هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هري پاتر و بازماندگان تاريكي


جلد هشتم
پيش گفتار:

من تابستون دو سال پيش (اون موقع هنوز عضو سايت نبودم) چهار فصل اول اين كتاب رو نوشته بودم.


فصل اول: دوست جديد

آلبوس وارد قطار شد. قطار قرمز رنگی كه از سكّوي نه و سه چهارم ایستگاه كينگزكراس لندن به سوي قلعه ي هاگوارتز مي رفت. همين كه وارد شد قطار راه افتاد زيرا او نفر آخر بود. از پنجره با پدر و مادرش و لي لي دست تكان داد. آن قدر آن جا ماند و به آن سه نفر نگاه كرد كه قطار پيچيد و آن ها ناپديد شدند. اثری از برادرش جیمز ندید. حتماً با لويي جردن و دیگر دوستانش در يك کوّپه جمع شده بودند و نقشه مي کشیدند كه چگونه همان اوّل سال از خجالت فيلچ - نگهبان پیر قلعه - در بيايند. آلبوس خوش حال شد چون اقلاً در قطار از شرّ خالي بندي هاي او راحت بود.

آلبوس به راه افتاد و دانه دانه کوپه ها را نگاه كرد. در بعضی از کوپه هايي كه بچّه هاي سال اوّلي نشسته بودند يك نفر معرکه گرفته بود و مي خواست جادو كند و ديگران هم داشتند او را نگاه مي كردند امّا معلوم بود كه يا برادري مثل جيمز ، فرد و جرج داشته اند يا اشتباه هاي خنده داري مي كردند و طلسمشان اشتباه عمل مي كرد. مثلاً يك دختر مي خواست جغد سفيدش را كه بي شباهت به هدويگ -جغد مرحوم هري- نبود را سياه كند امّا چوبدستي اش را برعكس گرفته بود و دست خودش سياه شده بود ! در كوپه ي يكي مانده به آخر اسكورپيوس مالفوي نشسته بود و دوستانش دورش جمع شده بودند. اگر هري آن جا بود قطعاً متوجّه ميشد كه هيچ فرقي با پدش دراكو نداشت؛ همان صورت رنگ پريده و مثلث شكل و موهاي بور. انگار دراكو مالفوي داشت براي كراب و گويل و میلیسنت بالسترود خالي مي بست.ناگهان حرف اسكورپيوس قطع شد ، جغدي را جلو آورد و گفت:
-پتريفيكوس توتالوس!

و جغد درجا خشك شد. انگار استعدادش خيلي بيش تر از پدرش بود چون دراكو هرگز تا سال چهارم نمي توانست اين طلسم را به درستي اجرا كند. اين كوپه هم جايي براي آلبوس نداشت. رز را هم نديده بود. حتماً در كوپه ي آخر بود. بله در اين كوپه رز نشسته بود. امّا تنها نبود. روبروي او پسري رنگ پريده نشسته بود و به بيرون خيره شده بود. آلبوس وارد شد و سلام كرد. رز جواب او را داد ، امّا پسر مثل مجسّمه مانده بود. آلبوس كنار رز نشست. از اين جا مي توانست چهره ي پسر غريبه را كامل ببيند. چهره اش بيش از حد افسرده بود. اخم هايش طوري در هم رفته بود كه آدم مي ترسيد به او نزديك شود.

پوستي سفید ، دماغي قلمي و كشيده ، دهاني با لب هاي نازك و بلند ، چشماني مشكي مایل به قرمز و مو هاي مشكي پر كلاغي تقریباّ بلند که یک طرف چتری هایش را بر روی پیشانیش ریخته بود چهره ي او را تشكيل مي داد. لپ هايش هم گل انداخته بود، تركيب چهره اش واقعا زیبا به نظر مي رسيد اگر كمي از اخمش كم ميكرد.
آلبوس سعي كرد بدون اين كه پسر متوجّه شود با اشاره از رز بپرسد كه این پسر کیست امّا رز هم با بالا انداختن شانه هايش به او فهماند كه نمي داند. پسر زيرچشمي آن دو را مي ديد امّا رز و آلبوس متوجه نشدند.

