هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری :: آرتميس فاول

آرتميس فاول : کتاب دوم- فصل دوم


پیوند های خانوادگی


فقدان شوهر تاثیر عمیقی بر انجلین فاول گذاشت . انجلین به انزوای اتاقش پناه برده و غرق شدن در افکار و رویا های گذشته اش را به زندگی واقعی ترجیح داد . بهبود او بدون کمک پسرش ارتمیس پسر که در ازای سلامتی او با هالی شورت جن معامله کرده بود امکان نداشت .
ارتمیس مجبور شده بود نیمی از باجی را که به صورت طلا از پلیس جن و پری ها به چنگ اورده بود در مقابل سلامی مادر بدهد .
مادر صحیح و سالم شد و ارتمیس پسر با خیال راحت تمام تلاشش را برای یافتن پدر متمرکز کرد و مقابل هنگفتی از ثروت خوانواندگی را برای تجسس در روسیه کسب اطلاعات و گشتن در سایت های اینترنتی هزینه کرد .
ارتمیس جوان دو برابر ارتمیس پدر مکار و دغل باز بود اما با بهبود مادرش که خانمی متشخص و شرافتمند بود شرایط برای پیاده کردن نقشهئ های بدیع و مبتکرانه اش به طور فراینده ای دشوارشد نقشه هایی که برای تجسس پدرش ضروری بودند .
انجلین که به شدت نگران مشغله های ذهنی پسرش بود و از تاثیرات سوئی که ممکن بود این یک سال گذشته بر او گذاشته باشد می ترسید برای مداوای پسر سیزده ساله اش با مشاور مدرسه قرار گذاشت.
واقعا که ادم دلش برایش می سوخت منظور مشاور است...

