هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

قدرت نهفته


قدرت نهفته
به نام خدا
قدرت نهفته
هلن :هی جیمباید بهمون کمک کنی ملکه جادیس گرفتن(سفیدا)
جیم:خوب که من جزو ارتش سیاهم اما جونمو واسه اون ملکه دروغی به خطر نمی اندازم.
هلن :به خاطر من ما به اون احتیاج داریم.
جیم:فقط به خاطر تو نقشه ای چیزی از زندانش داری.
هلن:نقشش رو دارم درست وسط قرار گاه سفیداس باید سه تا مرحله را برای رسیدن به زندانش طی کنی مرحله اول باید با چند تا حیوان بجنگی تا او نجا که ما می دونیم سه تا در در یک تالار وجود داره که در هر سه تاش حیوانی وحشی است اما فقط یک در تو را به زندان نزدیک تر می کند مرحله ی دوم باید چان بجنگی اون یک جادو گر سفید بسیار خطر ناکی مرحله سوم هیچ معلوم نیست هیچ اطلاعی از مرحله ی سوم نداریم.
جیم:چی از مررحله سوم خبری ندارین ما چه جاسوسای خوبی داریم بده من ببمینم ... من رفتم وسایلم را اماده کنم تا برم به قرار گاه سفیدا.
جیم رفت وهنگامی که به قرار گاه رسید جلوی خودش یک یک در بزرگ چوبی سفید دید هیچ نگهبانی انجا نبود در سفید به راحتی باز شد جولوم یک تالار بزرگ خالی بود با یک ستون بزگ بلند وسطش حس میکردم یک چیزی داره تاقیبم میکنه ولی وقتی بر می گشتم چیزی پشتم نبود از تالر گذشتم و وارد یک در دیگه شدم اون تالارم مثل تالار قبلی بود سه تا تالار را به همین روال طی کرده تا اینکه به یک تالار دیگه رسیدم با در نقره ای واردش شدم اونجا هم مثل تالار های قبلی بود ولی با این تفاوت که به جای یک در سه تا در بود هر در با یک چیز درست شده بد در سمت راست با طلا در وسط با نقره و در اخر با مس من فکر کردم حتما راه رسیدن به مرحله ی بعدی از در مسی پس وارد در شدم و باز یک تالار بزگ دی دم چند قدمی جلو رفتم و وایسادم صدای عجیبی از یک اتاق که سمت راستم بود آمد و بهد یک مار سه سر ده متری دیدم اون با سرعت به من حمله کرد من جاخالی دادم سرش خورد به دیوار من تا اومدم با شمشیر سرش را قطع کنم به سرعت سرش را کنار کشید سراش فهمیدم اینجوری نمیشه نابودش کرد یک لحظه چشمم به یکی ازسراش خورد یک سرش چشم نداشت پس با سرعت به طرف سر کور مار رفتم اون سرش را کور مال کور مال به طرف من اورد من خودم کنار کشیدم وو قبل اینکه سرش را کنار بکشه با شمشیر سرش را دو نصف کردم دو رش زدم مار فیس وحشتناکی کرد من مار را دور زدم و شمشیرم را وسط کمرش کرد م مار از شدت درد سرش را به دیوار کوبید و بعد چند دقیقه پیچیدن تو خودش مرد من دلم برای مار سوخت چون من از بچگی مار ها را دوست داشتم ولی در اونموقه چاره ی دیگه ای نداشتم. وارد اتاقی شدم که مار از اون در امده بود تو اتاق یک میز بود که یک کاغذ روش بود روی کاغذ نوشته بود برو اتاق بعدواز اتاق بیرون اومدم رفتم به طرف اتاقی که از طلا بود در ان را باز کردم رفتم تو سه تا غول غارنشین نشسته بودند روی زمین من شمشیرم را در اوردم یکی از اونها به طرف من اومد و با گرزش من را به طرف دیوار پرت کرد اگه یک خورده قویتر به دیوار خورده بودم حتما بیهوش می شدم از روی زمین بلند شدم غول با گرزش به طرف من حمله کرد سر من را نشانه گرفته بود جاخالی دادم دوباره به من حمله کرد می خواستم با شمشیر ضربش را دفع کنم وقتی گرزش به شمشیرم خورد شمشیرم کج شد و به گوشه ای پرت شد دویدم عقب که شمشیر کجم را بردارم که سه تا کوزه کنار دیوار دیدم یکی از کوزه ها را برداشتم و به طرف غول پرت کرده کوزه خورد به سر غول غول نعره ی وحشتناکی کشید بعد سرش مثل شیر اب شد و همینطور تمام بدنش اب شد داخل کوزه اسید بود یعنی کی اینو اینجا گذاشته کوزه های دیگر را به طرف 2 غول باقی مانده پرت کردم و غول ها هم مثل غول قبلی اب شدندیک در بزگ جولویم بود در را باز کردم وارد در دیگری شدم یک مرد ژاپنی قرق در خون روی زمین افتاده بود من فهمیدم که اون مردژاپنی چانگ است با خودم گفتم کی این نگهبان را کشته شاید میخواسته کار من را راحت کنه. من رفتم به اتاق دیگری که یک زن زیبا روی یک صندلی نشسته بود و انگار منتظر کسی بود تا من را دید گفت سلام بلاخره اومدی من را با دستاش سر و طه کرد به من گفت من الیزابت هستم گفتم چرا من را سر وطه کردی جرات جنگ بدون جادو را نداری الیزابت به من گفت:من نمی خوام با تو بجنگم اگه تو قدرت جادویت را در اختار من بگزاری من تو و اون جادو گر احمق را ازاد می کنم که برین من گفتم من هیچ قدرت جادویی ندارم که بخوام به تو بده .الیزابت گفت: داری قدرت جادویی تو نهفتس اگه باور داشته باشی که جادو وجود داره قدرت جادویت هم شکوفا می شه اگه قدرت جادویت را به من بدهی من تو را ازاد می کنم من گفتم من قدت جادویی ندارم اگه هم داشته باشم به تو نمی دم پس برو به درک
