هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

سرانجام سرزمين اشباح و موجودات شب و روز


سخن اول اينكه اين مقاله هيچ منبعي نداره به جز تراوشات ذهني خودم كه بعد از خوندن 3 كتاب آخر مجموعه داستانهاي سرزمين اشباح يعني ( 10- درياچه ارواح 11 – ارباب تاريكي 12 – پسران سرنوشت) به نا اميدي كامل و در واقع پوچي محض رسيدم و نتونستم هيچ مقصود و هدفي رو براي اين داستان پيدا كنم .
همونطوركه همه ما ميدونيم مجموعه كتابهاي داستانهاي سرزمين اشباح بعد از هري پاتر محبوبترين كتاب در دست نوجوانان است ‘ اين مجموعه تا قسمت نهم بسيار عالي و غير قابل پيش بيني بود اما در كتاب 10 ضعفهايي در آن بوجود آمد كه كتابهاي 11 و 12 آن ضعفها را كامل كردند به طوريكه پايان داستان تبديل به يك افتضاح كامل شد .
درتمام اين مجموعه همه شخصيتها براي صلح و آرامش تلاش ميكردند ولي پايان كتاب به ميگفت كه هرچقدر هم بشريت براي صلح و رفاه و پيشرفت كوشش كند مثل آب در هاون كوبيدن بي فايده است . و قدرتي مثل آقاي تيني قادر خواهد بود كه تمام اين تلاشها را بر باد دهد و جهان را تبديل به ويرانه اي پر از هيولاهاي وحشتناك كند و در واقع راهي كه بشريت ميرود (حالا هر راهي كه مي خواهد باشد ) پاياني جز سقوط و نابودي ندارد و اين يعني پوچي مطلق .
اگر انسان سرنوشتي جز نابودي ندارد پس چرا تلاش ميكند ؟ وقتي حاصل تلاشهاي انسان يكسره بر باد ميرود و هيچ نتيجه اي براي خودش يا آيندگانش ندارد ‘ چه لزومي دارد كه اصلاَ انسان به خودش زحمت تلاش كردن بدهد ؟ اشتباه اين پايان اين بود كه قدرت شر آن بي نهايت بود همه ميدانيم هر قدرت زميني چه خير و چه شر داراي محدوديتهايي هستند . در كتاب بارها گفته شد كه آقاي تيني هم قدرت محدودي دارد اماهمه ما به عينه ديديم كه در عمل قدرت او هيچ حدو مرزي ندارد : او در زمان سفر ميكرد – گذشته و آينده را دستكاري ميكرد – هيولا ميساخت – مرده ها زنده ميكرد – آتش جنگ را روشن ميكرد – حاصل تلاشهاي همه موجودات را خاكستر ميكرد و به باد ميداد – از كودكان بيگناه يك هيولاي خونريز ميساخت – و در نهايت بشريت را به نابودي مي كشاند ! به نظر شما قدرتي كه توانايي انجام اين كارها را دارد محدود است ؟
حوادث 3 كتاب آخر هيچ منطقي ندارند و خواننده با خواندن آن اصلا احساس آرامش نمي كند بلكه دچار تشويش و نگراني هم ميشود . اين داستان شروعي جذاب ‘ پرشور و لطيف داشت اما پسران سرنوشت بدترين پاياني بودكه اين مجموعه زيبا مي توانست داشته باشد .
