هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هری پاتر و لرد سیاه - فصل دهم


Harry Potter and the Dark Lord
این داستان در ادامه ی کتاب هری پاتر و شاهزاده ی دورگه نوشته شده است.
فصل دهم: یادگیری طلسم های بی کلام
صبح روز بعد هري هر چیزي را که در پرونده ي ارباب تاریکی دیده بود تک تک براي رون و هرمیون تعریف کرد رون هري را به خاطر کاري که کرده بود تشویق کرد ولی هرمیون با قیافه عصبانی گفت: " ببین هري تو نباید به مودي صدمه وارد می کردي " رون گفت: "بس کن هرمیون " هري گفت: " آره دیگه ولش کن . مودي که صدمه ندیده اون اصلا هیچ چیز نفهمید" "چه فهمیده باشه چه نفهمیده باشه تو نباید هیچ طلسمی رو روي اعضاي محفل اجرا کنی فهمیدي؟ " هرمیون این حرف را قاطعانه گفت. رون گفت: " این قانون رو جدیدا خودت ساختی؟ " هرمیون با عصبانیت گفت: " قرار نشد توهین کنی " رون با خنده جواب داد: " فقط یک شوخی بود . همین"

هرمیون کاملا به رون خیره شده بود میخواست باقیافه اش او رابترساند ولی وقتی دید که نقشه اش کارساز نیست گفت: " ممکنه تو با بعضی ها این شوخی ها رو بکنی ولی من اصلا از این نوع شوخی ها خوشم نمی آید " هري گفت: " می شه تمومش کنید؟ من اشتباه کردم این کار رو انجام دادم حالا بس کنید "

هري ایستاد تا کمی سر و صدا بخوابد بعد گفت: " درسته که کار خوبی نبوده اما خیلی به ما کمک می کنه اگه مودي با زبان خوش پرونده ها را میداد این اتفاق نمی افتاد" هرمیون گفت: " ببین چرا مودي باید پرونده هایی رو که به تو مربوط نمی شود را بدهد به تو ؟ " هري گفت: " هرمیون . اون پرونده ها بیشتر از هر کس به من مربوط می شود من بیشتر از اونا اطلاعات درباره جاودانه سازها دارم . حتی مودي هم نمی دونست جاودانه سازها چی هستند مگه نمی بینی هر روز داره اینور و اون ور در باره جاودانه سازها اطلاعات جمع می کنه ؟ من تنها کسی هستم که به اون احتیاج دارم من باید ولدمورت رو بکشم نه مودي "

هري به رون و هرمیون نگاهی کرد . نگاهش را به هرمیون دوخت . یاد حرف اسنیپ افتاد که می گفت باید ذهنش رو ببنده و طلسم ها را بدون کلام بوجود بیاورد به هرمیون گفت: " میتونی به من یه کمکی کنی ؟ " " باشه حتما . چیکار کنم ؟ " هري فقط امیدش به هرمیون بود تنها راهی که می توانست بر ولدمورت و اسنیپ پیروز شود همین بود " به من روش انجام طلسمهاي بی کلام را یاد بده " هري این را گفت و به هرمیون چشم دوخت. هرمیون کمی فکر کرد و بعد از چند لحظه گفت: " باشه هري. یادت باشه فقط دو هفته به مدرسه مونده هري باید خیلی خوب سعی و تلاش کنی که زودتر یاد بگیري، وگرنه ما میریم و تو تنها می مونی. فهمیدي؟ " هري سرش را به علامت تائید تکان داد.

جغد هري و رون و هرمیون چند روز پیش آمده بود و وسایل و کتاب هاي آن سال را معرفی کرده بود که بخرند اما هري آن سال مدرسه نمی رفت بنابراین نامه را پاره کرده بود . رون که دید هرمیون می خواهد به هري روش انجام طلسم هاي بی کلام را آموزش بدهد گفت: " هرمیون اگه دقت کنی می بینی که منم تو انجام این طلسم ها افتضاح هستم پس منم با هري یاد می گیرم . حالا کجا شروع کنیم ؟ " هرمیون گفت: " چقدر عجله داري . غروب تو اتاق تو شروع می کنیم . " رون سري تکان داد و گفت: " خب اگه یاد بگیرم دیگه مشکلی ندارم " هري هم حرفش را تائید کرد.

