هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

بیرکا نامه - فصل 5


در انطرف دیوار برروی تابلویی به رنگ ارغوانی نوشته شده بود : 2/1 8
هرسه ی انها اکنون با دهان باز به قطار سرخی که در رو به رویشان بود چشم دوخته بودند درست در روبه روی دیواری که از ان گذشته بودند قطاری زیبا وجود داشت که کاملا سرخ بود و نشانی طلایی که به شکل شاهین بود در جلوی لوکوموتیو ان خودنمایی میکرد. بیرکا هنگامی که متوجه شد دانش اموزان هم سن و سال خودش سوار قطار می شوند خوشحال شد اما هنگامی که دختر اقای سیمون را درون یکی از کوپه ها به همراه دختر دیگری که موهای طلایی وچشمانی قهوه ایی داشت دید خوشحالی اش بیشتر شد .
- اوه سلام ، بورکاسن بیا پیش ما بشین
- باشه
بیرکا ارام به سمت صندلی خالی کناردختر اقای سیمون رفت .
- راستی اسم من رنیاست رنیا سیمون و اینم دوستم مرینا استروم ...
بیرکا نگاهی به مرینا انداخت : اسم من هم بیرکا بورکاسن از اشنایی با شما خوشحال شدم ....
دیگر کسی حرفی نزد تا اینکه قطار سوت بلندی کشید و حرکت کرد بیرکا از پنجره برای مادرش دست تکان داد که اکنون گریه میکرد . ( رنیا و مرینا نیز از پنجره با مادر و پدرشان خداحافظی کردند )
حدود 10 دقیقه بعد از حرکت قطار بیرکا رو به مرینا گفت : شماهم نمیدونستید که یه جادوگرید ؟
مرینا خنده ایی کرد و با این کار باعث شد بیرکا سرخ شود ( بیرکا دوست نداشت دخترها بی خودی به او لبخند بزنند )
مرینا : اوه ... نه من خانواده ام جادوگر اصیلند !
رنیا : اصیل ؟ یعنی پدر و مادرت هردو جادوگرند ؟
مرینا : بله هر دوشون جادوگرند !
بیرکا : برادر و یا خواهر جادوگر هم داری ؟
مرینا : ما 2 پسر و دو دختریم و همه مون جادوگریم ... من اخرین فرزندم
رنیا : من فقط یه برادر دارم که 8 سالشه
بیرکا : من فقط خودمم هم اولینم و هم آخرین
مرینا : راستی شما درباره ی گروه بندی چیزی میدونید ؟
هردو : گروهبندی ؟؟ نه !؟
مرینا : توی مدرسه دو تا گروه وجود داره که اسماشون هیدس به معنی جهنم و است نشان گروه دیانا یه پری سرخ رنگه که اطرافش با یاقوت سرخ تزیین شده نشان گروه گنتل اسب تک شاخ سفیده که اطراف اون هم با الماس تزیین شده ... من که دوست دارم تو گروه گنتل باشم
بیرکا : برای چی مگه دیانا چشه ؟؟
مرینا : احساس خوبی نسبت به اسب ها دارم فقط به همین دلیل !
مرینا ساکت شد و نگاهش را از بیرکا گرفت. بیرکا یک لحظه اشکی را در چشمان او دید ولی چیزی نگفت مطمئن بود او به خاطر احساسش به اسب ها دوست نداشت به گروه گنتل برود بلکه دلیل دیگریبرای خودش دشت.
- مرینا ، تو میدونی چه طوری برای گروهها انتخواب میشیم ؟؟
- اوه خواهر و برادرام چیزی به من نگفتن یعنی خودشون نخواستن که بگن !
بیرکا به ساعتش نگاهی انداخت سپس از مرینا و رنیا پرسید : کی میرسیم ؟؟
رنیا : من میرم کابین جلویی می پرسم
او بلافاصله از جایش برخواست و رفت. بیرکا بلند شد و در را باز کرد تا نگاهی به راهرو بیاندازد رنیا را دید که به سمت کابین جلویی میرفت . بیرکا از پنجره ی درون راهرو منظره ی بیرون را تماشا کرد تا وقتی که رنیا برگشت .