داستان به حد كافي هيجان و تعليق داشت و به نظر من وارد كردن ارباب سايه ها زياده روي بزرگي بود كه به كل پيكره داستان ضربه هولناكي زد من فكر ميكنم نويسنده ميخواسته هيجانات داستان را زيادتر و پيچيده تر كند ولي از پسش برنيامده . نويسنده با وارد كردن شخصيت ارباب سايه ها معمايي را طرح كرد كه حتي خودش از حل كردن آن عاجز ماند و به همين خاطر با اين عجله و بدون منطق سر و ته داستان را هم آورد . و آن هنگام هم كه در پايان كتاب 10 موضوع آينده اي ويران را به تصوير كشيد به بيراهه رفت در حاليكه مي توانست خيلي راحت آن را دنيايي غير از دنياي انسانها بخواند ( جهاني مثل برزخ كه ارواح نا آرام به آنجامي روند و در درياچه ارواح اسير مي شوند ) و اين همه باعث دردسر خودش نشود كه بخواهد دليلي براي آن ويراني بتراشد و متوسل به چيزهاي عجيب و غريب و حتي مسخره و خنده داري مثل قدرت نامحدود آقاي تيني شود . يعني اين آقاي تيني با اين همه قدرت فقط در پي به جان هم انداختن موجودات بيگناه است تا لذت ببرد و كار ديگري ندارد؟ يعني اين دنيا اين قدر بي سرو سامان و هركي هركي و خطرناك و ناامن است ؟
داستان ‘ اول محدوديتهايي را براي همه ايجاد ميكند و وقتي به جايي ميرسد كه اين محدوديتها دست و پاگير ميشوند به جاي پيدا كردن راه حلي منطقي به راحت ترين كار دست ميزند و همان محدوديتهايي را كه خودش بوجود آورده خيلي راحت نقض ميكند و اين جمع اضداد است .
در تمام قسمتهاي داستان همه تاكيدمي كنند كه نبايد در زمان دخالت كرد و تغييري در آن بوجود آورد چون هيولاها آزاد مي شوند . ولي آقاي تيني كه به نظر من خودش از تمام هيولاهاي اسير هيولاتر است هميشه در حال سفر در زمان و دستكاري آن است و در واقع مسئول تمام فجايع خود اوست ( جهان براي او صفحه شطرنج است و با هركه بخواهد بازي ميكند و هركه را نخواهد دور مي اندازد و به نوعي غير مستقيم به خواننده مي فهماند كه قدرت مطلق است در صورتي كه مستقيما ميگويد نيست ) اما او ميگويد من مرزها را نمي شكنم فقط كمي آنها را بزرگ ميكنم ( تا هر كاري دلم مي خواد بكنم !) اين گفته ابلهانه و بچگانه به نظر ميرسد كه فقط به درد قانع كردن يك كودك ميخورد ( و خواننده به نحو برخورنده اي احساس مي كند كه كودن و ابله فرض شده) در واقع تمام تغييرات در جهان را خودش جلوي چشم ما بوجود مي آورد و به آنهم افتخار و اعتراف ميكند و تا كيد هم دارد كه نبايد تغيير ايجاد كرد اين هم همان جمع اضداد است و منطقي بنظر نمي آيد . ( شما احساس نميكنيدكه نويسنده فكر كرده با يك مشت عقب مانده سرو كار دارد ؟)
به هر صورت در اين داستان هركي دستش ميرسد يك تغييري در آينده بوجود مي آورد !
كتاب 11 و 12 هيچ حرف جديدي براي گفتن ندارند و تنها به حواشي بيمورد داستان پرداخته و شاخه هاي فرعي داستان را آنقدر بزرگ ميكنند كه حادثه اصلي بين آنها گم ميشود .
كتاب 10 هم درست است كه مسائلي را آِشكار ميكند ‘ اما براي سئوالات خواننده جواب قانع كننده اي ارائه نمي كند و با توضيحات كوتاه و غير قابل دركي سعي دارد كه مسئله اي غير منطقي را منطقي جلوه دهد و خواننده ( كه اين بار هم بدجوري احمق فرض شده ) از ساده بودن دلايل اين همه حوادث بزرگ و فجيع در حيرت ميماند .
يك داستان خوب بعد از يك تعليق كه نقطه اوج داستان است با يك فرود خوب هيجانات خواننده را تخليه مي كند اگر اين هيجانات تخليه نشوند خواننده احساس سرخوردگي مي كند . اما اين هيجاناتي كه ما پابه پايشان تا كتاب 9 پيش آمديم همانطور بي مصرف باقي ماندند و خواننده احساس ميكند كه پاياني مثل ( دارن بلند شو صبحونه ات حاضره ) را تجربه كرده .