پس از چند دقیقه سکوت پسر به سرعت سرش را برگرداند و بي مقدّمه پرسيد:

- شماها گندزاده ايد؟

چه بي مقدمه! حتماَ از آن اصيل زاده هاي مغرور مثل مالفوي ها بود.

رز با عصبانيّت جواب داد:

- اولّاً گند زاده نه و مشنگ زاده دوّماً نه خير سوّماً اگر باشيم هم هيچ اشكالي نداره.

- ولي اوّل كه تو کوپه بغلي بودم اون پسره به من گفت گند زاده ام و اين يعني اين كه خون جادويي ندارم و دزدكي دارم به هاگوارتز ميام.

- شر و ور گفته! مامان همين رز كه مي بيني مثل تو بوده ولي بابام هميشه مي گه اون زرنگ ترين و بهترين هم كلاسيشون بوده. در ضمن من مي دونم اون كيه رز، اون اسكورپيوس مالفويه.

- ناراحت نشيا ولي اين فحش خيلي بديه كه افراد مغرور به اصالتشون به ... بگذريم، راستي نگفتي اسمت چيه؟

پسر كه اكنون رنگش برگشته و اخم هايش باز شده بود گفت:

- من تامم، تام اندرسون.

- منم آلبوس و این هم رزه.

تام بلند شد و با آن دو دست داد و گفت : امیدوارم برای هم دوست های خوبی باشیم ... البته اگه بخواید که با من دوست باشید!

- معلومه که میخوایم!

- دلمونم بخواد!

همین موقع بود که چرخدستی قطار دم در کوپه ی آن ها آمد. البته کسی که چرخدستی را می آورد همان زنی نبود که هری همیشه میدید، بلکه مردی جوان تر بود که چرخدستی را می آورد.
صاحب چرخدستی از آن ها پرسید : چیزی از چرخدستی نمیخواید؟
اول از همه تام بلند شد و تقریبا از همه خوراکی ها سه تایی برداشت.

- شما نمیخواید خرید کنید؟

پس تام آن قدر ها هم دست و دلباز نبود همه آن ها را براي خودش برداشته بود! رز و آلبوس كه فهميده بودند قرار نيست مهمان شوند بلند شدند و چند تايي خوراكي كه قبلا هم از آن ها تجربه خوبي داشتند را برداشتند.

- تو كه از همه برداشتي چرا اين يكي رو برنميداري؟

- آخه ما مشنگ ها غورباقه نميخوريم! من تا حالا نخوردم و فكر نميكنم كه از اين به بعد هم بخورم.

- اين كه غورباقه نيست، شكلاته ولي مثل غورباقه واقعي حركت ميكنه! تازه كارت هم داره از جادوگرهاي مهم.

- خوب پس از اين يكي شيش تا برميدارم!

تام پس از برداشتن خوراكي ها دست در جيبش كرد و يك كيف پل حاوي اسكناس هاي مشنگي درآورد.

- اينا چيه؟ پول جادوگرا فرق ميكنه. مگه تو كوچه دياگون نرفتي؟

- نه. من مريض بودم و مادر و پدرم رفتند خريد.

- اشكالي نداره، ما حساب ميكنيم برات.

تام با دودلي گفت: اممم ... باشه ولي بعدا بايد باهام حساب كنيد ها!
چرخدستي از جلوي كوپه آن ها رد شد و آن ها بار ديگر نشستند، اما اين بار كنار كوهي از خوراكي هاي مختلف.

تام اول از همه سراغ يك بسته برتي بات رفت و آلبوس او را آگاه ساخت: پيشنهاد ميدم احتياط كني چون اينا ممكنه هر طعمي بده. هر طعمي ها!

