فصل اول: شروع
فصل دوم: دیدار دوباره با دوستان (شاید)
وقتی پشت فرمان اتومبیل فراری ام نشسته ام ناگهان به یاد گذشته می افتم. من هری پاتر هنوز زندگی گذشته ام را فراموش نکرده ام. هنوز رون و هرمیون دوستان ساده و پاک دلم را فراموش نکرده ام. هنوز دامبلدور را که رفت و من را در فراق خویش کسی که به عنوان پدر و حامی به او نگاه می کردم سوزاند و سیریوس را که به او مثل پدر و برادر می نگریستم و خانم ویزلی را که مانند یک مادر دوستشان داشتم را از یاد نبرده ام. محبت های سارا که برایم مثل خواهر بود و دیوید که رفت و من هرگز نمی توانم برادری مانند او بیابم و جینی عشق من و قدرت و توان دستانم و جریان عشقش که به جای خون در رگهایم جاریست را چگونه فراموش کنم؟ هنوز بی لیاقتی های فوج را را نیز فراموش نکرده ام. احمق ترین وزیر جهان. در مورد او عمو ورنون شاید برای اولین بار در عمرش راست میگفت:
مملکت افتاده دست سگها و خرها.
البته از وزیر قبلی هم خیر چندانی ندیدم.
پشت چراغ قرمز اندکی باید ایستاد چرا که این زندان چند ثانیه ای فرصت انددیشیدن به گذشته را مهیا میسازد. از مقابل پسر 10 یازده ساله ای می گذرد در حالی که دست مردی چهار شانه یا به قول مادام ماکسیم استخوان درشت را را گرفته و با او گرم صحبت است. آن مرد چقدر شبیه هاگرید است. راستی او الآن چه میکند؟ من هنوز روزهایی را که با جغد برفی ام هدویگ برایم کیک هایی به سختی سنگ می فرستاد را از یاد نبرده ام.
نگاه کوتاهی به خودروی بغلی بغلی می اندازم دختر و پسری در آن نشسته اند. دخترک کتاب می خواند درست مثل هرمیون و پسر با بازی کامپیوتری اش ور می رود. چقدر شبیه رون است. با ایت تفاوت که موهایش قرمز نیست و و چشمانش به جای آبی ریون کلاو سبز اسلیترین است. درست مثل من. لباس سرخ و طلایی گریفیندور پوشیده در حالی که کلاه نارنجی رنگش مرا به یاد گروه هافلپاف می اندازد.
بوق... بوق...
چند ثانیه است بی حرکت به ناکجا خیره شده ام مرلین می داند.راننده خودروی پشت سرم داد می زند:
مگه کوری چراغ سبز شده نمی بینی؟ دیوونه. با ماشینت خیابون رو خریدی؟ فکر کردی کی هستی؟ پس این پلیس عوضی...
بی توجه به صدایش زیر لب وردی کوتاه زمزمه میکنم:
سیلنسیو.
صدایش ناگهان قطع میشود. گویی چسب بر دهانش زده باشند. با طلسم رعد بر روی چرخ های جلوی خودرو تمرکز میکنم. صدایی مانند انفجار به گوش می رسد. هر دو چرخ جلو بریده شده اند و رینگهای اسپورت دو لبه اش از بین رفته...
ادامه این داستان بسته به نظر شما داره...
فصل دوم: دیدار دوباره با دوستان (شاید)
وقتی پشت فرمان اتومبیل فراری ام نشسته ام ناگهان به یاد گذشته می افتم. من هری پاتر هنوز زندگی گذشته ام را فراموش نکرده ام. هنوز رون و هرمیون دوستان ساده و پاک دلم را فراموش نکرده ام. هنوز دامبلدور را که رفت و من را در فراق خویش کسی که به عنوان پدر و حامی به او نگاه می کردم سوزاند و سیریوس را که به او مثل پدر و برادر می نگریستم و خانم ویزلی را که مانند یک مادر دوستشان داشتم را از یاد نبرده ام. محبت های سارا که برایم مثل خواهر بود و دیوید که رفت و من هرگز نمی توانم برادری مانند او بیابم و جینی عشق من و قدرت و توان دستانم و جریان عشقش که به جای خون در رگهایم جاریست را چگونه فراموش کنم؟ هنوز بی لیاقتی های فوج را را نیز فراموش نکرده ام. احمق ترین وزیر جهان. در مورد او عمو ورنون شاید برای اولین بار در عمرش راست میگفت:
مملکت افتاده دست سگها و خرها.
البته از وزیر قبلی هم خیر چندانی ندیدم.
پشت چراغ قرمز اندکی باید ایستاد چرا که این زندان چند ثانیه ای فرصت انددیشیدن به گذشته را مهیا میسازد. از مقابل پسر 10 یازده ساله ای می گذرد در حالی که دست مردی چهار شانه یا به قول مادام ماکسیم استخوان درشت را را گرفته و با او گرم صحبت است. آن مرد چقدر شبیه هاگرید است. راستی او الآن چه میکند؟ من هنوز روزهایی را که با جغد برفی ام هدویگ برایم کیک هایی به سختی سنگ می فرستاد را از یاد نبرده ام.
نگاه کوتاهی به خودروی بغلی بغلی می اندازم دختر و پسری در آن نشسته اند. دخترک کتاب می خواند درست مثل هرمیون و پسر با بازی کامپیوتری اش ور می رود. چقدر شبیه رون است. با ایت تفاوت که موهایش قرمز نیست و و چشمانش به جای آبی ریون کلاو سبز اسلیترین است. درست مثل من. لباس سرخ و طلایی گریفیندور پوشیده در حالی که کلاه نارنجی رنگش مرا به یاد گروه هافلپاف می اندازد.
بوق... بوق...
چند ثانیه است بی حرکت به ناکجا خیره شده ام مرلین می داند.راننده خودروی پشت سرم داد می زند:
مگه کوری چراغ سبز شده نمی بینی؟ دیوونه. با ماشینت خیابون رو خریدی؟ فکر کردی کی هستی؟ پس این پلیس عوضی...
بی توجه به صدایش زیر لب وردی کوتاه زمزمه میکنم:
سیلنسیو.
صدایش ناگهان قطع میشود. گویی چسب بر دهانش زده باشند. با طلسم رعد بر روی چرخ های جلوی خودرو تمرکز میکنم. صدایی مانند انفجار به گوش می رسد. هر دو چرخ جلو بریده شده اند و رینگهای اسپورت دو لبه اش از بین رفته...
ادامه این داستان بسته به نظر شما داره...