مدرسه ی پسرانه ی "قدیس بارتل بای" استان ویکلو ایرلند ، زمان حال

دکتر پو به کوسن های مبلش تکیه داد دو به پسر بچه ای که جلویش نشسته بود چشم دوخت .
- خب اقای فاول چطوره صحبتمون رو شروع کنیم موافقید ؟
ارتمیس نفس عمیقی کشید و موهای سیاهش را روی پیشانی پهن و رنگ پریده اش کنار زد . این مردم کی می خوان بفهمن که مغز این ادم رو نمی شه تجزیه و تحلیل کنند؟ خود ارتمیس بیشتر از این به اصطلاح مشاور کتاب های روانشناسی خونده بود حتی یک مقاله هم در مجله روان شناسی با اسم مستعار دکتر اف.ری.دین اشلیپ چاپ کرده بود.
- البته دکتر چطوره در مورد صندلی شما صحبت کنیم مال دوره ی ویکتوریاست بله؟
دکتر پو با حالتی ساده لوحانه روی دسته ی چرمی مبل دست کشید.
- بله کاملا درسته ارثیه ی خانوادگیه . پدر بزرگم از حراجی معروف سادبی خریدش . یه زمانی توی قصر بوده. گویا مبل مورد علاقه ی ملکه هم بوده .
لبخند زورکی به اندازه ی تقریبا یک سانتیمتر روی لب های ارتمیس نقش بست.
- جدا دکتر ؟ ولی معمولا تو قصرا جنس تقلبی ندارن.
پو یک دفه چرم کهنه را چنگ زد .
- تقلبی ؟ اقای فاول من به شما اطمینان خاطر میدم که این کاملا اصله.
ارتمیس برای این که دقیقا ببیند به جلو خم شد .
- قلول دارم کار ظریفیه اما اینجا رو نگاه کنید.
چشمان پو انگشت پسر جوان را دنبال کرد .
- این دوخت رو می بینید؟ این دوخت ضربدری که اول کار زده شده کار ماشینه . خیلی هم قدیمی باشه مال مال سال هزار و نهصد و بیسته . مثل این که سر پدر بزرگتون رو کلاه گذاشته ان گرچه مهم نیست صندلی صندلیه دیگه چه فرقی می کنه مال کی بوده درسته دکتر ؟!
پو با عصبانیت چیزی نوشت و سعی کرد ناراحتیش را پنهان کند .
- خوبه ارتمیس خیلی زیرکانه بود . دقیقا همون طوری که توی پروندت نوشته شده . خوب بلدی ادما رو دست بندازی . حالا می شه از خودت حرف بزنی ؟
ارتمیس فاول پسر چروک شلوارش رو صاف کرد .
- فقط یه مشکلی هست دکتر !
- جدا ؟ و اون مشکل چیه ؟
- مشکل اینه که من جواب تمامی سوالاتی که می خواین بپرسید رو می دونم .
دکتر پو چیزی را یادداشت کرد و بعد گفت : « البته ما مشکل داریم ولی مشکلمون ای نیست .»
ارتمیس لبخند محوی زد . شک نداشت که دکتر می خواهد یک تئوری کلیشه ای دیگر را روی او پیاده کند . امروز دیگر چه وصله ای به او می انداخت ؟ لابد می گوید دچار بیماری چند شخصیتی است یا شاید هم یک دروغگوی مادر زاد ؟
- مشکل اینه که تو اونقدر برای کسی احترام قائل نیسنی که اصلا اونو لایق و هم صحبت خودت بدونی .
ارتمیس از این حرف یکه خورد . مثل این که این دکتر از بقیه باهوشتر بود .
- چه حرف خنده داری خیلی ها هستند که من احترام زیادی برای اونا قائلم .
پو سرش را از روی دفترچه اش بلند نکر .
- جدا ؟ مثلا کی ؟
ارتمیس یک لحظه فکر کرد .
- مثلا البرت اینشتین تئوری های اون اغلب درستن . و ارشمیدس ریاضی دان یونانی.
- یه نفر از اطرافیانت باشه چه طور ؟
ارتمیس خوب فکر کرد . هیچ کس به ذهنش نرسید .
- چی شد ؟ هیچکس ؟
ارتمیس شانه هایش را بالا انداخت .
- مث اینکه شما جواب همه چیزو می دونید دکتر پو چرا خودتون نمی گید ؟
پو یک پنچره را در لپ تابش باز کرد .
- واقعا عجیبه هر موقع من اینو می خونم ... .
- فکر کنم منظورتون شرح حال منه .
- بله می دونی با خوندن این خیلی چیزا مشخص میشه .
ارتمیس که کنجکاو شده بود علی رغم مبل باطنی اش پرسید :
«مثلا؟»
دکتر پو یک کپی از صفحه ای که در کامپوترش بود گرفت .
- اول از همه این همکار تو باتلر فکر می کنم محافظت باشه درسه ؟به سهتی میشه باور کرد که یه همچین ادمی هم صحبت مناسبی برای پسر باهوشی مث تو باشه و بعد مادرت . به نظر من زن با شخصیتیه اما کوچکترین ککنترلی رو تو نداره . دست اخر هم پدرت این تو نوشته نمی تونه سرمشق خوبی برای تو باشه نه حتی وقتی هم که زنده بود ... .
این کنایه مثل کارد در دل ارتمیس فرو رفت اما او به هیچ عنوان تصمم نداشت دکتر متوجه ان شود .
- متاسفانه اطلاعات شما غلطه دکتر پدر من زندست . شاید مفقودالاثر باشه اما زندس.
پو کاغذی را دستش بود نگاه کرد.
- جدا ؟ اما این طور که معلومه تقریبا حدود دو سال میشه که مفقودالاثر اعلام شده . حتی دادگاه هم اونو قانونا یه مرده به حساب میاره.
ارتمیس سعی می کرد در صدایش لرزشی احساس نشود گرچه قلبش به شدت می زد .
- برای من مهم نیست که دادگاه یا صلیب سرخ چی می گن پدر من زندس و من هم خودم پیداش می کنم.
پو دوباره تند تند یادداشت برداشت بعد پرسید : « ولی حتی اگه پدرت هم برگرده اون وقت چی ؟ واقعا می خای جا پای اون بذاری تو هم می خوای مثل اون یه تبهکار بشی ؟ یا شاید هم حالا هستی ؟»
ارتمیس با لحن تندی گفت : « پدر من تبهکار نبود . اون تمام دارایی خودشو از راه های کاملا مشروع و قانونی به دست اورده بود سفرش به مورمانسک هم که کاملا رو بود.»
پو فت : « ارتمیس تو داری از جواب دادن در می ری .»
ولی برای ارتمیس سوال و جواب ها دیگر کافی بود . وقتش بود که کمی نقش بازی می کرد .
ارتمیس با تعجب گفت : « منظورتون چیه دکتر ؟ خودتون نمی دونید من چقدر به این موضوع حساسم ؟ هنوز متوجه نشده اید ؟ من افسردگی دارم .»
پو که احساس کرد بالاخره روزنه ای برای رخنه در پسر یافته است گفت :«خودم حدسش را زده بودم . حالا بگو ببنم جریان چیه ؟»
ارتمیس صورتش را با دست هایش پوشاند .
- مادرم دکتر
پو سریع گفت :« مادرت ؟»
و سعی کرد هیجانش را پنهان کند .
ارتمیس در یک ساعت باعث شد شش نفر از مشاورن مدرسه ی قدیس بارتب بای کارشان را از دست بدهند . راستش چیزی باقی نمونده بود که پو هم چمدانهایش را ببندد اما حالا ...
- مادرم ...
پو روی مبل ویکتوریایی تقلبی اش به جلو خم شد .
- مادرت چی ؟
- مادرم منو مرتب وادار می کنه که به این روان درمانی ها مسخرا تن بدم . تازه صد رحمت به شما مشاور ها شما ها یک کم از اون تحصیل کرده های احمق بهترید .
پو اهی کشید .
- باشه ارمیس هر چی دلت می خواد بگو اما اینم بدون که با فرار کردن از حقایق هیچ وقت نمی تونی به ارامش برسی .
ارتمیس از ارتعاشات موبایلش بیشتر کفری شد تا حرفی که پو زد . ارتمیس یک خط مستقیم داشت که تنها یک نفر شماره ی ان را داشت . پسرک موبایل را از جیبش در اورد و با یک ضربه ی ملایم در کوچک ان را باز کرد .
- بله ؟
صدای باتلر از گوشی شنیده شد
- ارتیمیس منم.
- معلومه که تویی زود باش من اینجا کار دارم .
- یه پیغام داریم .
- از کجا ؟
- دقیقا نمی دونم فقط می دونم که مربوی میشه به ستاره ی فاول .
ارتمیس احساس کرد که ناگهان ستون فقراش تیر کشید .
- الان کجایی ؟
- دم در اصلی مدرسه
- خوبه دام میام .
دکتر پوشیشه ی عینک را پاک کرد .
- صحبتهای ما هنوز تموم نشده مرد جوان تازه داشتیم به یهخ جاهایی می رسیدیمخ اگه بری مجبور می شم به مدیر مدرسه گزارش کنم .
این اختار ها هیچ تاثیری بر ارتنیس نداشت . او حخالا در دنیای ذیگری سیر می کرد . چیزی اشنا در زیر پوستش گز گز می کرد این شروع ماجرایی تازه بود ارتمیس می توانست به راحتی ان را حس کند .

