فصل اول
مرکز اتمی شتابدهندهی بزرگ ذرات برای تبدیل به ذرات بنیادین –که به اختصار مرکز شتابدهنده نامیده میشد- واقع در جزیرهی اینشماکیت، –که محلیها عمدتاً از آن به عنوان اویهدینهنیا یاد میکنند- یکی از شمالیترین نقاط قابل مشاهده در نقشه است. البته تا اکتبر 2010، زمانی که ادوارد جی. لوئیس، مسئول پروژهی مرکز شتابدهنده، طی نامهای محرمانه از مسئولین رده بالا درخواست حذف نام، مختصات و نقشهی این محل از روی تمام نقشهها و متون را نکرده بود.
بالگردِ نظامی ِ تیرهرنگ، با سرعتی بالا امواج نیمه یخزدهی دریای کارا را میپیمود و به سرعت به اینشماکیت نزدیک میشد. مایک کوردیناندِ بیست و هشت ساله، نابغهی بیست و چهار سالهی هارواردی که نیمی از عمرش را با نگاه به آسمان شب سپری کرده بود. دورگهای آمریکایی-ژاپنی که با صد درصد امتیاز مدرک دکتری خود را اخذ کرده بود. در تمام عمر هیچ نمرهای غیر از نمرهی کل نگرفت و از دوازده سالگی شروع به اختراع چیزهایی میکرد که به طرزی غیر منطقی سریع بودند. رکورد بیشترین اختراعها در کوتاهترین زمان را در دو سال شکست و فقط در سازمان ثبت اختراعات آمریکا بالای دویست و پنجاه اختراع ثبت کرد که همهی آنها نیز به گونهای سرسام آور سریع بودند. از ماشینهای کوکی که با یک دور کوک هر کیلومتر را در کمتر از 3-4 ثانیه میپیمود تا ریزپردازندههایی که هرکدام از آنها با سرعتی در حدود یک دهم ِ بلوجین-ال محاسبات را انجام میدادند. او در تمام پنج سال شروع کار مرکز شتابدهنده در آنجا مشغول به کار بود و یک پروژهی آزمایش روانی نشان میداد که بازده مغزی کوردیناند در حدود سی برابر بیشتر از باقی نابغههای مرکز شتابدهنده است. همین باعث شد تا مدیریت پروژهی ساخت شهرهای بوزونی را بر عهده بگیرد.
در اصل مرکز شتابدهنده برای هدفی سادهتر از نقشههای راهبردیِ گوناگونی بود که در بروشورها ارائه میکردند. آنها فقط یک چیز میخواستند و آنهم سرعتی بالاتر از سرعت نور بود. و آن هم نه برای اجسامی بسیار کوچک، بلکه برای جابهجایی ِ اجسامی به جرم و حجم نیویورک!
علت آمدن کوردیناند در آن ساعت صبح –در حال حاضر ساعت حدود هشت و نیم صبح بود و برای رسیدن از توکیو به اینشماکیت چیزی حدود چهار ساعت وقت لازم بود- این بود که حول و حوش ساعت سهی نیمهشب تماسی از راه دور به اطلاعش رساند که پروژه تقریبا نود درصد کامل شده و تنها چیزی که لازم است سخنرانی مدیر پروژه است و تمام.
حدود یک سال از شروع به کار مرکز نگذشته بود که با ورود نوعی سوخت به درون کانال شتابدهنده، در مدت سی هزارم ثانیه، ذرهی داخل کانال به سرعتی معادل 300،000،000 کیلومتر در ثانیه به حرکت در آمدند و بلافاصله به علت پرانرژی بودن ذرات بنیادین مورد نظر، تجهیزات از کار افتادند و پروژه حدوداً یک سال و نیم برای ترمیم و جایگزینی ِ تجهیزات مناسبتر لغو شد و از آن مدت تیم شهرهای بوزونی به طور جدیتر کار خود را دنبال کردند.