آن روز صبحانه را باهم خوردند . تا غروب خیلی مانده بود بنابراین براي اینکه خودشان را سرگرم کنند همراه جینی و فرد و جرج به بازي کوییدیچ رفتند اما ایندفعه کاري با بلاجر نداشتند . چون دو نفر کم داشتند فرد و جرج به عنوان مهاجم بازي کردند هري و جینی به عنوان جستجوگر و هرمیون و رون هم نقش دروازه بان را اجرا می کردند . رون درمجموع 3 تا گل خورده بود و بقیه را گرفته بود هرمیون هم روي هم رفته هیچ شوتی را نگرفته و 21 گل خورده بود هري و جینی هم خوب بازي کردند . هري و رون وهرمیون بعد از ظهر که ناهارشان را خوردند . به اتاق رون رفتند تا تمرین کنند. هرمیون جوراب رون را گوله کرد و درحالی که بینی اش را گرفته بود تا بوي بد جوراب ها را حس نکند آن را جلوي آنها روي زمین گذاشت.

هري با خنده گفت: " چیز دیگري براي آزمایش نداشتی " هرمیون گفت: " نه . فعلا همین رو انتخاب کردم چون براي طلسمی که میخوایم بی صدا انجام بدیم خطري ندارد " کمی آنها را عقب کشید بعد گفت: " خب حالا هردو چوبدستی تونو در بیارین طرف جوراب رون نشونه بگیرین و تو ذهنتون بگین . وینگاردیوم لوي اوسا . سعی کنید بدون کلام اون رو بلند کنید . به ترتیب این کار رو بکنید " رون گفت: " نمیشه از طلسم جاذبه استفاده کنیم؟ " هرمیون گفت: " همینی که گفتم . اصلا دوست ندارم جورابت دوباره بیاد کنارم " هري چوبدستی اش رو طرف جوراب رون گرفت کمی چوبدستی شو تکان داد و در ذهنش ورد رو گفت . ولی هیچ اتفاقی نیفتاد هرمیون گفت: " خب براي اولین بار بد نبود . باید یه خورده بیشتر رو جسم و طلسمی که می خواي بفرستی تمرکز کنی " رون با تعجب گفت: " براي اولین بار چی بد نبود ؟ این که نتونست کاري بکنه ؟ " هرمیون گفت: " به جاي حرف زدن تو هم آزمایش کن "

رون چوبدستی شو طرف جورابش گرفت و کمی تکان داد اما اتفاقی نیفتاد. هرمیون گفت : " نه باید تمرکز کنید روي جسم وروي طلسمتون اینجوري ... " چوبدستی اش رو کمی تکان داد و جوراب رون به هوا رفت کمی آن را بالا نگه داشت و بعد دوباره آن را پائین آورد. رون که چوبدستی اش رو مدام تکون می داد گفت : " خیلی سخته . انگار داري چوبدستی ات رو الکی تکون می دي . اصلا هیچی نمیشه" هرمیون گفت: " نه باید تمرکز کنی . عیب شما اینه که تمرکز نمی کنید اگه کمی تمرکز کنید حل میشه " رون گفت: " تا هري بخواد روي اسمش رو نبر این تمرکزي رو که تو میگی رو بکنه اسمش رو نبر صد بار هري رو طلسم کرده . اینجوري که نمیشه " هرمیون گفت: " اول انجام هر کاري باید خیلی تمرکز کنی . همیشه همین جوریه اما بعدش که انجامش دادي برات آسون می شه . مثلا هري وقتی 3 سال قبل داشت طلسم جاذبه رو یاد می گرفت خیلی تمرکز کرد اما الان راحت می تونه انجامش بده . یا مثلا موقعی که براي اولین بار داشتیم غیب و ظاهر می شدیم خیلی تمرکز می کردیم اما الان راحت انجامش می دیم "