تام با اشتیاق بيشتري بسته را باز كرد و گفت: ايول! پس اين خيلي جادوئيه، من كه عاشق چيزاي جادويم. و سپس شروع به خوردن كرد. پس از خوردن 4 دانه با طعمهاي بوقلمون بريان، گوشت مار، چيپس و قهوه اسپرسو دانه پنجم كه طعم پشگل ميداد او زا از ادامه خوردن بازداشت و حواسش را معطوف به شكلات غورباقه اي كرد.

- شما هم باز كنيد كه ببينيم چه كارت هايي برامون ميفته.

- اي بابا بازم كه خودمم! دامبلدور افتاده بهم، كسي نميخواد؟

- نه خير! مال من نيوت اسكمندره، هموني كه تو توي كلكسيونت كم داري!

- تو رو خدا عوضش كن! 5 تا كارت بهت ميدم اينو بده به من!

- نميشه.

- هي شما دو تا ميشناسيد اين كيه؟ الان براتون مي خونم: "سوروس اسنيپ، معاصر و داراي مدال مرلين درجه يك البته پس از مرگ! او از دوران تحصيل در هاگوارتز در گروه اسليترين معجون هاي زيادي را تصحيح كرد تا اثرات آن ها بهتر شود و با تغييرات او حتي عوارض معجون هايي چون فليكس فليسيس را هم به 2 درصد رساند و به همين دليل برخي از مورخان و معجون سازان او را پدر معجون سازي نوين خوانده اند. همچنين او طلسم هاي دفاعي مناسبي را نيز اختراع كرده. از مهم ترين كارهاي او همچنين ميتوان به جاسوسي از لرد ولدمورت ملقب به اسمشونبر ؛ بزرگترين جادوگر سياه قرن دانست كه به دست خود او هم كشته شد. البته اكثر اين اعمال او بعد از مرگش كشف شد. تولد: 22 ژوئن 1952 مرگ: 13 سپتامبر 1997 " اينم عكسش.

چشمان سياه اسنيپ از داخل عكس هم به داخل آن ها نفوذ مي كرد و به راحتي مي شد او را شناخت.

- جالبه! اسنيپ هم روي كارت ها رفته؟ من كه تا حالا نديده بودم.

- ايول، بايد به بابام خبر بدم كه بالاخره توليد كننده ها خواسته اش رو انجام دادند.

- باباي تو ازشون خواسته؟

- آره ديگه. به خاطر اين كه من ديگه كامل تو كارت ها باشم! آلبوس دامبلدور و سوروس اسنيپ و هري پاتر؛ آلبوس سوروس پاتر!

- صبر كنيد بابا! من نصف اين ها رو نفهميدم، اسليترين چيه؟ ولدمورت كيه؟ اسمشونبر؟

پس از آن آلبوس و رز مشغول جواب دادن به پرسش هاي بيشمار تام شدند و در كنار آن ذره ذره از كوه خوراكي ها هم كم كردند.

***

- خوب حالا بگيد ببينم، اسليترين چيه؟

- يكي از چهار تا گروه هاگوارتزه، طوري كه من توي تاريخچه هاگوارتز خوندم هاگوارتز چهار تا بنيان گذار داره: گریفندور، هافلپاف، راونكلا و اسليترين. اين ها هر كدوم به يك دسته از دانش آموزها درس ميدادند و الان هم به همين دليل دانش آموزا گروه بندي ميشن. شجاع تر ها ميرن به گريفيندور، خوش قلب ها و سختكوش ها به هافلپاف، هوشمند تر ها به راونكلا و اصيل ها به اسليترين. البته معمولا اسليتريني ها به جادوي سياه كشيده ميشن، ولي استثناء هاي زيادي داريم مثلا همين اسنيپي كه كارتشو داري.