تا کنون سی و چهار نمونه طراحی و از بین آنها 3 نمونه در ابعاد حقیقی ساخته شد. سه سفینهی بسیار غولآسا که هر کدام به یک منظوری ساخته شدند. سفینهی اول، آپ-انرجایزر، به منظور حمل و نقل نفوس ساخته شده و شامل یک کوه فلزیِ تیره رنگ هفتصد متری با ارتفاع صد متر است که اگر به حال خود رها شود ممکن است با یک تختهسنگ عظیم اشتباه گرفته شود.
سفینهی دوم، سفینهی باربریِ تاوروس است که از همه لحاظ شبیه آپ-انرجایزر بوده و تنها تفاوتش این است که درون آن فقط انبارهای خالی است.
و سفینهی سوم با شکلی متفاوت و سفید رنگ بود که روی بدنهی آن طراحیهای عجیبی شده بود و با رنگ قرمز روی آن کلمهی هرمس-مرکوری نقش بسته بود و بیشتر به نوعی کاوشگر میمانست.
موتور این سفینههای صدهزار برابر قویتر از موتور کانال شتابدهنده طراحی شده بود و سوخت تعریف شده برای این موتور به راحتی برای طی کردن قطر راه شیری (بر روی نمودارها) کافی بود و این فاصله را در پنج سال (همچنان روی نمودار) طی میکرد. به علت خارج شدن از بعد ماده عملا چیزی به نام برخورد به وجود نمیآمد و نظریهای که گوردون ارنست، مسئول بخش تئوریهای ریاضی و همدورهایِ خوش خلق کوردیناند، مطرح کرده بود این بود که هرگز بین دو جسم برخوردی وجود ندارد!
بالگرد، به ساحل جنوبی ِ اینشماکیت نزدیک شده و ناگهان جزیرهی دویست و دو کیلومتریِ اینشماکیت در زیر پاشان گسترانیده شد. چیزی که سایهی بالگرد بر روی آن میافتاد بیشتر مانند یک کشتی ِ عظیم بود که بر روی آن تنها تجهیزات براق فلزی و خیابانهای عریض به چشم میخورد. جزیرهی اینشماکیت عملاً تبدیل به بستری برای یک جامعهی علمی و قانونمند با طراحی مدرن صنعتی شده بود. جزیره مانند یک برگ است که نوک تیز آن به سمت جنوبغرب قرار گرفته و نیمه های شمال تا جنوبغرب آن را یک خلیج کوچک در بر گرفته. در میان این خلیج مجددا یک جزیرهی کوچکتر سر برآورده، که برای فرود و خروج وسائل حمل و نقل از ان استفاده میشود. بعد از حدود 5 کیلومتر از ساحل جنوبغربی، مجددا خط آب مشخص شد و سپس جای خود را به جزیرهی ورودی داد.
بالگرد چند بار دور جزیره چرخ زد و سپس بر روی باندی که چراغهایش روشن بود فرود آمد. مایک کوردیناند از بالگرد پیاده شد و بعد از رد و بدل کردن چند کلمه وارد آسانسوری شد که از باند بالگرد پایین میرفت. سپس وارد ترنهای مخصوصی شده و توسط آن از روی باریکهی نهصد متری عبور میکرد و سپس وارد تونلی در عمق 20 متری از سطح جزیره شده و وارد مجموعهی صنعتی مرکز شتابدهنده میشد. در تمام مدت شیشههای مات ترن مانع مشاهدهی اطراف شده و فقط یک انسان هولوگرافی خزعبلاتی کودکانه تحویل فرد میداد.
ترن پس از طی مسیر تکراری خود، بعد از 4 دقیقه ایستاد و شیشههای ترن بالا رفت. مردی قد بلند و با هیکلی ورزیده، تهریش خرمایی و چشمانی روشن که بیرون از ترن منتظر کوردیناند ایستاده بود به سرعت جلو رفت و با او دست داد و او را به دنبال خود کشاند.
- مایک... باورت نمیشه اگه بهت بگم آپ-انرجایزر به کلی غیب شد!
- واقعا من رو ساعت سهی صبح آوردید اینجا که بگید آپ-انرجایزر دههزار تنی غیب شد؟! پس امیدوارم بتونین گزارش درستی دربارهی از دست رفتن یک غول دویست میلیارد دلاری بدین!
