در آ جر آخر
SOOOSK
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۱۰/۱۵ ۱۵:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۱۰/۱۵ ۱۵:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۵/۱۴
از: چاه فاضلاب
پیام: 715
 داستان بي نظير!!!
داستانت عالي كه نميشه گفت... خوب هم كه نميشه گفت... بايد بگم كه متوسط... نه متوسط هم نبود... بد هم كه براي توصيفش خوب نيست... فهميدم: افتضاح بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.