با توجه به آنچه ما از لرد ولدمورت در سری کتابهای هری پاتر و گلرت گریندل والد در سری کتابهای جانورن شگفت انگیز و زیستگاه آنها دیدیم، قدرت های متفاوتی اما ماجرای تقریبا یکسانی دارند.
دوستانی دنبالهرو
وقتی در هری پاتر و شاهزاده دورگه دربارهی جان پیچ ها یاد میگرفت، دامبلدور اطلاعاتی را با او به اشتراک میگذاشت که درمورد کودکی لرد ولدمورت که آن زمان با نام تام ریدل شناخته میشد، به دست آورده بود. در مشاهدات دامبلدور در طول تحصیل ریدل در هاگوارتز میبینیم که:
نقل قول:
برای دوستان دوران مدرسهاش، ریدل اگرچه تظاهر به دوستی میکرد اما در واقع رهبر بود. و آن جمع اولین تجربهی ریدل از گروهی شبیه به مرگخواران محسوب میشود که قطعا تعدادی از آن جمع پس از فارغ التحصیلی جز اولین مرگخواران شدند.
از آن زمان افرادی که دور لرد ولدرمورت جمع میشدند با نام مرگخواران و هوادارانش شناخته میشدند و کلمهی دوست چه از طرف خودشان و چه از طرف لرد ولدرمورت استفاده نشد. که این شباهت را گریندل والد نیز داشت. هنگامی که کل شهر پاریس را با اطلاعیههایش پر کرده بود، تینا هشدار داد:
نقل قول:
پیروان و نه دوستان.
سخنرانی های پرشور
در جنایات گریندل والد، در تائتر زیرزمینی گریندل والد صحبت میکند و مردم گوش میدهد. او مخاطبانش را با عناوینی چون " برادران و خوهران و دوستانم" صدا میزد در حالی که ما میدانیم هیچ یک را واقعا دوست خود نمیداند. کاری که او داشت میکرد، سعی در اقناع مردم و بیشتر از همه توجیح کردن کارهایش با استفاده از سخنرانی بود.
جالب است که لرد ولدرمورت نی سخنرانی های توجیح کننده و پرشور داشته. در همان شبی که در گورستان ریدل دوباره جسم مادی پیدا کرد خطاب به مرگخوارانش گفت:
نقل قول:
و بازهم بار دیگر در آخرین رویاروییشان هنگام جنگ هاگوارتز:
نقل قول:
هردویشان، ولدرمورت و گریندل والد، از قدرت کلمات باخبر بودند، توانایی کلمات برای ترساندن و تشویق کردن به خوبی تواناییشان برای گستراندن ناهماهنگی و رعب.
هر دو مرد همچنین صدای خودشان بودند. سخنرانیهایشان طولانی، بلیغ و اکثرا با تمرکز بر خودشان میبود تا بقیه را متقاعد کنند که افسانههایشان را بر داستان دیگران ارجحیت دهد.
اعمال خود به خودی خشونت
به خوبی آگاهیشان از قدرت کلمات، از قدرت خشونت نیز اطلاع داشتند. و از اعمال خود به خودی خشونت برای گسترش ترس و تسلطشان بر بقیه استفاده میکردند.
نقل قول:
لرد ولدرمورت به طرز بسیار معمولیای دستور مرگ سدریک دیگوری را داد. این قضیه حتی قبل آن بود که او طلسم شکنجه را روی آوری یکی از مرگخواران خودش که برای بخشش تقاضا میکرد به کار ببرد.
نقل قول:
برخلاف سخنرانیاش در تائتر زیرزمینی، گریندل والد نیز مرتکب اعمال خشونت آمیز مشابهای شد. او در خانههای پاریسی پنهان میشد و هر حرکتش با رنگ سبز طلسم مرگ تزئین میکرد.
زمانی در خیابان ایستاد تا پیروانش داخل ساختمان را قتل عام کنند تا او وارد شود در حالی که خودش که منتظر پیروانش بود، با بیخیالی عصایش را به موزاییک های بیرون میزد.
