هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: مقاله‌ها :: مجله سفسطه باز

اسرار زندگی سوروس اسنیپ


ظهور اولين پرتو نور در سپيده دم
حقيقت يافتن روياهاي مبهم
دوستي ، همدلي ، همراهي ، محبت و شادي
رسيدن به آروزي پرواز دست در دست او
طلوع عشقي که هيچ گاه غروب نمي کند
جدايي ، اشتباه ، افسوس ، انتظار ، سقوط
از راهي ديگر ، باري ديگر صعود و اوج گيري عشق حقيقي تا بينهايت

 

سوروس اسنیپ در شبي باراني در بن بست اسپينر به دنيا آمد. مادر او ساحره و پدرش مشنگ بود. سوروس از وقتي خيلي کوچک بود شاهد دعواها و جر و بحث هاي پدر و مادرش درباره جادو بود. اما او در آن زمان آنقدر کوچک بود که حتي نميدانست دعوا سر چيست. آيلين پرنس ، مادر سوروس در يک خانواده سرشناس جادوگر بزرگ شده بود. آيلين به هاگوارتز رفت ، کلاه او را در اسلايترين انداخت و او در سال سوم عضو تيم کوئيديچ گروه خود شد و در همان سال در مقام مهاجم جام کوئيديچ هاگوارتز را بالاي سر برد. او معجون سازي ماهر بود. مقاله هاي معجون سازي پيشرفته به مجله ساحره ميفرستاد. و همان زماني که با توبياس اسنيپ آشنا شد ، به عنوان نويسنده ثابت در بخش معجون سازي پذيرفته شده بود. آيلين عاشق توبياس شد و دقيقا به همين دليل مجبور شد خانواده خود را براي هميشه ترک کند. چون آنها با ازدواج دخترشان با يک مشنگ به شدت مخالف بودند و بعد از ازدواج او را از خانواده ترد کردند.


قبل از اينکه سوروس چهار ساله شود زندگي آنها مملو از شادي و خوشي بود اما کم کم با بزرگ شدن سوروس نياز به ارتباط با جامعه جادوگري بيشتر شد. توبياس مخالف جادو و جنبل بود و آيلين ميخواست دوباره کار براي مجله ساحره را ادامه دهد ، سوروس را به هاگوارتز بفرستد و با دوستان جادوگر و ساحره خود بيشتر در ارتباط باشد. اين اختلاف بيشتر از همه به سوروس کوچک و تنها صدمه زد و باعث شد هر چه بزرگتر ميشود تمايلش به بيرون رفتن از خانه بيشتر شود.

يکي از همين روزها که سوروس با ناراحتي خانه را ترک کرد ، ليلي را ديد. او بعد از چند روز زير نظر گرفتن او از پشت بوته ها در کمال حيرت متوجه شد ليلي در حين بازي ناخواآگاه از جادو استفاده ميکند و يک ساحره است. اين موضوع براي ليلي هم خيلي شگفت انگيز بود و اولين مورد تفاهم آنها براي پيوند يک دوستي واقعي بود. آشنايي با ليلي باعث شد سوروس براي اولين بار حس غريب خوشبختي را از ته وجود احساس کند.


آن دو با خوشحالي و شور و شوقي بي اندازه راهي ايستگاه کينگز کراس شدند تا با قطار سرخ رنگ و سريع السير هاگوارتز به بزرگترين و معروف ترين مدرسه جادوگري جهان بروند. جشن آمدن به هاگوارتز حتي قبل از شروع جشن آغاز سال تحصيلي براي سوروس پايان گرفت و جاي خود را به غم و اندوه داد. وقتي ليلي را که با لبخندي محزون روي نيمکت گريفيندور مينشيت نگاه ميکرد احساس کرد اين جدايي قلبش را شکسته اما در اشتباه بود. اين کوچکترين اتفاقي بود که ممکن بود قلب نگران و لرزان کسي را به کلي نابود کند ، در حقيقت سوروس نميدانست بايد خود را براي آينده اي به مراتب دردناک تر آماده کند.