اما از همه اينهاكه بگذريم در همين 3 كتاب سئوالات بسياري بوجود آمد كه يا با آنها جوابي داده نشد و يا جواب قانع كننده اي نداشت و يا اصلا اتفاقات بر خلاف جريان داستان پيش آمدند . مثلا وجود درياچه ارواح در آينده نشان مي دهد كه اين درياچه در زمان حال هم در جايي روي زمين وجود دارد ‘ پس چرا براي رسيدن به آن بايد به آينده رفت ؟ و اگر در حال حاضر وجود ندارد و بعدا بوجود مي آيد پس ارواح گناهكار زمان حال كجا مي روند ؟ به آينده ؟؟
مورد ديگر بوجود آمدن آدم كوچولوهاست و اينكه آدم كوچولو با آدمي كه از آن ساخته شده يك روح دارند .. همانطور كه كوردا و هاركات در يك زمان نمي توانستند زنده باشند چون يك روح داشتند و روح به تدريج يك بدن را ترك ميكرد و به بدن ديگر وارد ميشد !!
پس اگر هاركات روح داشت پس روحي كه از درياچه گرفتند چي بود ؟ آيا آقاي تيني روح را نصف مي كند ؟ يا واقعا دو روح وجود دارد ؟ اگر دو روح وجود دارد پس چرا هاركات و كوردا نمي توانستند همزمان زنده بمانند ؟ و اگر يك روح داشتد كه به تدريج به بدن هاركات منتقل شد ديگر روحي توي درياچه نمي رود؟ ( خودم قاطي كردم )
دارن هم همينطور اوكه داراي دو روح نبود و وقتي به گذشته برگشت و آينده راتغيير داد ! در زماني بود كه خودش در دوران كودكيش قرار داشت و بدنش كه به صورت يك آدم كوچولو بود از بين رفت و وارد بهشت شد . اما دارن كوچولو چي؟ آيا روحي كه در بدن دارن كوچك بوود با روحي كه به بهشت رفت تفاوت داشت ؟ يعني دارن دو تا روح داشت ؟ منطقي اين بود كه روح به جاي بهشت به تدريج به بدن دارن كوچك برگردد و بعد با نتيجه اعمال او سنجيده شود .
سئوال ديگر اينكه آيا دارن كوچك بيشتر از اين دارن عمر ميكند ؟ چطور ؟ ( طبق نوشته هاي كتاب خواننده حس مي كند كه دارن كوچك عمر طولاني تري دارد ) مگر ايوانا در مورد تغيير آينده آقاي كرپسلي به دارن توضيح نداد ؟ مگر نگفت كه حتي اگر جريان اتفاقات تغيير مي كرد بازهم آقاي كرپسلي به نوعي ديگر مي مرد و اين سرنوشت او بود ؟ پس منطقي اين است كه دارن كوچك هم همانقدر ( 30 سال ) عمر كند . و اين آينده اي واقعا نااميد كننده است تازه با در نظر گرفتن اينكه تمام اين اتفاقات بازهم رخ خواهد داد يعني دارن ياهمان قهرمان داستان هيچ نقش مثبتي در اين جريان نداشت و فقط خودش را نجات داد و افراد ديگري را درگير اين ماجرا كرد و آيا با اين كار مستحق بهشت بود ؟؟؟؟
مورد ديگر اينكه اين دست است كه آقاي تال پسر تيني بود وقدرتهاي فراواني داشت . اما به راحتي از پا در آمد و كشته شد . وقتي پسر تيني اينطور از پا درآمد آيا نمي شد آقاي تيني را هم از بين برد ؟ حتي سئوالش هم نبايد به ذهن دارن مي رسيد ؟ اينطوري دارن مي توانست با مرگ خودش حداقل كار مثبتي انجام دهد و جهان آينده را از شر هيولاهايي مثل تيني نجات دهد ؟ اينطوري مرگش هم بيهوده به نظر نميرسيد (و حتي در مرگ هم پيروز مي بود ) به هر صورت اين مجموعه تا صفحه آخر خواننده را باهيجان به دنبال خود كشيد و با صفحه آخر هر چي نا اميدي در دنيا بود نثار خواننده بيجچاره كرد .