اگرچه خودش طلسم ها را اجرا نکرد اما به احتمال قوی دستور خودش بوده. داخل ساختمان تنها یک نوزاد کوچک زنده ماند که او هم اندکی بعد نور سبز را دید. گناهش چه بود؟ در جای نامناسب قرار داشتن!
سالها بعد لردولدرمورت فرانک بریس، باغبان پیر ریدل ها را به جرم گوش ایستادن کشت.
وسواس
هر دوی آن ها وسواس هایی داشتند که به طور عجیبی هم راستا هستند. وسواس لرد ولدرمورت دربارهی هری، پسری که زنده ماند، بود. تا جایی که در گورستان ریدل، هنگامی که چند دقیقه از تولد دوبارهاش گذشته بود به مرگخوارانش اجازه نداد در کشتن هری پاتر کمکش کنند. حتی وقتی چوب دستیهایشان بهم متصل شد هم به مرگخوارانش دستور داد:
نقل قول:
قبل از تولد دوبارهاش هم دم باریک پیشنهاد کرد خون جادوگر دیگری را استفاده کنند اما ولدرمورت آن را رد کرد:
نقل قول:
گریندل والد این وسواس را درمورد کریدنس بربون داشت. برخلاف لرد ولدرمورت که به دنبال کشتن هری بود، گریندل والد کریدنس را در کنار خود میخواست. اگرچه ما کاملا دلیل این وسواس را هنوز نمیدانیم اما گریندل والد سرنخ هایی به ما داده:
نقل قول:
جالب است که هر دو به انتظار هری و کریدنس نشستند تا آنان خودشان به رویارویی بیایند. در هری پاتر و یادگاران مرگ قبل از نبرد هاگوارتز در جنگل ممنوعه به لوسیوس مالفوی و اسنیپ گفت:
نقل قول:
و هنگامی که پیروان گریندل والد از او پرسیدند که چرا خیلی ساده کریدنس را برنداشت و برود، جوابش خیلی نزدیک به جواب ولدرمورت بود:
نقل قول:
و نیز هردو دربارهی یادگاران مرگ وسواس داشتند. هرچند لرد ولدرمورت برخلاف گریندل والد تنها به ابرچوب دستی علاقه نشان داد. دامبلدور دربارهی زمان دوستیاش با گریندل والد بعدها گفت:
نقل قول:
لرد ولدرمورت نیز به دنبال یکی از یادگاران مرگ، ابرچوبستی جهان جادویی را زیر پا گذاشت و هنگامی که تصور کرد واقعا تصاحبش کرده، با شادی خیال شکست ناپذیرشدن در سر داشت.
نقل قول:
احتمال این حقیقت که هردو جادوگر سیاه بزرگ با هر قیمتی به دنبال ابرچوب دستی بودند دور از ذهن نیست. زیراه، هردو با ایدهی ارباب مرگ بودن تحریک شدند. نقطهی اتصال وسواسشان، ابر چوب دستی، بینشی از آنچه در پشت قدرت خواهیشان است و بعدتر سقوطشان به ما میدهد.
دوستانی دنبالهرو
وقتی در هری پاتر و شاهزاده دورگه دربارهی جان پیچ ها یاد میگرفت، دامبلدور اطلاعاتی را با او به اشتراک میگذاشت که درمورد کودکی لرد ولدمورت که آن زمان با نام تام ریدل شناخته میشد، به دست آورده بود. در مشاهدات دامبلدور در طول تحصیل ریدل در هاگوارتز میبینیم که:
نقل قول:
وقتی او وارد هاگوارتز شد به سرعت دور خود گروهی از دوستان با وفا جمع کرد. البته من به آن جمع دوست میگویم وگرنه با توجه به آنچه نشانت دادم، ریدل بدون شک کوچک ترین علاقهای به هیچ کدام نداشت.
برای دوستان دوران مدرسهاش، ریدل اگرچه تظاهر به دوستی میکرد اما در واقع رهبر بود. و آن جمع اولین تجربهی ریدل از گروهی شبیه به مرگخواران محسوب میشود که قطعا تعدادی از آن جمع پس از فارغ التحصیلی جز اولین مرگخواران شدند.