وقتي سوروس اسنيپ 11 ساله کلاه گروهبندي را با دستاني لرزان روي سرش ميگذاشت هيچ کس حتي براي لحظه اي فکرش را نميکرد آن پسر بچه نحيف و لاغر که با صورتي رنگ پريده و زرد و موهايي مشکي و ظاهري مصيبت زده روي صندلي کوچک مخصوص گرهبندي نشسته و کلاه کهنه صورتش را کاملا پوشانده، روزي مدير مدرسه پر افتخار و مشهور هاگوارتز ميشود. با اينکه سوروس به گروه اسلايترين و ليلي به گريفيندور پيوسته بود ولي بيشتر دانش آموزان دو گروه با تعجب آن دو را ميديدند که تمام وقت با هم هستند. در کلاس ها پيش هم مينشيند، در درس ها به هم کمک ميکنند ، با هم کنار درياچه قدم ميزنند ، در مواقع بيکاري با دهاني پر از شکلات قورباغه اي يا آبنبات هاي همه طعم اين طرف و آن طرف ميروند و با شادي و خنده در محوطه ميدوند بدون آنکه باور کنند مانعي در اين جهان وجود دارد که بتواند جلويشان را بگيرد و سد راهشان شود.آنها در درس ها در سطح بالايي از مهارت قرار داشتند.


سوروس پيشرفت خوبي در درس دفاع در برابر جادوي سياه و معجون سازي داشت. قبل از اينکه استاد معجون ساز صدايش را صاف کند و آماده شود که شيوه خرد کردن لوبياي ساپوفوروس را به دانش آموزانش ياد بدهد سوروس از تمام جزئيات آن آگاه بود و ميدانست اگر آن را با پهنه يک چاقوي نقره اي له کند ، عصاره آن بهتر از خرد کردن آزاد ميشود. او هميشه در درس معجون سازي جلوتر از کلاس بود و هميشه از روش هايي که بهتر از دستورات کتاب بود ، به همراه طلسم هاي مختلفي که کشف کرده بود استفاده ميکرد. ليلي هم در درس معجون سازي نبوغ خاصي داشت. آنها به کمک يکديگر در درس مورد علاقه اشان ، با روش هاي ساخته خودشان و در آن سن و سال کم پيشرفت خيلي بزرگي کردند. چنديدن سال بعد سوروس با تجربه و مهارت بالايش ، استاد معجون سازي هاگوارتز شد.


سوروس و ليلي در سال هاي اوليه مدرسه هميشه و همه جا با هم بودند. تنها در هنگام شب ، زمان جدايي ، يکي به دخمه هاي زير زميني زير درياچه ، به سالن عمومي اسلايترين و ديگري به طبقه هفتم و سالن عمومي گريفيندور که پشت بانوي چاق پنهان شده بود ميرفت. تنها تفاوت همين بود ، تفاوتي که اصلا معلوم نبود از کجا آمده و به کدام دليل منطقي و موجه اي به وجود آمده ، چرا بچه هايي را که از خيلي نظرها شبيه هم بودند از هم جدا ميکردند. فقط بخاطر تفاوت در يک خصوصيت خاص در يک سن خاص که توسط يک کلاه جادويي سخن گو تشخيص داده ميشد! تنها تفاوت ظاهري آن بچه ها در رنگ رداهايشان قابل تشخيص بود. آيا ربان ها ،رنگ رداها ، کروات ، و صرفا نشان گروه ميتواند شخصيت واقعي يک انسان را نشان دهد؟ چيزي که مسلم است اين است که هر لحظه اي که ميگذرد ما به انسان متفاوتي تبديل ميشويم، بي آنکه خود بدانيم و حس کنيم. اگر کلاه گروهبندي را هر 7 سال بر سر دانش آموزان ميگذاشتند حداقل هر کس عضو دو يا سه گروه مجزا ميشد. پس اين گروه ها نيست که شخصيت ها را تعيين ميکند.


