هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

جنگ خونین


جنگ خونین
به نام خدا
با عرض پوزش از کاربران محترم برای اشکال در داستان (جادوگرسیاه) من به طور اشتباه نوشته بودم سفیدا از مرلین متنفرند من اشتباه کردم سیاه ها از مرلین متنفرند.

جنگ خونین

یک هفته بود که در خانه ی مرلین(جادوگر سفید)بودم.در این مدت مرلین چیز های در باره ی جنگ به من گفته بود .ما با جادوگر های سیاه در سرزمین های جنوبی که بیطرف هستند جنگ میکنیم تعداد جادوگر های سیاهی که دراین جنگ شرکت میکردند هزار جادوگر بود اما ما فقط هفتصد جادوگر بودیم افراد قیر جادوگر انها چهار هزار نفر بودند و ما سه هزارصدوبیست نفر ما جادوگر ها میتوانستیم ظرف چند دقیقه به محل جنگ برسیم اما افراد قیر جادوگر ما نمی توانستند دو روز بعد از ماندن در خانه ی مرلین به طرف دشتی که افراد و جادوگر های سفید در انجا جمع شده بودند رفتم وقتی به انجا رسیدیم تقریبا همه امده بودند یک ساعت بعد مرلین دستور داد حرکت کنیم البته جاسوس های ما دو هفته پیش راه افتاده بودند و مابعد از دو هفته انجا رسیدیم چادر زدیم ارتش سیاه دو روز زود تر از ما رسیده بودند و هزاران چادر برپا کرده بودند جاسوس ها ی قبلی ما اشتباه کرده بودند ارتش سیاه هشت هزار نفر بود مرلین با شنیدن این رقم اصلا شوکه نشداما من شوکه شدم و نزدیک بود فرار کنم بعد به یاد قسمم افتادم و بر اعصابم مسلط شدم .ما یکی از جادوگرهای سفید را برای جمع بیشتر مردم به سرزمین خود فرستادیم صبح جنگ شروع میشد هیچ کس تا صبح نخوابید صبح مرلین سپاه را درست کرد جادوگران در صف های جلویی و غیر جادوگران در صف های عقبی بعد به سوی میدان نبردحرکت کردیم بعد از یک ربع به انجا رسیدیم هزاران جنگجوی سیاه درمیدان نبردحاضر بودندمرلین با جرئت فریاد میکشید شجاع باشید وتاپای مرگ برای حفاظت از خانواده هایتان بنجنگید هنوز کمک خبری نبود جادوگر سفید فرمان حمله داد و جادوگر سیاه دیگری در جلوی ما فرمان حمله به سپاهیانش داد سربازان با فریاد به طرف دشمن رفتندو هنگامی که به هم خوردند افرادی که در صف های اول بودند با شتاب به هوا پرتاب شدند ما جادوگران توافق کرده بودم که در جنگ جادوگر با جادوگر بجنگد و غیر جاوگر با غیر جادوگر ما با هم شروع به جنگ کردیم و در ضرف چند دقیقه طلسم های مرگ بارنگ سبز در هوا نمایان شد(البته این طلسم فقط مال جادوگر های سیاه بود ما جادوگر های سفید معمولا از طلسم های بیهوشی و شکستن دست وپا استفاه میکردیم و بعد از جنگ انها را محاکمه و به زندان جادوگر ها می انداختیم من و مرلین از طلسم بیهوشی استفاده میکردیم و به جلو میرفتیم تا به فرماندهی جادوگران سیاه برسیم بعد از یک ساعت جنگ به فرماندهی سپاه انها رسیدیم مرلین خواست جلو برود اما من نگذاشتم گفتم من میخواهم با او بجنگم به من گفت پس برو جلو سه چهار تا جادوگر جلوی او را بیهوش کردم به او رسیدم گفت بیا جلو کوچولوگفتم کوچولو خودتی یک دفه دیدم از چوب جادوش یک طلسم با رنگ سبز دارد به طرف من می اید فرست جاخالی دادن نداشتم طلسم به من خورد و به زمین خوردم امامن قبل جنگ یک سپر مدافع درست کرده بودم سپر زیر لباسم بودو دیده نمیشد من خود را به مرگ زدم جادوگر امد بالای سر من وگفت کار این یکی هم تمامشد وقتی برگشت که سراغ جادوگر دیگری برود من باسرعت بلند شدم و گفتم نه تمام نشدقبل از اینکه بتواند کاری کند من او را بیهوش کردم و دست و پایش را بستم من از تعجب داشتم شاخ در میاورم من به راحتی تونسته بودم بزرگترین جادوگر سیاه را دستگیر کنم بعد از شش ساعت ما با موفقیت تمام جادوگران سیاه را دستگیر کردیم و این جبه را بردیم اما در جبه ی دیگر تقریبا هزار جنگجوی سفید مانده بود اماهنوز چهار هزارنفر از سربازان سیاه باقی مانده بود انها داشتند جنگ را می بردن واگرانها جنگ را میبردند به ما حمله میکردند تا جادوگران سیاه را ازادکنند(این قانون که جنگ جادوگر با جادوگر و قیر جادوگربا قیر جادوگر در این قسمت از جنگ را میتوانست پایمال شود)وقتی این تعداد قیر جادوگر به ما که فقط صد نفر از ما باقی مانده بود حمله میکردند حتما ما کشته میشدیم بعد از چهار ساعت تقریبامعلوم بود که همه میمیریم چون فقط پانصد جنگجوی سفید مانده بود مرلین به ما دلداری میداد که حتما کمک میرسد اگر من مرلین را درست نمی شناختم حتما از صحنه ی جنگ فرار میکرم اوضاع هر لحظه وخیم تر میشد و تا جایی رسید که تمام جنگجویان سفید از بین رفتند جنگجویان سیاه به طرف ما حمله کردندما طلسم های بیهوشی را به طرف انها فرستادیم اما اثر چندانی نداشت انها ده برابر ما یا بیشتر بودندوقتی که دیگر مطمعا شدیم که میمیریم یک دفعه چندین هزارسوار به طرف جنگجویان سیاه حمله کردندو بعد از یک شبانه روزتمام انها راز بین بردندما هم تمام جادوگران سیاه را بهزندان منتقل کریم انها بعد از محاکمه به زندان میرفتند من از مرلین پرسیدم این ارتش چه طوری به این سرعت(دو روزه)به اینجا مد مرلین به من لبخند زد و گفت آن جادوگر که برای کمک فرستاده بودیم وسط راه مرده این افراد ارتش من بودند؟