هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری :: آرتميس فاول

آرتميس فاول : کتاب دوم- فصل اول


بندر مورمانسک ، شمال روسیه ، دو سال پیش

دو مرد روس برای این که کمی از سرمای قطب شمال بکاهند با تلاشی بی ثمره در کنار بشکه ای که اتش زده بودند بهم چسبیدند.
خلیج کولا به هبچ عنوان از جاهای نیست که پس از ماه سپتامبر کسی تمایل داشته باشد در ان بماند درست مثل مورماسک . در مورماسک حتی خرس های قطبی هم شال گردن م بندند. هیچ جای دنیا سردتر از انجا نیست شاید فقط نریلسک سرد تر باشد .
ان مرد ها از افراد مافیا بودند و بیشتر عاد داشند شب ها با ب.ام.و های دزدی شان در خیابان ها دور بزنند میخائیل واسیکین که هیکلی درشت و تنومند داشت ساعت رولکس قلابیش را از زیر آستین کت پوستیش بیرون کشید . به ان نگاهی کرد:«این لعنتی هم داره یخ می زنه.»
بعد به قاب ساعتش زد و ادامه داد : « حالا بدون این چی کار کنم ؟»
ان یکی که اسمش کامار بودگفت :«این قدر غر نزن همخهاش تقصیر توئه که مجبوریم این بیرون بنشینیم.»
واسیکین یکه خورد .
- ببخشید؟!
- دستور خیلی واضح بود : ستاره ی فاول رو غرف کنید. فقط کافی بود انبار کشتی رو بزنی.اخه زدن انبار کشتی به این بزرگی کاری داشت ؟اگه انبار و می زدی توی یه چشم به هم زدن می رفت زیر اب .اما جناب واسیکین بزرگ چیکار کردن؟زدن عقب کشتی.حتی با موشک دوم هم نتونستن کارش رو تموم کنن. حالا باید تو این سرما دنبال اونایی که زنده اند بگردیم .
- بالاخره غرق شد . نشد ؟
کامار با دلخوری شانه هایش را بالا انداخت .
- اره غرق شد اما یواش . اونایی که توش بودن به انداره ی کافی وقت داشتن که جون سالم به در ببرن . افای اسیکین تیر انداز معروفننه بزرگ من بهتر از این می تونست بزنه .
لیوبخین یکی دیگر از افراد مافیا که در بارانداز بود قبل از ان که بحث به یه دعوای حسابی تبدیل شود به انان نزدیک شد.
لیوبخین با ان هیکل خرس مانندش گفت ::«اوضاع چطوره؟»
واسیکین روی اسکله تف کرد .
- به نظر خودت چطوره ؟ چیزی پیدا نکردین ؟
لیوبخین به هر کدام ان ها یک لیوان بزرگ داد که از ان بخار بلند می شد بعد گفت :«فقط ماهی مرده و چوب و تخته شکسته هیچ موجود طزنده ای نیست . الان هشت ساعته که ادمای من دارن می گردن تا دماغه ی گرین همه جا رو خوب گشتن .»
کامار یک جرعه ی بزرگ از لیوان نوشید بعد با حالت تهوع ان را تف کرد.
- این دیگه چه اشغالیه ؟ قیره ؟
لیوبخین خندید
- کوکاکولای داغه بار ستاره ی فاول بود . با تخته شکسته ها اومد ساحل . امشب جدا اینجا خلیج کولاست.
واسیکین لیوان را روی برف ها خالی کرد و گفت :« حواستو جمع کن این هوا به اندازه ی کافی خلق منو تنگ کرده اصلا حوصله ی این شوخی های بی مزده رو ندارم . همین که مجبورم به چرندیات کامار گوش بدم کافیه .»

رفیقش ارام گفت : « دیگه چیزی باقی نمونده . یه دور دیگه می گردیم و تمومش می کنیم . تو این اینن به این سردی هیچی نمی تونه هشت ساعت دوام بیاره »
واسیکین فنجان خالی اش را جلو گرفت و گفت : «یه چیز قوی تر نداری ؟می دونم همیشه یه فلاسک اون زیر قایم می کنی .»
لیوبخین دستش را به طرف جیب پشتش برد اما وقتی صدای بیسیمش را شنید دستش را کنار کشید . از بیسیم سه صدای منقطع و کوتاه شنیده شد .
- سه تا علامت کوتاه . خودشه.
- چی خودشه؟
لیوبخین روی اسکله دوید و از پشت سر فریاد زد :« سه تا علامت کوتاه یعنی واحد کا9 یکی رو پیدا کرده.»