فکر انسان با نظر به گذشته ، در حال قدم ميزند و به آينده خيره ميشود. به هر حال به هر دليل مبهم و يا بدون هيچ دليل خاصي سوروس و ليلي از هم جدا شدند. حتي تفکرات اونها با گذشت زمان از هم فاصله گرفت چون سرپرست ها ، ارشد ها و بيشتر اعضاي هر گروه تنها به تفاوت رنگ ها قانع نبودند. آنها افکار و رفتار متفاوت و خصوصياتي که حتي ممکن بود به نيمي از آنها هم اعتقاد نداشته باشند براي خود ميساختند تا در رقابت با شگردي منحصر به فرد حريف را غافلگير و از دور خارج کنند. سوروس و ليلي هم تحت تاثير گروه خود قرار گرفته بودن. به همين دليل ليلي از هم گروهي هاي سوروس که جادوي سياه را روي بچه ها آزمايش ميکردند خوشش نمي اومد و سوروس از هم گروهي هاي ليلي که فقط براي خنده طلسم ها را روي ديگران اجرا ميکردند دل خوشي نداشت.


اين اولين و تقريبا آخرين اختلاف آنها بود. يکي از کساني که سوروس خيلي زود متوجه شد از او متنفر است جيمز پاتر بود. پسري جذاب و بازيکن محبوب کوئيديچ و البته دوست خوش تيپ او سيريوس بلک که فقط براي سرگرمي سوروس را به هر نحوي تحقير و اذيت ميکردند. در يکي از نمايش هاي تحقيرآميزي که جيمز و سيريوس و دوستانشان صرفا براي سرگرم شدن و خنديدن به اجرا درآوردند سوروس از خشم تحقير شدن در جمع لفظي را به زبان آورد که بزرگترين پشيماني عمرش را در پي داشت.او کمک ليلي در آن درگيري اجباري را رد کرد و او را بدون هيچ منظوري ، بدون هيچ فکري گند زاده خطاب کرد. با اين که به حرف خود اعتقاد نداشت و تحت تاثير تعصب هم گروهي هايش به خون خالص، ليلي را که بهترين و تنها دوستش بود از خود رنجاند.


ليلي نتوانست سوروس را ببخشد چون ميدانست سوروس فقط اين لفظ را براي او نامناسب ميداند نه براي همه ، که در آن زمان همينطور هم بود. وقتي ليلي از او جدا شد و براي هميشه ترکش کرد سوروس فهميد هنوز قلبي دارد چون صداي شکستنش را به وضوح شنيد و اين قلب رنجور بار ديگر شکست ، وقتي که ليلي و جيمز به هم علاقه مند شدند و با هم ازدواج کردند. سوروس اسنيپ اشتباه ناخواسته ديگري مرتکب شد. او بي خبر از عواقب وحشتناک عملش پيشگويي را به ولده مورت گفت و به زودي فهميد پسري که در پيشگويي تهديد و دشمن ولده مورت معرفي ميشود در واقع پسر تازه متولد شده ليلي و جيمز است. سوروس از دو شخص کاملا متفاوت براي نجات ليلي درخواست کمک کرد. ولده مورت و دامبلدور! ولده مورت اهميتي براي عشق و عاشقي مرگ خوارش قائل نبود چون اصلا معناي عشق را نميدانست و دامبلدور با اينکه تمام تلاش خود را کرد که از آنها محافظت کند ، اما انتظار نداشت رازدار خانواده پاتر ، پيتر پتي گرو به آنها خيانت کند و مخفيگاهشان را به ولده مورت لو دهد.