از آن زمان افرادی که دور لرد ولدرمورت جمع میشدند با نام مرگخواران و هوادارانش شناخته میشدند و کلمهی دوست چه از طرف خودشان و چه از طرف لرد ولدرمورت استفاده نشد. که این شباهت را گریندل والد نیز داشت. هنگامی که کل شهر پاریس را با اطلاعیههایش پر کرده بود، تینا هشدار داد:
نقل قول:
این گریندل والده و داره پیروانش رو صدا میکنه.
پیروان و نه دوستان.
سخنرانی های پرشور
در جنایات گریندل والد، در تائتر زیرزمینی گریندل والد صحبت میکند و مردم گوش میدهد. او مخاطبانش را با عناوینی چون " برادران و خوهران و دوستانم" صدا میزد در حالی که ما میدانیم هیچ یک را واقعا دوست خود نمیداند. کاری که او داشت میکرد، سعی در اقناع مردم و بیشتر از همه توجیح کردن کارهایش با استفاده از سخنرانی بود.
جالب است که لرد ولدرمورت نی سخنرانی های توجیح کننده و پرشور داشته. در همان شبی که در گورستان ریدل دوباره جسم مادی پیدا کرد خطاب به مرگخوارانش گفت:
نقل قول:
حالا من نمیگذارم برای کسی شک و شبهای باقی بمونه. هری پاتر فقط شانس آورد که توانست از چنگ من فرار کنه. من همینجا و همین الان با کشتن این پسر بهتون ثابت میکنم کی قوی تره. دیگه نه دامبلدور هست که کمکش که و نه...
و بازهم بار دیگر در آخرین رویاروییشان هنگام جنگ هاگوارتز:
نقل قول:
باز هم عشق؟...راه حل موردعلاقهی دامبلدور. عشقی که ادعا میکرد حتی بر مرگ هم پیروز خواهد شد. اما همین عشق نتونست جلوی سقوطش درآن برج و شکستنش مانند یک چوب دستی قدیمی رو بگیره. عشقی که نتونست جلوی من رو بگیره تا مادر مشنگ زادهات رو مثل سوسکی زیر پا له نکنم. و پاتر به نظر میاد دیگه کسی اونقدر دوستت نداره که جلوی من بیاد و ازت محافظت کنه. پس چه چیزی قراره جلوی من رو بگیره که تو رو نکشم؟
هردویشان، ولدرمورت و گریندل والد، از قدرت کلمات باخبر بودند، توانایی کلمات برای ترساندن و تشویق کردن به خوبی تواناییشان برای گستراندن ناهماهنگی و رعب.
هر دو مرد همچنین صدای خودشان بودند. سخنرانیهایشان طولانی، بلیغ و اکثرا با تمرکز بر خودشان میبود تا بقیه را متقاعد کنند که افسانههایشان را بر داستان دیگران ارجحیت دهد.
اعمال خود به خودی خشونت
به خوبی آگاهیشان از قدرت کلمات، از قدرت خشونت نیز اطلاع داشتند. و از اعمال خود به خودی خشونت برای گسترش ترس و تسلطشان بر بقیه استفاده میکردند.
نقل قول:
" آن یکی را بکش."
لرد ولدرمورت به طرز بسیار معمولیای دستور مرگ سدریک دیگوری را داد. این قضیه حتی قبل آن بود که او طلسم شکنجه را روی آوری یکی از مرگخواران خودش که برای بخشش تقاضا میکرد به کار ببرد.
نقل قول:
از اینجا بروید و آن بیرون بگوید این ما نیستیم که دنبال خشونتیم.
برخلاف سخنرانیاش در تائتر زیرزمینی، گریندل والد نیز مرتکب اعمال خشونت آمیز مشابهای شد. او در خانههای پاریسی پنهان میشد و هر حرکتش با رنگ سبز طلسم مرگ تزئین میکرد.
زمانی در خیابان ایستاد تا پیروانش داخل ساختمان را قتل عام کنند تا او وارد شود در حالی که خودش که منتظر پیروانش بود، با بیخیالی عصایش را به موزاییک های بیرون میزد.