با چنان شروع شورانگيزي خواننده تصور پاياني شورانگيز را هم داشت كه متاسفانه عملي نشد ‘ من به شخصه احساس كردم تمام وقتي كه براي خواندن اين كتاب صرف كرده ام هدر شده و حالا به شدت اميدوارم كه رولينگ اينطوري نااميدم نكند و مشابه اين بلا را به سر هري و ولدمورت نياورد يعني آنقدر ماجرا را پيچيده نكند كه خودش تويش بماند و مجبور شود با يك پايان ضعيف همه را دق مرگ كند من قبل از خواندن 3 كتاب آخر مطالعه اين مجموعه را به همه دوستانم توصيه ميكردم يك از دوستانم در حال خواندن كتاب 2 است و با شور و هيجان از آن حرف ميزند و نگران آينده دارن است و ميخواهد كه در هيجاناتش شريك باشم ولي من جز خنده اي تلخ كه تحويلش ميدهم چيز ديگري براي گفتن ندارم ( چون همه هيجاناتم بعد از كتاب 12 مردندو نابود شدند) اگر مي توانستم به خاطر اينكه او را تشويق به خواندن كتاب كردم از او عذر خواهي ميكردم اما عذر خواهي ميماند براي وقتي كه او هم كتاب را تمام كرد
اماهمه اين حرفها چيزي از ارزشهاي اين مجموعه ( از كتاب 1 تا 9 ) كم نميكند

قبلی « هري پاتر و خاطرات خاله پتونيا - فصل 3 مصاحبه با دنيل راد کليف بازيگر نقش هري پاتر » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
nnight
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۱۰ ۱۳:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۱۰ ۱۳:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۶
از: هاگوارتز
پیام: 47
 سرزمین اشباح
به نظر من داستان سرزمین اشباح عالی بود
فقط قسمت ارباب سایه خوب نبود
تا جلد شش هیچ اشاره ای به ارباب سایه ها نشده بود
در جلد هفت هم فقط اشاره ای کوچک
در جلد هشت و نه هم هیچ اشاره ای به این موضوع نشده بود
در جلد ده به این نتیجه رسیدند که ارباب سایه ها میاید

ولی ربع جلد یازده و نصف جلد دوازده به این موضوع مربوط بود
اصلا دارن به همینخاطر گذاشت تا استیو او را بکشد
در کل سرزمین اشباح واقعاااااااااااااااااااااا عای عالی عالی عالی عالی بود
ginny666
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۸ ۲:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۸ ۲:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳
از: گریفیندور
پیام: 2
 Re: بماند
D_Y_Z_2005 گفته:
عزیزم باور کن آنقدر عالی بود که خود من هم به پوچی مطلق رسیدم.


خوبه تو به پوچی مطلق رسیدی من که پوکی استخوان گرفتم
سام وایز
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۵ ۲۲:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۵ ۲۲:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۲۱
از: لبه ي پرتگاه
پیام: 523
 عالی اما...
من با نظر andurilموافقم و باید اضافه كنم كه تینی این قدرت رو نداشت كه سرنوشت رو ١۰۰ درصد عوض كنه بلكه میتونست اونرو دستكاری كنه.
تازه نویسنده میخواست به ما بفهمونه كه این دنیا سركاری.اما با نظر تو كاملا موافقم.