تقريبا همه ميدونن ، شبي که ولده مورت به خونه پاتر ها رفت چه اتفاقي افتاد. جيمز خيلي راحت و زود ، بدون اينکه حتي فرصت کند چوبدستي اش را براي دفاع از خود و خانواده اش از روي مبل پذيرايي بردارد کشته شد ، ليلي در دفاع از هري و بخاطر نجات جون پسرش و فداکاري بي حد و اندازه اش زندگي را بدرود گفت و ولده مورت بر اثر طلسم مرگ بار خودش که قرار بود پسر بچه يک ساله اي را بکشد ، نابود شد. و در نهايت در آن خانه ويران شده فقط هري کوچک بخاطر طلسم باستاني و عشق و فداکاري ليلي زنده ماند. مرگ ليلي ضربه هولناکي بود که سوروس در عمق وجودش با تمام اميدهاي واهي و پوچي که براي خود ميساخت ميدانست که بالاخره اتفاق ميافتد.با مرگ ليلي روحش از هم پاشيد ، ديگر دليلي براي زنده ماندن نداشت.چرا هنوز ميتوانست نفس بکشد؟ در حالي که ليلي مرده بود. دامبلدور جواب اين سوال را ميدانست، به سوروس گفت پسر ليلي زنده مانده کسي که چشم هاي سبز و زيباي ليلي اوانز را به ارث برده و زنده ماندنش با مرگ ليلي ارتباط مستقيمي داشت. پسري که زنده ماند و در آينده با بازگشت دوباره ولده مورت مورد تحديد و خطري جدي قرار ميگرفت. سوروس تصميم گرفت درخواست کمک دامبلدور را بپذيرد و بخاطر ليلي و بخاطر اينکه مرگ او بيهوده نباشد از پسرش محافظت کند. سوروس نميخواست کسي جز دامبلدور از کمک هايش يا در حقيقت از عشقش نسبت به ليلي چيزي بداند و از دامبلدور خواست سوگند بخورد هرگز چيزي به کسي نگويد و هرگز به تعبير دامبلدور بهترين وجه او را آشکار نکند.

اين کمک ها در سال هاي تحصيلي که هري با مشکلات و خطراتي که حتي دامبلدور پيش بيني نميکرد ادامه داشت تا اينکه زماني فرا رسيد که دامبلدور از او خواست کاري بکند که آسيب و لطمه بزرگ و جبران ناپذيري به روحش ميزد. دامبلدور خواست در نهايت سوروس او را بکشد. او يک سال بيشتر وقت نداشت. با دست کردن انگشتري که يکي از يادگاران مرگ بود و طلسم هاي مرگباري رويش گذاشته شده بود باعث شد يک سال بيشتر زنده نماند. سوروس با از خود گذشتگي و به قيمت آسيب ديدن روحش دامبلدور را کشت و در حقيقت او را از رنج و گرفتار شدن به دست مرگ خوارها و مرگي عذاب آور نجات داد. با اين کار بيش از هر زماني مورد اعتماد ولده مورت و بيش از هر زماني مورد تنفر اطرافيان و دوستان دامبلدور قرار گرفت. قراري که بين دامبلدور و سوروس بود نبايد آشکار ميشد تا سوروس بتواند به ولده مورت نزديک باشد و نقشه ها و مرگ خوارها را از نزديک زير نظر بگيرد.

 
سوروس تا آخرين لحظات قبل از مرگ دردناکش با تمام وجود و بخاطر ليلي سعي کرد از پسر او ، هري پاتر محافظت کند و او را از خطراطي که در کمينش بود به طور غير مستقيم نجات دهد. اما اين کار در حالي که همه اطرافيان هري از جمله خود او فکر ميکردند اسنيپ يک خائن بي رحم ، خادم وفادار ولده مورت و قاتل دامبلدور است ، کار چندان راحتي نبود.

هيچ کس حتي تصورش را نميکرد که آن کسي که ايده پاتر هاي يکسان و معجون تغيير شکل و کسي که پاترونوس خود ، گوزن ماده نقره اي رنگ را پيش هري فرستاد تا او را به جايي که شمشير گريفيندور را گذاشته بود ، راهنمايي کند سوروس اسنيپ بود. در نهايت يکي از يادگاران مرگ ، چوبدستي برتر که به کشتارهاي شيطاني و شرورانه اي که تا آن زمان باعش شده بود قانع نبود ولده مورت را که خود او هم از قتل هايي که مرتکب شده بود ذره اي روح سالم در وجودش باقي نمانده بود بر آن داشت که سوروس را که صاحب اصلي چوبدستي بود بکشد.