بعد هرمیون به رون نگاه کرد . هري می دانست هرمیون می خواست ماجراي خرابکاري رون را آن شب که بالاي سر پیرمرد بیچاره ظاهر شده به رویش بیاورد . هري براي این که بحث را عوض کند گفت: " آره منم نظر تو رو دارم . اول باید زیاد تمرکز کرد " بعد قیافش رو طوري نشون داد که هرمیون فکر کند او دارد تمرکز می کند اما بعد از اینکه چوبدستی شو تکان داد و اتفاقی نیفتاد با نگاه عصبانی هرمیون روبرو شد رون چوبدستی شو در دستش گرفت بعد یه تکان سریعی به چوبدستی اش داد اما هیچ اتفاقی نیفتاد . سریع به هرمیون گفت: " شاید عیب از جوراب خودمه " و با این حرفش باعث شد هرمیون کمی بخندد . هرمیون گفت : " نه شما فقط و فقط باید تمرکز کنید " رون که با نگاه استادانه اي به هرمیون نگاه می کرد صدایش رو تغییر داد و گفت: " استاد ببخشید . اونوقت تمرکزي که شما می فرمائید رو باید از کجا پیدا کرد ؟ " هرمیون گفت: " لازم نیست شما جایی بروید . خودش هست "

هري و رون یک هفته تمام مشغول یاد گرفتن انجام این گونه طلسم ها بودند آنها هر روز بعد از ظهر تمرین می کردند رون هیچ تغییري نکرده بود اما هري توانسته بود کمی جوراب را بالا بیاورد . اما جوراب دوباره می افتاد زمین و هرمیون علت این کار را نداشتن تمرکز کافی می نامید و چون تمرکز هري زیاد نبوده طلسمش نیمه کاره از آب در اومد.

هرمیون گفت : " شما باید جوري تمرکز کنید و در ذهنتون اون طلسمو بگید که انگار دارید از زبان خودتان آن را می گویید " بعد از حرف هرمیون رون چوبدستی شو طرف جورابش گرفت . چشمانش رو بست و گفت: " وینگاردیوم لوي اوسا " جوراب به هوا بلند شد رون چشمانش را باز کرد و وقتی دید جوراب در هوا معلقه، با خوشحالی گفت: " دیدي بالاخره تونستم . من موفق شدم "

هرمیون هم گفت: " من گفتم تو ذهنت بگو طوري که انگار داري از زبونت می گی نه اینکه با زبونت بگی "

رون گفت: " این قدر سخت نگیر هرمیون "

با اینکه فقط 6 روز به مدرسه مانده بود، ولی آن ها هیچ پیشرفتی نمی کردند. روز بعد اتفاقی افتاد که هري را مجبور کرد که هرچه سریعتر این گونه طلسم ها را یاد بگیرد. آن روز وقتی آقاي ویزلی روزنامه به دست به خانه آمد کلمات نا مفهومی زیر لب می گفت که از میان آنها کلمات " باورم نمی شه " یا " امکان نداره " به خوبی شنیده می شد خانم ویزلی که نگران شده بود از آقاي ویزلی پرسید: " اتفاقی افتاده ؟ " آقاي ویزلی بعدش روزنامه اي را که در دست داشت را به او داد تا بخواند. خانم ویزلی از وحشت دستش را جلوي دهانش گرفت.