- حدود نیم ساعت دیگه میرسیم راننده گفت باید لباسهای مدرسمون رو بپوشیم !
- اوه ... پس من ... میرم کمی ...قدم بزنم !
رنیا با لبخند : باشه تا ده دقیقه دیگه برگرد
- باشه
بیرکا در طول راهرو شروع به راه رفتن کرد باخودش فکر کرد اگر با رنیا ومرینا در یک گروه نباشد واقعا ناراحت میشود . بیرکا در حالی که از جلوی یکی از کابین ها عبور میکرد صدای کسی راشنید که خیلی برایش اشنا بود اما هرچه فکر کرد ان صدا را به خاطر نیاورد صدا میگفت : اونا نباید پی ببرن جی اون طومارها باید امضاء بشه !
- اینو خودم میدونم ارنی ... ما تا حالا 12 امضاء جمع کردیم .
- فقط ... هی تو اینجا چی میخوای ؟؟
بیرکا : اوه من داشتم میرفتم کابین جلویی بپرسم کی میرسیم مدرسه ...!
بیرکا قیافه ی مظلومانه ایی به خود گرفت و به سمت کوپه یشان برگشت ( او به سمت عقب قطار امده بود ) و پس از اینکه حدود 10 کوپه را پشت سر گذاشت به کوپه ای رسید که رنیا و مرینا در ان بودند .
رنیا : مرینا بیا بریم
انها لباسهایشان را پوشیده بودند و به محض رسیدن بیرکا از در خارج شدند و به سمت عقب قطار رفتند
بیرکا : رنیا ، مرینا از اون طرف نرید
رنیا : چرا ؟؟
بیرکا : خوب ... اخه ... دو تا مرد اونجا هستند که خوششون نمیاد کسی مزاحمشون بشه
رنیا که ظاهرا قانع شده بود به سمت دیگر حرکت کر و گفت 10 دقیقه دیگه برمیگردیم بیرکا به داخل کوپه امد و سریع لباسهایش را عوض کرد و منتظر رنیا مرینا شد تا برگردند انها پس از 15 دقیقه با حالتی عصبانی بر گشتند و در حالی که اخم کرده بودند بر روی صندلی هایشان نشستند .
بیرکا که تعجب کرده بود از انها پرسید :چی شده ؟
رنیا با صدایی که می لرزید جوابش را داد : اون پسره ی پررو تو کوپه ی بغلی !
مرینا ادامه ی حرف رنیا گفت : واقعا که چه از خود راضی ...
بیرکا که دیگر داشت خونش به جوش میامد با صدایی بلندتر سوال کرد : چی شده ؟؟؟
مرینا : اون پسره که تو کوپه ی بغلیه ، به رنیا چیز زشتی گفت ...
- چی ؟؟ چی گفت ؟؟
- اون .... به رنیا گفت ... خون فاسد !
- چی چی ؟
- خون فاسد یعنی اینکه اون از نژاد اصیل نیست.
- خوب من هم نیستم ... رنیا ناراحت نباش.
رنیا : اوه .... سزاش رو میبینه
مرینا و بیرکا : مطمئنا!
قبلی « آخرین نبرد - فصل 1 جادوگر یا خون آشام؟ - فصل 1 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
goli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۲۰:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۲۰:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۶
از: خيابون هاي لندن جا و مكان نداريم ما كارتون خواب ها
پیام: 48
 عالی
عالی :bigkiss:
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۵:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۵:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 بدك نبود ولي
ولي يه مقدار كلي شه اي بو در كل خوب بود
half-bloodprince
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۲۲:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۲۲:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۱۷
از:
پیام: 460
 فصل5
اینم مثل همه ی قسمت هاش عالی بود
فق هشت و یه دوّم رو نوشتی هشت و دو یکم که معادل دهه و ده نمی تونه بین هشت و نه باشه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.