ولده مورت حتي طبق معمول و روال هميشگي رفتار نکرد. معمولا کسي که براي به دست آوردن چوبدستي آنقدر طمع وجودش را فرا ميگرفت که ميتوانست انساني را بخاطر تصاحبش بکشد با همان چوبدستي و يک طلسم مرگ بار و نابخشودني اين کار را ميکرد ولي ولده مورت خودش را از عواقب نامعلوم مبارزه و هدر دادن وقت رها کرد و اين کار را به عهده مار خونخوار خود گذاشت. نجيني ، ماري که شکم سيري ناپزيرش پر بود از اجساد افراد بيگناهي که صاحبش براي تفريح و سرگرمي کشته بود. اين بار نجيني به کسي حمله کرد که در ظاهر وفادارترين يار ولده مورت به حساب ميآمد. اما تسخير کامل چوبدستي برتر و از بين بردن هري پاتر ، پسري که ساليان متمادي زنده ماند و به يک دشمن قديمي تبديل شد ، براي ولده مورت به مراتب مهم تر از ، از دست دادن يک يار وفادار بود. گرچه حتي در اين مورد هم ولده مورت ، يا همان تام ريدل در اشتباه بزرگي بود.


سوروس درست از زماني که ولده مورت با بي رحمي ليلي را کشت ديگر يار و طرفدار او نبود. اما بيش از اين نميتوان از ولده مورت انتظار درک و فهم عواطف انساني را داشت ، او ديگر روحي نداشت که بتواند حس کند. در تمام زندگي فلاکت بارش فقط معني قدرت ، جاودانگي ، تسلط بر ديگران و ارزشمندي خون خالص را فهميده بود. جالب اينکه بر طبق تعريف هاي خودش از اصالت و نجيب زادگي ، خون خودش خالص نبود.

سوروس اسنیپ...در ظاهر سرد و خشک و خشن بود و چشمای سیاهش مثل تونل تاریک و خالی بود ، خیلی ها مسخره اش میکردن ، تو مدرسه همه رو مجذوب خودش نمیکرد ، وقتی معلم شد به شاگردان کلاسش میگفت : من میخواهم به شما یاد بدم که شهرت را در شیشه کنید ، افتخار را دم کنید ، و غرور را بپزید و حتی مرگ را در بطری محبوس گردانید ، کمتر شاگردی ازش دل خوشی داشت و کاریکاتورشو نمیکشید و پشت سرش بد نمیگفت ، جدی بود ، سخت گیر بود اما با همه این حرفا ، با وجود همه سختی هایی که تو زندگیش کشید و خصوصیات سرد و خشن ظاهری ، در باطن شخصی با احساس ، شجاع ، با محبت و خوش قلب بود. سوروس یه عاشق واقعی بود. عشق ، محبت و دوست داشتن را به وضوح ميشد پشت ظاهر و در عمق باطن با محبت سوروس ديد. سوروس علاوه بر تدريس معجون سازي و دفاع در برابر جادوي سياه معلم عشقي پاک و بي انتها بود. 

قبلی « تفاوت LyCanها (الهه ی قدرت یک گرگ) و WereWolfها (گرگینه) اشیاء در دنیای هری پاتر » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
kianahermione.granger
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۹۶/۶/۲۴ ۱۲:۲۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۹۶/۶/۲۴ ۱۴:۳۱
عضویت از: ۱۳۹۶/۶/۲۱
از:
پیام: 1
 پاسخ به اسرار زندگی سوروس اسنیپ
خیلییییی خوب بود
h_razban
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۷/۲/۲۹ ۱۷:۳۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۷/۲/۲۹ ۱۷:۳۲
عضویت از: ۱۳۸۶/۵/۱۱
از: از یه جای خیلی دور!
پیام: 72
 Re: اسرار زندگی سوروس اسنیپ
سلام

من مقالتو تازه همین الآن خوندم . به نظرم خیلی خوب بود مخصوصا آخرش خیلی قشنگ تموم شد
moein
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۲/۲ ۲:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۲/۲ ۲:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۱۸
از: اتاق کارم در وزارت
پیام: 120
 Re: اسرار زندگی سوروس اسنیپ
عالی بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.