هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و انجمن نظام سیاه

هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 7.1 )


داستان هفتم هری پاتر به قلم سیاوش درخشان
(هری پاتر و انجمن نظام سیاه)
 بخش اول      :   تعتیلات تابستانی
فصل اول       :   پیرمرد خردمند
قسمت  7.1   :   وکیل مدافع 17 ساله 
  به اطراف نگاه کرد . آقای ویزلی در اتاق حضور نداشت . دلش نمی خواست به تسخیر بدن فکر کند . به فلامل نگاه کرد . در گوشه اتاق ایستاده بود و از ترس زبانش بند آمده بود . به بدن خودش نگاه کرد . بله فکرش درست بود . اون بدن آقای ویزلی را تسخیر کرده بود . باید سریعا از بدن آقای ویزلی خارج می شد . ولی چطوری ؟ اون حتی نمی دانست چگونه به بدن آقای ویزلی راه پیدا کرده است . رو به کارآگاه کرد و با صدای آقای ویزلی گفت :
من هری هستم . کمک کن از بدن آقای ویزلی خارج شوم 
.
کارآگاه نگاه عجیبی به هری کرد و گفت :
--   تو بدن آقای ویزلی را تسخیر کردی ؟
هری با صدای آقای ویزلی که به صورت عجیبی هر لحظه بی روح تر می شد گفت
:
 بله .
کارآگاه گفت :
--   یعنی کسی دیگری غیر از تو و ویزلی اینجا نیستند ؟
 
هری کمی فکر کرد . می دانست که این سوالات کارآگاه بی دلیل نیست . بعد از چند لحظه گفت :
 فکر نکنم کسی غیر از ما اینجا باشه . حالا به من بگو چی کار کنم .
کارآگاه با مکث گفت
:
--    در دلت آرزو کن از این بدن خارج شوی . باید از این بدنی که در آن حضور داری احساس تنفر غیر قابل تحملی کنی . به چیزی فکر کن که ویزلی از آن بهره برده است و تو از آن بی بهره ای .
ناگهان با گفتن این حرف ، خاطره ای برای هری واضح شد . دو سال پیش در دفتر دامبلدور نشسته بودند که دامبلدور گفت : << برای این از تسخیر ولدمورت نجات پیدا کردی ، چون اون نمی توانست حضور در بدنی را تحمل کند که لبریز از نیروییه که اون ازش بیزاره . >>  هری که دید چاره دیگری ندارد . در دل آرزو کرد که از این عذاب نجات پیدا کند . سعی کرد به صورت مجازی از آقای ویزلی متنفر باشد . در کمتر از یک ثانیه احساس کرد که لحظه در زمین و هوا قرار گرفته است و بعدش محکم به زمین برخورد کرد . نگاهی به اطراف انداخت . آقای ویزلی با قیافه ای آشفته به اطراف نگاه می کرد . کارآگاه جلو آمد و گفت :
--    آقای پاتر شما چطوری این کار را کردید ؟
هری در حالی که سعی می کرد از زمین بلند شود ، گفت
:
خودم درست نمی دانم . من فقط قصد ذهن روبی را داشتم . اگر وارد اتاق نمی شدید شاید من اصلا متوجه نمی شدم که در واقع بدن آقای ویزلی را تسخیر کرده ام .
   
هری به آقای ویزلی نگاهی کرد و با لبخند گفت :
نگران نباشید آقای ویزلی من نمی گذارم شما محکوم شوید .
هری بدون اینکه منتظر جواب از طرف آقای ویزلی بماند به سمت در رفت و منتظر کارآگاه ماند . با کارآگاه از آنجا خارج شدند . در مسیر برگشت هری از کارآگاه پرسید
:
شما با آقای نیکلاس فلامل نسبتی داردید
؟
کارآگاه با حالت خونسردی گفت
:
--    بله . من ندیده آقای فلامل هستم . یا اگر بخواهم واضح تر بگویم می شود گفت که من نسل ششم ایشان هستم .
هری با حیرت گفت :
شما با ایشان ارتباط دارید ؟
کارآگاه گفت
:
--    نه
.
هری سوال دیگری نکرد . بقیه راه را هم بدون دردسر گذراندند . به در اصلی که رسیدند ، کارآگاه گفت
:
--    جناب پاتر ، متاسفانه اتفاقی که افتاد را من باید گزارش کنم . امیدوارم که از دست من ناراحت نشوید
.
هری سری تکان داد و به سمت لوپین که در آن سمت منتظر هری ایستاده بود رفت . در راه بازگشت لوپین گفت
:
--    هری در این مدت رفتارت خیلی با قبل فرق کرده است . خیلی سریع عصبانی می شوی . بسیار خودسرانه کارهایت را انجام می دهی ...
هری حواسش پیش لوپین نبود . در فکر خودش داشت برای دادگاه آقای ویزلی برنامه می چید .