ما به افتخار پیروزی برجادوگران سیاه جشن بزرگی گرفتیم ومن با خودفکرمیکردم که ایا ما باز باید با جادوگران بجنگیم. مرلین در همان جشن من را جانشین خود کرد وگفت هر کس مرا قبول دارد بایدجیم را هم قبول داشته باشد من دوروز بعد از مرلین جدا شدم ومرلین به من گفت برای اتفاقات اینده اماده باش من راه افتادم که برم و درفکر بودم که درآینده چه اتفاقاتی پیش رو است من برگشتم که دوباره مرلین را ببینم ولی اوانجا نبود من هم رفتم تا یک خانه برای خودم پیدا کنم و منتظر اتفاقات اینده باشم.
قبلی « رویایی دست نیافتنی جایی به نام هیچ جا - فصل 4 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
emma7
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۸ ۱۲:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۸ ۱۲:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۰/۲۷
از: : نا معلوم
پیام: 280
 شيسبشسيبشسيب
من با تو دشمني ندارم چايي نخورده هم پسر خاله نشو هي به ما ميگه رفيق من اگه رفيقي مثل تو داشته باشم كه بايد كلم رو بزنم به ديوار يه كلوم انتقاد كرديم برگشته تو تاپيك من نوشته اينجا آشغال نريزيد
هنوز بچه اي
darkness
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۸ ۱۲:۳۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۸ ۱۲:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۷
از: تالار راونکلا
پیام: 255
 Re: واقعا بيخود بود؟
اولا من فکر میکنم تو با من دشمنی داری.
دوم در مورد کوتاه بودن نظرت کمی درسته اما اگه بیشتر از این کشش میدادم بی مزه میشد.
سوم این چیزی بود که من نوشتم شما بلدی بهتر از من بنویس.
چهارمااز انتقادات...... متشکرم.
تازه من نوشتم رفیق که محترمانه تر باشه
emma7
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۸ ۸:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۸ ۸:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۰/۲۷
از: : نا معلوم
پیام: 280
 واقعا بيخود بود
به نظر من خيلي بد بود چون
1-فوق العده كم بود بايد بري داستان هاي دگران را با داستان خودت مقايسه كني داستان اونا مثل كرچر و بقيه هفت هشت برابر داستان توئه و اين نشون دهنده اينه كه داستانت خوب نبوده و روش وقت نگزاشتي ولي اگر هم گزاشتي معلومه كه انشات ضعيفه چون شما بايد بتوني داستان رو كش بدي به طوري كه خواننده خسته نشه حالا به نظر شما اين چيزي كه شما نوشتي كه شبيح داستان هاييه كه رو كاغذ هاي تبليغات مينويسن(البته خلاسه تر)هستش و ما نميتونيم به اين بگيم داستان چون داستان حد اقلش بايد چهار صفحه باشه البته اينرو بگم بعضي از داستان ها هستن كه باوجود اينكه كم هستن ولي حكم يه كتاب به قطر پنج سانتي متر رو دارن اوكي
داستان هاي ديگت هم كوتاهه و به نظر من جذاب نيستن شما بهتره اول بري كلاس ادبيات به صورت فوق العاده و بعدش بياي داستان بنويسي و گرنه قلم و كاغذ دست بچه اول دبستان هم بدي واست يه چيزي مينويسه
sahel-witch
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۶ ۲۲:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۶ ۲۲:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۱۲
از: کوچه دیاگون
پیام: 44
 دوباره
بیش تر بنویس و سعی کن که از ارباب حلقه ها تاثیر نگیری. کاش نمی نوشتی که مرلین میگه "هرکی منو قبول داره باید جیم رو هم قبول داشته باشه " مگه اونجا غدیر خم بوده؟!
harry-james-potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۶ ۱۵:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۴/۲۶ ۱۵:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲۶
از: ُ
پیام: 30
 جالبه
بیشتر بنویسی بهتر می نویس
به نظر من خیلی جالبه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.