همه ی آنها نگاهی به خانم ویزلی وحشت زده کردند و از او پرسیدند که چه شده . خانم ویزلی که با اصرار آن ها در مورد دانستن آن خبر وحشتناك روبرو شد روزنامه را برگرداند لازم نبود کسی سرش را جلو ببرد تا تیتر روزنامه را بخواند ایندفعه روزنامه در مورد حمله ي گري بک به بچه ها چیزي نمی گفت . اما با خط درشتی بالاي روزنامه نوشته شده بود:

فرار مجدد مرگ خواران از آزکابان


هرمیون که تیتر روزنامه را خوانده بود با وحشت جلو رفت روزنامه را از دست خانم ویزلی گرفت و شروع به خواندن آن کرد:

" طبق گزارشات کارآگاهان ما دیروز عده اي از مرگ خواران که بعد از فرار قبلی شان
دستگیر شده و به آزکابان برده شدند دوباره از زندان آزکابان فرار کردند و به پیش
اسمش رو نبر برگشتند آنها در حین فرار سه نفر از ماموران وزارت خانه را که به جاي
دیوانه سازان در آنجا نگهبانی می دادند را کشتند و دوازده نفر از ماموران را زخمی
کردند. آقاي وزیر در مورد فرار این مرگ خواران گفته است که ماموران او سخت
بدنبال این مرگ خواران می گردند و به محض پیدا شدن ردي از مرگ خواران آن را
دنبال می کنند "

رون که تمام روزنامه را گوش کرده بود گفت: " گل بود به سبزه نیز آراسته شد . خیلی تعداد مرگ خوارهاي جدید کم بود چند نفر دیگه از مرگ خوارهاي قدیمی هم به آن ها پیوستند "

هري گفت: " اسکریم چیور تو هر اتفاقی که میفته داره میگه که کارآگاهان وزارتخانه دنبالش هستند اما تا به حال هیچی پیدا نکردند "

آقاي ویزلی گفت: " اون نمی تونه جلوي این اتفاقات رو بگیره . خیلی سخته . مسائل پشت سرهم دارند اتفاق می افتند اون گیج شده نمی دونه باید چی کار کنه و بدنبال کدوم یکی بره "

خانم ویزلی گفت: " خیلی بده که آدم تو یه همچین حالتی باشه . " آقاي ویزلی هم حرفش را تائید کرد.

هري حس کرد الان بیشتر از هر موقع دیگر به یاد گرفتن انجام طلسمهاي بی کلام نیاز دارد. غروب بعد از شنیدن خبر که هرمیون داشت با بی حوصلگی به آنها می گفت که باید تمرکز کنند هري جلوي چشمان متعجب رون و هرمیون موفق شد جوراب را بدون گفتن هیچ کلامی بلند کند. براي انجام این کار خیلی تمرکز کرده بود و بالاخره موفق شده بود.

هرمیون که مدام داشت با خوشحالی براي او دست می زد، گفت: " دیدي گفتم فقط باید تمرکز کنی، نه چیز دیگر؟ "

رون که با تعجب به جورابش که بالاي سرش به پرواز در اومده بود نگاه می کرد گفت: " حالا می فهمم که عیب از جورابم نیست " بعد به چوبدستی اش نگاه نگاه کرد و گفت: " عیب از اینه " هرمیون گفت: " نه رون . هیچ کدوم عیبی ندارند . عیب از اینه که تو تمرکز نداري "

هري خیلی خوشحال بود. بالاخره توانسته بود یاد بگیرد که چگونه بی کلام طلسم کند. یادش آمد وقتی که کلاس چهارم داشت افسون جاذبه را یاد می گرفت وجود یک اژدها او را تحریک کرده بود که این طلسم را سریعتر یاد بگیرد. الان هم وجود مرگ خواران باعث یاد گرفتن این نوع طلسم کردن شده بود. به نظر می آمد همیشه باید چیزي باشد تا به او در یاد گرفتن طلسمی کمک کند.

قبلی « هری پاتر و لرد سیاه - فصل نهم هری پاتر و لرد سیاه - فصل یازدهم » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
smpposter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۱۳:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۱۳:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۶/۵/۲۰
از: اليا
پیام: 367
 Re: هری پاتر و لرد سیاه - فصل دهم
هوم بهتر شده ادامه بده

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.