هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

بیرکا نامه - فصل 2


قسمت دوم



پنج ماه از ازدواج آنها نمی گذشت که ماریا به ماتیس خبر داد که 6 ماه دیگر بچه دار میشود . ماتیس با شنیدن این خبر چنان ذوق زده شده بود که هربار به بیرون میرفت با یک اسباب بازی یا لوازم کودک به خانه برمیگشت . ماریا در گوشه ایی از اتاق بالایی تخت نوزاد را قرار داد و دور تا دور تخت را با اسباب بازی پوشاند . انها روز شماری میکردند تا نوزادشان رابینند تا اینکه در اولین بهار سال 1984 میلادی ماشین بیرکا در جلوی در بیمارستان ترمز کرد ودر اوایل ظهر از پشت درهای اتاق عمل صدای گریه ی بچه به گوش می رسید : اوهه اوهه ..
ماتیس با شوق و ذوق به هوا می پرید و گریه ی شادی بر گونه هایش روانه بود . وقتی بچه و مادرش را بیرون اوردند ماتیس با بهت و حیرت و با لبخند به همسرش گفت : فکر کنم تو یه توله خرس قطبی به دنیا اوردی تا یه بچه ادمیزاد علت این حرفش کاملا واضح بود زیرا بیرکا کوچک مثل برف سفید بود و مثل بچه خرس چاق و تپل گویی سرش بدون گردن بر روی بدنش چسبیده بود.


****

- اوه بیرکا به اون سیخ دست نزن داغه !
بیرکا : ماما... جیزه ... جیزه ماتیس در حالی که داشت گوشت را بر روی اتش کباب میکرد به ماریا گفت : اوه انگار همین دیروز بود که بیرکا به دنیا اومد ...
ماریا با خنده گفت : اوه ... ماتیس برای تو دیروز بود برای من یه قرنم بیشتره
- یه قرن! چرا حالا یه قرن ؟
- تو که زحمت بزرگ کردنش رو نمیکشی !
- چی ؟ من زحمت نمیکشم پس کی کار میکنه پول در میاره ؟؟
- اون که وظیفه ی همه ی مردهاست . هر موقع کهنه های بچه رو شستی میتونی بگی کار کردی .
همانطور که صدای ماریا و ماتیس بلند تر میشد بیرکا داد زد : بس ... بسه
وبا این کار باعث شد ماریا و ماتیس با تعجب او را نگاه کنند و ساکت شوند .
ماریا و ماتیس دیگر چیزی نگفتند تا اینکه ...
- بیرکا ... بیرکا بیا دستت رو بشور بعد ... ... بیرکا ... بیرکا ، ماتیس بیرکا کو ؟؟؟؟
- نمیدونم مگه ... مگه پیش تو نیست ؟!
ماریا : نـــــــــــــــــه اوه خدای من خودتت کمک کن !
- بیــــــــــــــــــــــــرکا...بیرکا
- بیــــــــــــــــــــــــرکا... بیرکا
بیرکا به دنبال یک خرگوش دویده بود ومستقیم داشت به سمت ریلهای قطار میرفت که ماتیس انرا دید : ماری اوناهاش اونجا !
ماتیس به سمت بیرکا دوید اما بیرک هنوز به سمت ریلها میرفت که ماریا داد کشید : ماتیس ... قطار ... قطار و با دست ب قطار اشاره کرد . ماتیس از وجود قطار اگاه شد وبا سرعت به سمت بیرکا که حالا روی ریل در حال راه رفتن بود دوید .
قطار دیگر نزدیک شده بود ماتیس شیرجه رفت و بیرکا را نجات داد اما نتوانست بدن خودش را از روی ریل کنار بکشد و ...

***


- بابا ... بابا بذار من هل بدم
- باشه ولی مواظب باش مثل اون دفعه وسط پله ها ولش نکنی !
ماریا در حالی که کفشهایش را به پا میکرد از جلوی در پاکتی زخیم را برداشت که رویش نوشته شده بود :
لندن - دهکده ی لیاتون بیکله - خیابان گاستون- خانه ی شماره 7- اتاق بالایی - بیرکا بورکاسن
- اوه ماتیس این برای بیرکاست اما کی فرستاده ؟
ماتیس : بازش کن ... ببینیم توش چیه !
ماریا پاکت را پاره کرد درون پاکت دو برگ وجود داشت در برگ اول نوشته شده بود :
به نام مرلین آفتابه فروش کبیر

آقای بیرکا بورکاسن
از شما برای تحصیل در مدرسه ی جادوگریه مرلین دعوت میشود .
اگر مایلید برای خرید کتابهایتان و توضیحات بیشتر روز 19 ژولای راس ساعت 9 به میدان بزرگ لندن بیایید.
مرینوس تالیتا سریمون
امور تربیتی دانش اموزان
مدرسه ی مرلین

- یعنی چی ؟
- حتما یه شوخیه... !
ماریا صفحه ی دوم نامه را نگاه کرد:

کتابها و لوازم

1. ردای سرخ به همراه کلاه
2. لباس رسمی
3. کفش مخصوص به رنگ مشکی
4. یک فلک نما
5. مواد مورد نیاز پادزهرهای اولیه
6. چوبدست
7. جاروی پرنده
8. یک پرنده نامه بر ( کبوتر , لک لک , جغد , طوطی , مرغ مینا )


1. کتاب پرواز برتر اثر اسکات نیافس
2. فلک و ال افلاک اثر دبیانا نیوتا
3. سم نیروی غیر عادی اثر جیمی مکاندو
4. اجتماعات دنیای جادو اثر مگی مکدونالد
5 . موزیکها ی شگرف اثر لومیر دارامین


با تشکر
مرینوس تالیتا سریمون
امور تربیتی دانش اموزان



ماریا : این یه شوخیه تمام عیاره ...!
بیرکا : مامان .... میشه بگی کی این شوخی رو میکنه ؟!
ماریا : اوووم .... شاید همکلاسی هات
ماتیس : اوه نه ماریا فکر نکنم این یه شوخی باشه !!
ماریا : یعنی تو میخوای بری ؟
ماتیس : به امتحانش می ارزه ! نه بیرکا ؟
بیرکا : اوه .... بابا اگه واقعی باشه عالیه !
ماریا : شما خودتونو خسته کنید ولی این نامه الکیه .

***
قبلی « نقد جلد اول كتاب "هري پاتر و خطر ديابوليك" بیرکا نامه - فصل 3 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۸:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۸:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 ها
بدك نبـــــــود
goli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۱۹:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۱۹:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۶
از: خيابون هاي لندن جا و مكان نداريم ما كارتون خواب ها
پیام: 48
 مرسی
جالب :bigkiss:
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۴:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۴:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 بير كا نامه
اينم خوب بود
jonquil
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۸ ۱:۰۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۸ ۱:۰۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۳۱
از: تورنتو ,Toronto
پیام: 163
 آفرین
خیلی باحال بود آفرین کارت خیلی درسته بقیش روهم زودتر بگذار آفرین

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.