از لباس های کسی که پیدا شده بوذد کاملا مشخص بود که روس نیست. معلوم بود ان چکمه های گرتس گران قیمت و کاپشن چرم را از اروپای غربی یا ساید هم امریکا خریده اند. عهمه دست دوز و از بهترین جنس بودن.
با وجود این که لباس های مرد سالم بودند بدنش لت و پار شده بود دست های بدون دستکشش از سرما ترک خورده بود یک پایش در زیر زانو شکاف عمیقی برداشته بود و صورتش از سوختگی مانند یک مترسک شده بود.
افرا گروه گشت او را در مسیلی در سه کیلومتری جنوب بار انداز پیدا کرده بودند و روی یک برانکار برزنتی کهنه به انجا اورده بودند مرد ها که سرما از چکمه هایشان گذشته بود دور اسیران جمع شدند و پاهایشان را به زمین می کوبیدند . واسیکین با ارنج راه را باز کرد و برای بهتر ببیند کنار او زانو زد .
- پا که صد درصد باید قطع بشه با چند تا انگشتاش . وضع صورتش هم چنگی به دل نمی زنه .
کامار با لحن سردی گفت : « خیلی متشکرم دکتر میخائیل ! اوراق شناسایی نداره؟»
واسیکین سریع جیب ها را گشت و یک ساعت مچی و کیف پول پیدا کرد.
- عجیبه فقط همینا معمولا ادم پولداری مثل این کلی چیز میز داره مگه نه؟
کامار سرش را تکان داد و گفت : « اره.»
بعد به طرف بقیه برگشت.
- اگه ده ثانیه دیگه این بیسرون بمونه همه مون به دردسر می افتبم . پولا رو می تونید بر دارید اما بقیه ی چیز ها رو می خوام .
دری نورد ها به حرف او گوش کردند کامار مرد کله گنده ای نبود اما در هر صورت عضو مافیا و سندیکای تبهکاران سازمان یافته ی روسیه بود.
یک کیف پول چرمی از گوشه ی بلانکار برزنتی سر خورد چند لحظه بعد یک مسیر یلب کارتیه و یک جفت دکمه سر طلا و برلیان هم به ان اضافه شد که روی هم به اندازه ی حقوق پنج سال یک روس می ارزید .
کامار این گنج با ارزش را مشت کرد و برداشت .
- افرین تصمیم عاقلانه ای گرفتید.
واسیکین پرسید : « خب؟ نگهش دلاریم ؟»
کامار یک کارت اعتبارس ویزا را از کیف چرمی ظریف بیرون کشید و اسم ان را بلند خواند .
بعد همان طور که موبایلش را روشن می کرد جواب:« داد معلومه که نگهش می داریم و روش چند تا پتو هم می اندازیم. شانس بیاریم فقط یه سینه پهلو کوچیک می کننه . حالا خوب گوش کن به نفعمونه که اتفاقی براش نیفته . با این یارو دیگه وضعمون توپه .»
کامار طوری دست پاچه شده بود که برازنده ی شخصیتش نبود .
واسیکین با زحمت بلند شد .
- حالا داری به کی زنگ می زنی مگه این کیه ؟
- به بریتوا . پس فکر کردی به کی می خوام زنگ بزنم ؟
رنگ از صورت واسیکین پرید . حتی تماس تلفنی با رئیس هم خطرناک بود . همه می دانستند که اگر کسی به بریتوا خبر بدی بدهد او را با تیر می زند.
- خبر خوبیه ؟ اره ؟ حتما خبر خوبیه که داری زنگ می زنی ؟
کامار کارت اعتباری را به طرف رفیقش پرت کرد .
- اینو بخون .
واسیکین چند بار کارت را خواند .
- من که انگلیسی بلد نیستم . اینجا چی نوشته ؟ مگه اسمش چیه ؟
کامار به او گفت .
لبخندی ارام روی صورت میخائیل پهن شد .
- پس شماره را بگیر.
قبلی « توضیحی درمورد جادوگر ها ( از دید رولد دال ) آرتميس فاول : کتاب دوم- فصل دوم » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
Comwow
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۲ ۱۵:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۲ ۱۵:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲۰
از: برزخ
پیام: 375
 Re: ارتمیس
به ابرفورث گفتم و فک فکنم ایشون هم دارن تایپ می کنن
Comwow
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۲ ۱۵:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۲ ۱۵:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲۰
از: برزخ
پیام: 375
 Re: ارتمیس
به ابرفورث گفتم و فک فکنم ایشون هم دارن تایپ می کنن
لگولاس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۲ ۱۲:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۲ ۱۲:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲
از: سیاه بیشه شمالی
پیام: 176
 Re: ارتمیس
منم با فرد موافقم اگه می تونی خودت کتاب یک را تمام کن و اگه نه به آبرفوث خبر بده...
Comwow
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۱ ۱۰:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۱ ۱۰:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲۰
از: برزخ
پیام: 375
 ارتمیس
ممنون ، من به این هم فکر کرده بودم ولی چون من کتاب اول رو ندارم و کتاب اول رو بیشترش رو توی سایت ( به صورت آفلاین) خوندم تصمیم گرفتم کتاب دوم رو تایپ کنم اگه کسی کتاب یک رو داره خیلی خوب می شه که اونو تایپ کنه که کامل بشه .
فرد ویزلی
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۰ ۲۲:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۲۰ ۲۲:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۵/۱۳
از: کوچه دیاگون - مغازه جیب بر های جادویی ویزلی
پیام: 185
 better or worst
دستت درد نکنه ولی بهتر نبود اول کتاب اول رو تموم میکردید ؟
ملت هنوز تو کف کتاب اول هستن

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.