شاهزاده خونها
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۷ ۹:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۷ ۹:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۱۶
از: كوهستان خاموش
پیام: 3
 Re: آفرين استيو
مقاله خيلي خوبيه ولي نكات مبهم كتاب به همينجا ختم نميشه و مسايل ناگفته خيلي زيادي باقي مونده به هر صورت من كه خوشم اومد به نظر من هم آخر كتاب چرندي بيش نبود و ميتونست خيلي قشنگتر تموم بشه
خوبه نوه عزيزم ادامه بده
darkness
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۲ ۱۶:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۲ ۱۶:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۷
از: تالار راونکلا
پیام: 255
 Re: آفرين استيو
تو فاضلاب باش
darkness
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۲ ۱۶:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۲ ۱۶:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۷
از: تالار راونکلا
پیام: 255
 بماند
تو فاضلاب باش
darkness
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۲ ۱۶:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۲ ۱۶:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۷
از: تالار راونکلا
پیام: 255
 بماند
مسخرس
دختر تاريكي
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۲ ۱:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۱۲ ۱:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۶
از: فاضلاب
پیام: 2
 آفرين استيو
مقاله اي بس زيبا بود من اونقدر تحت تاثير قرار گرفتم كه از پوچي هم گذشتم و الان دارم در خلا زندگي ميكنم يكي نجاتم بده ( لطفا)
ولي نكات مبهم زياد ديگه اي هم تو كتابا هست كه اگه ما به جاي جديد اسباب كشي كرديم به اونا هم ميرسيم من از اول ميدونستم كه هيچكس نكته سنجي و دقت استيو جان را ندارد وگرنه هيچكس به فكرش نرسيد كه مقاله اي به اين قشنگي بنويسه :bigkiss: :clap2love:
آفرين استيو خودمون :bigkiss:
Tom Riddle
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۴ ۱۹:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۴ ۱۹:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۲/۱۳
از: به خاطر موضوعات امنيتي گفتنش جايز نيست!
پیام: 21
 مامان!!!
خوب عزيزم ...هر چي بگم كم گفتم!مي دوني دارن شان(قصه هاي سرزمين اشباح) بهترين و جذاب ترين كتاب از لحاظ شروع و بد ترين و بي مزه ترين كتاب از لحاظ پايانه!!!من پيشنهاد مي دم از كتاب 9 به بعد را دوباره بنويسه...
Anduril
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲ ۱۰:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲ ۱۰:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۲/۱۱
از: کوهستان اشباح
پیام: 8
 Re: نظر
بر اساس پیش گویی تینی (و بقیه..) حتما فرمانده طرف پیروز جنگ بین اشباح و شبح واره ها (دارن و استیو) باید ارباب سایه ها بشود.
اما بالاخره وقتی دارن استیو با هم رو به رو می شن دارن استیو رو به شدت زخمی می کنه و استیو در آستانه مرگ بود که تینی آمد و یک سری اطلاعات رو فاش کرد. گفت : استیو و دارن برادرن و پدر هر دو وشن خودشه!!! و اینکه حالا دارن برای انتقام گیری از شبح واره ها کم کم همشون رو می کشه و انسان ها رو هم به دلایل دیگه از بین می بره و ارباب سایه ها می شه!
اما دارن با شنیدن این حرف دست استیو رو ول می کنه و اونو تحریک می کنه که بکشتش!
به این ترتیب استیو هم به اون ضربه می زنه و هر دو با هم می میرند ....
ادامه شو دیگه برو خودت بخون
terrible_wizard
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۲/۲۸ ۹:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۲/۲۸ ۹:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۲/۲۰
از: ارتش شبح واره ها
پیام: 19
 Re: نظر
ببخشید:
کسی می تو نه به من بگه ارباب سایه ها اخرش چی شد
چون با نزدیکی امتحانات نمی تونم جلد 11 و 12 را بخونم
قدرت ازان شبح واره هااست
Anduril
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۲/۲۶ ۱۲:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۲/۲۶ ۱۲:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۲/۱۱
از: کوهستان اشباح
پیام: 8
 نظر
ولی من فکر می کنم برداشت شما اشتباه باشه

نویسنده تا آخر کتاب به ما می فهمونه که می شه آینده رو تغییر داد حتی اگه چیز غیر ممکنی باشه همون طور که دارن شان این کار میکنه .

بنا براین تلاش این موجودات بی ارزش نبوده و اون ها با تلاششون تونستند آینده ای رو که ( آمدن ارباب سایه ها) هیچ کس جز اون رو نمی دید تغییر بدن و دارن با این کار به همه فهموند که حرف آخر رو سر نوشت نمی زنه و آخر کار دست خود ماست
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۲/۲۵ ۱۴:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۲/۲۵ ۱۴:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
عزیزم باور کن آنقدر عالی بود که خود من هم به پوچی مطلق رسیدم.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.