- چه جوري گروه بندي ميشيم؟

- من ميدونم! جيمز به من گفته كه بايد دوئل كنيم. اگر بخوايد ميتونم ورد هاي مناسبی كه جيمز به من ياد داده رو به شما هم بگم.

- فكر ميكنم بازم جيمز سرتو كلاه گذاشته ها! ما با يك كلاه قديمي و جادويي گروه بندي ميشم. اون كلاه ميتونه بفهمه كه ما به درد كدوم گروه ميخوريم.

- خوب من اقلا ميدونم تو اسليترين نمیفتم چون جادوگر اصيل نيستم. راستي ولدمورت كيه؟ از اسمش خوشم مياد، يه جورايي با ابهته!

همين كه آلبوس خواست پاسخ او را بدهد جيمز وارد شد و گفت: نميخواين لباستونو عوض كنيد؟ نزديك هاگوارتز شديم. واسه دوئل آماده شدي آلبوس؟

بالاخره چشم جيمز به تام افتاد و پرسيد: اين كيه آلبوس؟ دوست جديد؟

آلبوس بلافاصله پاسخ داد: آره دوست جديدمونه.اسمش تامه و مشنگ زاده ست.

جيمز چشمكي به رز زد و گفت: اگه بابات بفهمه خيلي خوش حال ميشه ها رز!

سپس براي تام شكلكي درآورد و جست و خيز كنان از آن جا دور شد.

سه دوست كه تا قبل از آمدن جيمز متوجه كند شدن قطار نشده بودند به سرعت رداهايشان را پوشيدند و بلافاصله قطار هم متوقف شد. هر سه نفر به همراه سيل جمعيت خوشحال از قطار پياده شدند. اولين صدايي كه شنيده ميشد صداي هاگريد بود كه ميگفت: كلاس اولي ها از اين طرف ... كلاس اولي ها، دنبال من بيايد.


آلبوس و رز به سمت او دويدند و تام هم بدون اين كه چيزي بداند كار آن ها را تقليد كرد.

هاگريد آلبوس و رز را در آغوش كشيد (بخوانيد استخوان هايشان را خرد كرد) و بين صداكردن هايش از آن ها و پدر و مادرشان احوالپرسي كرد.

-رون چطوره رز؟ بالاخره تونست گواهينامه مشنگي بگيره؟ كلاس اولي ها! دنبال من بيايد ... جيمز! چطوري پسر؟ امسال چه نقشه اي براي ورود به جنگل كشيدي بچه؟

- كي؟ من؟ به من مياد از اين كار ها بكنم؟ ولي داري پير ميشي ها هاگريد! من ديگه برم.

- من پيرم يا بابات؟ شوخي كردم، بر و خوش باش.

بالاخره همه سال اولي ها دور هاگريد جمع شدند و البته خيلي ها به خاطر هيبت و عظمت جثه او سعي ميكردند هر چه دورتر از او بايستند!

- بايد سوار قايق بشيم و به قلعه بريم. شانس آورديد كه هوا خوبه، همين ديشب بد طوفاني شده بود. بيايد ديگه! جا نمونيد.

همه بچه ها ميدويدند تا از گام هاي غولي هاگريد عقب نيفتند. بالاخره به قايق ها رسيدند و آلبوس و رز و تام به همراه پسر ريزنقشي كه موهاي كرم رنگ داشت در يك قايق نشستند.

آلبوس كه ميخواست ترسش از تاريكي درياچه را پنهان كند سعي كرد صحبت كند: خوب آقا پسر، اسمت چيه؟

پسر با صداي زير و جيغ مانندي گفت: من كالينم. كالين كريوي!

- من هم آلبوس هستم، آلبوس پاتر.

- من تو رو ميشناسم، تو پسر هري پاتري نه؟ عموي من با پدرت دوست بوده.

- جدي؟ خوشبختم! حتما به پدرم ميگم. راستي عموي تو الان كجاست كه من تا حالا اونو نديدم؟

- مرده، ولدمورت اونو كشته ...