 
 *****************************


 به نظر من این جریان دقیقا شبیه همان اتفاقاتی هست که برای قربانیان اول ولدمورت افتاده است . رون ، پدرت به من عید پاک را تبریک گفت . بعد دوباره به حال اول خودش در آمد . یادتون هست در جام جهانی کوییدیچ پیرمدی که توسط مرگخواران شکنجه شده بود بعد از اصلاح حافظه اش عید کریسمس را تبریک می گفت .
هرمیون با هیجان گفت
:
--    درست می گویی هری . به نظر من هم خاطره غلطی در مغز آقای ویزلی انداخته هستند . حالا به نظر تو ولدمورت در وزارت خانه چی کار می کرد ؟
هری با درایت گفت :
من شک دارم این دفعه کار خود ولدمورت باشد . ولدمورت هیچ وقت به این ناشیگری عمل نمی کرد که با دیدن خاطره متوجه تغییر در آن شویم . احتمالا کار یکی از مرگخوار هایش است .بعد از گفتن این حرف ، هری و رون و هرمیون هر سه به فکر فرو رفتند . هرمیون گفت
:
--    راستی هری ، در چند روزی که تو بیهوش بودی من و رون با کمک تانکس یک رازدار برای اینجا انتخاب کردیم .
 
هری گفت :
کار خوبی کردید . حالا رازدار کی هست ؟
رون گفت :
--    در حال حاضر رازدار اسلاگهورن است
.
در همان لحظه اسلاگهورن وارد شد و با همان حالت همیشگیش گفت :
--    کسی اسم منو گفت
؟
رون که از تعجب دهانش باز مانده بود ، گفت
:
--    منظورتون این نیست که اگر کسی شما را صدا کند ، شما اونجا حاضر می شوید ؟
اسلاگهورن در حالی که به هرمیون چشمک می زد ، گفت
:
--    خب این نوع جادو برای این هست که بفهم که دیگران پشت سر من چی می گویند .
بعد رویش را به سمت هری کرد و گفت :
--    پسرم چند دقیقه وقتت را به من اختصاص می دهی ؟
هری هم از جای خود بلند شد و به همراه اسلاگهورن از کتابخانه خارج شدند . اسلاگهورن گفت
:
--    هری از امروز کلاس های خودمان را شروع می کنیم . من ساعت 3:00 در سالن دوئل منتظرت هستم . بعد می خواستم بهت بگم که در این مدت من برایت کلاس هایی با معلم های دیگر برنامه ریزی خواهم کرد .
ناگهان هری پرسید :
راستی پرفسور شما می دانید چرا قبل از ظاهر شدن ولدمورت
 
بدن اسلاگهورن لرزش خفیفی کرد
.
یک ابر سیاه به وجود آمد ؟
قیافه اسلاگهورن کمی در هم رفت و به آرامی گفت
:
--    من فقط می توانم یک حدس هایی بزنم . امیدوارم این حدسم درست نباشد . اسمشونبر دارد با قدرت هایی طبیعی قدرتش را بیشتر می کند .
هری با قیافه ای متعجب به اسلاگهورن نگاه کرد . اسلاگهورن که متوجه شده بود هری موضوع را به درستی نفهمیده است ، گفت
:
--    ببین هری ، قدرت های طبیعی مانند ابر ، باد ، طوفان ، زلزله و .... هستند . اگر اسمشونبر به این قدرت دست یابد ...
اسلاگهورن با عصبانیت از هری دور شد و رفت . هری با فکر آشفته ای مشغول قدم زدن شد . ناگهان متوجه شد به قسمتی از خانه آمده است که تا به حال به آنجا نیامده بود . به اطراف نگاه کرد . بر روی دیوار رو به رویش عکس یک گوزن و یک سگ و یک گرگ و یک موش هکاکی شده بود . ناگهان قلبش به تبش افتاد . در این سالن هر چه که بوده باید مسئله ای مربوط به غارتگران وجود داشته باشد . 
قبلی « هورکراکس اسب پرنده » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.