قبلی « آرتميس فاول : کتاب دوم- فصل اول تیم های کوییدیچ هاگوارتز و جهان » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
amin afshari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۹:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۹:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹
از: اسمان
پیام: 11
 Re: ایول
با با بنویس دیگه
R.G.Lupin
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳ ۱۸:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳ ۱۸:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲۰
از: London
پیام: 47
 کتاب
آ قا دستت درد نکنه ولی من هردوتا کتابشو خوندم و عال بود

( از بیرون خریدم ) .

اما نمی دونی کتاب سومش کی می آد ؟؟؟
Comwow
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۱۲ ۱۹:۲۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۱۲ ۱۹:۲۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲۰
از: برزخ
پیام: 375
 Re: ایول
راستش من یه سری مشکلاتی با سای دارم ... دست از کار کشیدم ... اگه حل شد حتما می نویسم
سام وایز
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۸ ۲۳:۳۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۸ ۲۳:۳۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۲۱
از: لبه ي پرتگاه
پیام: 523
 ایول
خب من دیروز نشستم و كل داستانرو از اول خوندم و خیلی خوشم اومد لطفا سریعتر بقیشم بنویس.
Comwow
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۷ ۱۷:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۷ ۱۷:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲۰
از: برزخ
پیام: 375
 Re: ارتمیس فاول
ایول .. فصل سوم یک کم مونده ... داره تموم می شه آخه یک کم زیاد بود ...
SOOOSK
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۳ ۸:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۳ ۸:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۵/۱۴
از: چاه فاضلاب
پیام: 715
 Re: ارتمیس فاول
همزاد جان اين هم از نظر... دل گرم شدي؟ خوب تايپ كن ديگه! آفرين بچه ي خوب!
darkness
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۳۰ ۱۲:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۳۰ ۱۲:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۷
از: تالار راونکلا
پیام: 255
 Re: ارتمیس فاول
با این چیزا حل نمی کنم ولی برای دلگرمی بنویس
Comwow
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۳۰ ۹:۲۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۳/۳۰ ۹:۲۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲۰
از: برزخ
پیام: 375
 ارتمیس فاول
بابا یکی نظر بده ما دل گرم بشیم که فصل بعدی رو تایپ کنیم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.