اون سر من را به زمین کوبید ومن بیهوش شدم وقتی بلند شدم دیدم او بالی سرم است به من گفت یا قدرت جادویت را به من میدهی یا انقدر سرت را به زمین میکوبم که بمیری گفتم تو که انقدر قدرت داری چرا قدرت جادویی من را به زور از درونم بیرون نمیکششی . الیزابت رو به من کرد وگفت:قدرت جادویی هر فرد مال خودش است و جادوگران دیگر نمی توانند بدون اجازه ی او قدرتش را ازش بگیرندمن به خودم گفتم اگه من این قدرت را دارم پس میخوام که اون بمیره بعد یک نور سبز از من خارج شد و به طرف الیزابت رفت الیزابت تا نور سبز را دید یک سپر مدافع با جادو درست کرد وقتی نور سبز به سپرخورد جزب سپر شد اما چون جادوی من بسیار قوی بود الیزابت به دیوار تالار خورد بعد به سرعت بلند شدبا ترس گفت میخوای بجنگی پس بیا یک نور سبز به طرف من پرت کرد من فقط به سپر مدافع فکر کردم و یک سپر مدافع شکل سپر خودم بود در دستم زاهر شد سپر را به طرف نور سبز گرفتم ونور به ان خورد اماجذب سپر نشد بلکه برگشت وخورد به الیزابت و اون دوباره به دیوار خورد من سریع به کمک جادوم یک طلسم مرگ ساختم و به طرف اون پرت کردم سپر اون ضعیف بود و نابود شد رفتم جلو اون بیهوش روی زمین افتاده بود بیدارش کردممیخواستم بکشمش ولی بعد به یاد اتفاقات قبل افتادم بهش گفتم تو منو تاقیب میکردی تو به من کمک کردی و اسید تو اون تالار گذاشتی وچانگ را کشتی گفت اره اماکاش نکرده بودم و میگذاشتم غول هابکشنت . بیشتر از این نمیخواستم به اراجیفش گوش بدم وکشتمش و جادیس را به کمک جادو از میله ها ازاد کردم اما اون دیوونه شده بود با اون ملکه دیوونهاز تالار ها گذشتیم و به قرار گاهمون رفتیم. هلن هم با یک سوپ گرم ازم پذیرایی کرد.
قبلی « جایی به نام هیچ جا - فصل 2 جایی به نام هیچ جا - فصل 3 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۸:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۸:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 موضوع
موضوع كلي داستان جالب بود اما مشكلي كه داشت حاشيه دار نبود و يكسره و خالص بود در كل مقاله جالبي بود دستت درد نكنه از بابت اين مقاله
darkness
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۲ ۱۱:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۲ ۱۱:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۷
از: تالار راونکلا
پیام: 255
 Re: :wink: جالب بود
برای راهنمایی متشکر سعی میکنم بهتر بنویسم
illidan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۰ ۲۳:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۰ ۲۳:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۵
از:
پیام: 131
 Re: :wink: جالب بود
داستانت قشنگ بود ولی خیلی کم روش کار کردی از نظر نوشتن هم ضعیف بود مثل یه درخت که مستقیم بره بالا بدون شاخ برگ فقط تنه باشه طوری باید بنویسی که در ذهن خواننده به راحتی مجسم بشه داستان و یه کم نثرش رو قوی تر کن شبیه داستان های بچه ها شده در مجموع متوسط :-؟
saeed-mfp
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۱۹ ۱۳:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۱۹ ۱۳:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۴
از: برج گریفندور
پیام: 32
 :wink: جالب بود

خوب ادامه بده
dani-daniel
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۱۹ ۶:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۱۹ ۶:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۲۹
از: هاگوارتز
پیام: 443
 hoom
khondam kheli jaleb bod :
dani-daniel
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۱۹ ۶:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۱۹ ۶:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۲۹
از: هاگوارتز
پیام: 443
 hoom
hanzo nakhondam ama bayd jaleb bashe

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.