- اوه مایک... تو همیشه احمقی... ما شتابدهنده رو راه انداختیم و تا وقتی که از کار ننداختیمش مشخص نشد که آپ-انرجایزر کجا رفته، صد درصد الان باید یک جایی تو 82 درجه و 30 دقیقهی شرقی افتاده باشه!
- نمیفهمم گوردون... یعنی شتاب دهنده، آپ-انرجایزر هفتصد متری رو دور زمین چرخونده و حالا هم گم شده؟
- در واقع گم نشده... ما وقتی دوباره شتابدهنده رو راه انداختیم آپ-انرجایزر حرکت کرد، یعنی چیزی که فهمیدیم اینه که آپ-انرجایزر روی وقتی به سرعت مورد نظر میرسونیم تبدیل به یک ابرنور میشه اما وقتی شتابدهنده رو از کار میندازیم به شکل اولش در میاد.
- یعنی الان روش کنترل دارید؟
- مسألهی اصلی همینه مایک، هر چیزی که توش لیکوئید استفاده شده با راه اندازیِ شتابدهنده شروع میکنه توی یک نصفالنهار معین به دور زمین چرخیدن. الان تمام انبار لیکوئید هم همونجایی هست که آپ-انرجایزره... موضوع اصلی چیز دیگهای هست. ما نمیتونیم اینا رو گیر بندازیم. یعنی سرعت ثابته، یا قطع میشه یا وصل!
- ببینم گفتی ابر نور؟
- آره ولی...
- این واژه رو نشنیدم، یعنی چی؟
- ببین ابرنور یه بسته از انرژیه بینهایت زیاده که از هر چیزی عبور میکنه. اما دوباره قابلیت بازسازی داره. ما تا امروز درست لیکوئید رو نمیشناختیم، فکر میکردیم سوخت راه اندازیِ موتوره شتابدهندهس. اما الان فهمیدیم لیکوئید یک انرژیه کم رو تبدیل به یه چیز فوقالعاده پر انرژی.
- خب... یه فکری دارم... میتونیم دوباره برگردونیمشون...
دو مرد از راهروی تنگ با دیوارهای فلزی خارج شدند و ناگهان وارد شهری چند ده طبقه شدن که در آن فقط نور آبی به چشم میخورد و هیچ روزنی به آسمان آزاد وجود نداشت. هزاران کارمند مانند مورچه به سرعت حرکت میکردند و آسانسورها با صدای ویژ ویژ بالا و پایین میرفتند. وسط هر طبقه فضای باز بزرگی بود که باعث میشد از هر طبقه، طبقات دیگر دیده شود و تمام راهرو ها به این میدانها باز میشدند.
به سرعت خود را به صف یکی از آسانسورها رساندند و بعد از گفتن اسمهاشان به سرعت سوار یک آسانسور شدند و به طبقهی 15 رفتند که در آنجا ترنهایی دیگر وجود داشت که به سمت هستهی اصلی میرفت.
مجموعهی مرکز شتابدهنده، شامل 8 بخش مختلف بود که چهارتای آنها در جزیرهی اینشماکیت و 4 تای دیگر در جزیره وایز واقع در شمالیترین نقطهی دریای کارا قرار داشت. چهار بخش اینشماکیت شامل هستهی اصلی، فروم، کانال شتابدهنده و آزمایشگاههای ذرات ترکیبی، تحقیقات لیکوئید، آزمایشگاه کوارکها، آزمایشگاه لپتونها، آزمایشگاه بوزونها و آزمایشگاه ذرات تبادلگر نیرو بود.
و مجموعه وایز شامل کارخانهی تولید و انبار لیکوئیدها، کارخانهی تولید سفینهها و آشیانههاشان، مرکز ارتباطات و باندهای نظامی بود.
مطمئنا راهی که مایک ارائه میداد قبول میشد و شاید در صورت قبول شدن آن طرح آیندهای دیگر به وجود میآمد. اما با یک خبر مایک تقریبا دیوانه شد.
در حالی که آن دو به سالن مرکزی هستهی اصلی میرفتند مردی به طرف آنها دوید و نفس نفس زنان چیزی گفت که مفهومش به احتمال زیاد این بود.
این روش آدمها را چرخ میکند!