اگرچه خودش طلسم ها را اجرا نکرد اما به احتمال قوی دستور خودش بوده. داخل ساختمان تنها یک نوزاد کوچک زنده ماند که او هم اندکی بعد نور سبز را دید. گناهش چه بود؟ در جای نامناسب قرار داشتن!
سالها بعد لردولدرمورت فرانک بریس، باغبان پیر ریدل ها را به جرم گوش ایستادن کشت.
وسواس
هر دوی آن ها وسواس هایی داشتند که به طور عجیبی هم راستا هستند. وسواس لرد ولدرمورت دربارهی هری، پسری که زنده ماند، بود. تا جایی که در گورستان ریدل، هنگامی که چند دقیقه از تولد دوبارهاش گذشته بود به مرگخوارانش اجازه نداد در کشتن هری پاتر کمکش کنند. حتی وقتی چوب دستیهایشان بهم متصل شد هم به مرگخوارانش دستور داد:
نقل قول:
عقب بیاستید. من خودم میکشمش. اون مال منه!
قبل از تولد دوبارهاش هم دم باریک پیشنهاد کرد خون جادوگر دیگری را استفاده کنند اما ولدرمورت آن را رد کرد:
نقل قول:
همین طور که قبلا هم بهت توضیح دادم، دلایل خودم را برای استفاده از این پسر دارم و هیچ خون دیگری نمیخواهم.
گریندل والد این وسواس را درمورد کریدنس بربون داشت. برخلاف لرد ولدرمورت که به دنبال کشتن هری بود، گریندل والد کریدنس را در کنار خود میخواست. اگرچه ما کاملا دلیل این وسواس را هنوز نمیدانیم اما گریندل والد سرنخ هایی به ما داده:
نقل قول:
کریدنس باربون. پسری که به دست زنی که بزرگش کرد تقریبا کشته شد ولی همچنان دنبال اوست. این استیصال او برای خانواده و عشق، اورا تبدیل به کلید ما برای پیروزیمان میکند.
جالب است که هر دو به انتظار هری و کریدنس نشستند تا آنان خودشان به رویارویی بیایند. در هری پاتر و یادگاران مرگ قبل از نبرد هاگوارتز در جنگل ممنوعه به لوسیوس مالفوی و اسنیپ گفت:
نقل قول:
هیچ کدام از شما پاتر را جوری که من میشناسم نمیشناسید. نیازی نیست که اورا پیدا کنیم، خودش میآید.
و هنگامی که پیروان گریندل والد از او پرسیدند که چرا خیلی ساده کریدنس را برنداشت و برود، جوابش خیلی نزدیک به جواب ولدرمورت بود:
نقل قول:
او خودش باید آزادانه و با پای خود به سمت من بیاید...و خواهد آمد.
و نیز هردو دربارهی یادگاران مرگ وسواس داشتند. هرچند لرد ولدرمورت برخلاف گریندل والد تنها به ابرچوب دستی علاقه نشان داد. دامبلدور دربارهی زمان دوستیاش با گریندل والد بعدها گفت:
نقل قول:
... و قلب برنامههای ما یادگاران مرگ بود! چه قدر یادگاران او را به خود جذب کرده بودند...چه قدر هردوی مارا جذب کرده بودند.
لرد ولدرمورت نیز به دنبال یکی از یادگاران مرگ، ابرچوبستی جهان جادویی را زیر پا گذاشت و هنگامی که تصور کرد واقعا تصاحبش کرده، با شادی خیال شکست ناپذیرشدن در سر داشت.
نقل قول:
ابرچوب دستی، چوب مرگ و چوب سرنوشت بلاخره مال من شده. نقشهی دامبلدور شکست خورد هری پاتر.
احتمال این حقیقت که هردو جادوگر سیاه بزرگ با هر قیمتی به دنبال ابرچوب دستی بودند دور از ذهن نیست. زیراه، هردو با ایدهی ارباب مرگ بودن تحریک شدند. نقطهی اتصال وسواسشان، ابر چوب دستی، بینشی از آنچه در پشت قدرت خواهیشان است و بعدتر سقوطشان به ما میدهد.