- متاسفم.

- راستي بچه ها، بالاخره نگفتيد اين ولدمورت كيه ها!

چند لحظه اي سكوت برقرار شد. همين كه بالاخره آلبوس خواست پاسخ دهد صداي هاگريد مانع صحبت او شد:

- ديگه ميتونيد پياده شيد، اين هم قلعه هاگوارتز!

نگاه اكثر بچه ها روي قلعه بزرگ و باعظمت هاگوارتز ثابت ماند. پس از چند لحظه كم كم همه پياده شدند و به سمت قلعه رفتند.

در نزديكي قلعه پروفسور لانگ باتم با لبخندي پهن و چهره اي مهربان منتظر آن ها بود و همه را به سرسراي ورودي منتقل كرد. آسپ اندكي درباره اين كه چه بايد بكنند توضيح داد. سپس داخل شد تا از مديره هاگوارتز اجازه ورود را بگيرد.

پس از چند دقيقه بازگشت و گفت: ببخشيد كه دير كردم بچه ها، پيوز اذيت نكرد؟ روح ها رو ديديد؟

- روح؟

- كدوم روح؟

- عجيبه! براي ديدن كلاس اولي ها هر سال ميومدن، پس چي شده؟
بچه ها با تعجب به هم ديگر نگاه ميكردند و بعضي ها هم داشتند تصور ميكردند كه اين روح ها چه جور موجوداتي هستند كه ...

شترق!
شيشه مركبي روي صورت نويل فرود آمد و پيوز سرش را از ديوار بيرون آورد و گفت: اين موقع شب اين جا چي كار ميكني؟ هان؟ براي چي اومدي پخمه؟ اه! اين جا رو ببين كلاس اولي ها!

پيوز روي هوا سر خرد و بلند براي همه جاي قلعه اعلام كرد كه كلاس اولي ها آمده اند.

نويل چوبدستي را به سمت صورتش گرفت و مركب ها را از بين برد و گفت: سريع بريد تو!

و دانش آموزان كه بعضي ترسيده بودند و بعضي هم به نویل زيرزيركي ميخنديدند وارد سرسراي بزرگ و باشكوه هاگوارتز شدند.

همه پشت سر نويل رفتند و به ميز اساتيد رسيدند.

نويل طوماري از روي چهارپايه برداشت و شروع به خواندن كرد: تام اندرسون!

تام به سمت چهارپايه رفت و روي آن نشست و نويل كلاه نيم سوخته اي را روي سرش گذاشت.

كلاه شروع به ويز ويز كردن در گوش تام كرد: اوه! جالبه، عجيبه ... چنين چيزي خيلي كم ديده شده، پس تو بايد بري به ...
قبلی « معمای پنج پرنده ۴ زخم ها » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
روژیا.پاتر
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۹/۴/۲۱ ۱۳:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۹/۴/۲۱ ۱۳:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۸/۵/۳
از: از نا کجا آباد شهر رویا
پیام: 102
 Re: هري پاتر و بازماندگان تاريكي
شروع داستان جالب بود ؛ امیدوارم بقیه داستان هم همین جوری باشد
ali.barkhordari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۹/۴/۱۸ ۱۴:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۹/۴/۱۸ ۱۴:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۹/۴/۱۸
از: مدرسه ی جادوگری نیوزیلند.
پیام: 35
 Re: هري پاتر و بازماندگان تاريكي
be nazar man kheili khub bood edamash bede lotfan
آگوستوس.پای
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۹/۴/۴ ۱۶:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۹/۴/۴ ۱۶:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۸/۱۰/۲۴
از:
پیام: 375
 Re: هري پاتر و بازماندگان تاريكي
درود بر لودو

فقط خواستم بهت بگم شروع داستانت خيلی خوب بود. اميدوارم ادامش بدی.

موفق باشی

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.