هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

نامه های هری پاتری - قسمت دوم


فصل دوم:دیدار با هرمیون-1
--------------------------------------------------------------------------
قربان نمیخواین بیدار بشین؟
با این حرف ماریا پرسیدم:
ساعت چنده ماری؟
تقریبا نیم ساعت از وقت صبحانتون گذشته آقا.
مثل برق از رختخواب نرم خود بلند شدم و گفتم:
سریع صبحانه رو حاضر کن دارم میام.
وقتی بیرون رفت به سمت روشویی اتاق مجلل خویش حرکت کردم و با شستن دست و صورتم ته ریشم را زدم. موهایم را مرتب کردم و... موهایی که هنوز که هنوز است به یاد پدرم صاف نمی ایستند و همیشه برای اینکه هم یاد و هم تقلید کوتاهی از او کرده باشم آنها را به سمت بالا حرکت میدهم. ماریا از این کار من شدیدا منزجر است به نظر او با این کار موقعیت اجتماعی خویش و همینطور تیپم را به خطر میاندازم. او عقیده دارد باید موهایم را رنگ کنم چون هم به رنگ چشمان سبزم میآید و هم بیشتر جذاب میشوم. ناگفته نماند که من به این چرت و پرت ها اعتقادی ندارم. ماریا خدمتکار منشی و راحتتان کنم تقریبا همه کس من است. او به من به چشم یک حامی و یک... و یک معشوقه می نگرد. من هنوز قدرت ذهن خوانی را از دست نداده ام و هر از گاهی وقتی به چشمان او نگاه میکنم از خودم متنفر میشوم که نمیتوانم برایش کاری انجام دهم. من به کسی دیگر علاقه داشتم اما... بگذریم.
قربان.
باز هم مثل دیروز در داخل ماشین حواسم پرت شد و ندانسته دستم را با تیغ بریدم. آرام دستم را باز میکنم. گوی سرخ رنگ کوچکی از آن بیرون میآید و سریع شروع به درمان من میکند. خون دستم بند آمده اما خون دلم را چه کنم؟
چی شده ماریا؟
آقای دارسلی کارتون دارن.
بگو خونه نیست. اگه پرسید کجا رفته بگو سر قبرش یا چه میدونم بگو مرده یا از این حرفا دیگه.
چشم قربان.
جان.
بله رئیس.
لیست کارهای امروزم رو بیار.
امروز با آقای جانسون رئیس دفتر اداره قرار گلف دارین. برای نهار خونه هستین موقع شام هم توسط خانم ملینا به مجلس رقص دعوت شدین.
من نمی دونم چه بدی به این زن کردم که دست از سرم بر نمی داره. تو سفر یادته؟ همه لباسهامو برداشته بود و توی چمدونم رو با کاغذهای روز والنتاین و دوستت دارم پر کرده بود.
واسه چی میخندی؟
در حالی که سعی میکند جلوی پوزخند های احمقانه اش را بگیرد می گوید:
خب قربان ابراز علاقه که بد نیست.
ماشین حاضره یا نه؟
البته.
خوب قرار گلف رو کنسل کن. به جانسون زنگ بزن بگو سرطان گرفته در آینده نه چندان دور می میره.
سعی خودم رو میکنم. ببخشید اگه کسی با شما کار داشت بگم کجا رفتین؟
بگو رفته به دریاچه. شب یه خوابی دیدم باید به خونه قدیمی برم.
زنگ بزنم بگم حاضرش کنن؟
نه. میخوام اگه مشکلی بود خودم ببینمش چون ممکنه ماستمالیش کنن. فقط...
فقط چی قربان؟
هیچی.
قربان چرا صبحانتون رو نخوردین؟
میل ندارم سر راه یه چیزی میخورم.
باز هم روز از نو روزی از نو. میترسم سوار ماشین خود شوم و دوباره حواسم پرت شود و اینبار بلای بدتری بر سرم آید. چند روزی است خوابهای آشفته میبینم. خاطراتی مانند مرگ سدریک و دامبلدور امانم را بریده اند و چهره ناراحت دیوید که وقتی مرا در این وضعیت می بیند سر تکان میدهد آتشی به دلم انداخته که دوست دارم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد. جدیدا اتفاقاتی در شرف وقوع است میخواهم پنهانی سری به خانه آرزوها در سرزمین ممنوعه بزنم و از سارا کمک بخواهم البته من 8 سال است که او را ندیده ام. اگر مرا نپذیرد و هنوز هم بر عقیده خودش باشد چه؟ اگر هنوز هم قهرمان بازیهای مرا علت مرگ برادر خویش بداند چه؟
آرام به دره گریفیندور نزدیک میشوم. خانه اجدادی و زیبای من که دوست ندارم حتی یک لحظه آن را ترک کنم. امیدوارم خدمتکاران خواب نباشند چون آنگاه میتوانم درد گرسنگی خویش را درمان کنم.
صدای اسب زیبایم هیرو از مزرعه به گوش میرسد. مثل اینکه با عقاب تیز چنگال و جادوئیم الکس که یادگار کوچکی از دیوید می باشد درگیر شده است. اما نه اشتباه فکر میکردم دارند به طرف خودروی من حرکت میکنند و به روش خودشان استقبال مینمایند اکنون همه از سر و صدای آنان بلند میشوند اما باکی نیست آنها تنها موجوداتی هستند که سنگ صبور من میشوند و همه ناراحتی های من را به جان و دل میپذیرند. مطمئنم اگر انسان بودند و زبان داشتند از انسانها انسانیت بیشتری به خرج میدادند و انسان تر میشدند.
قطرات باران به رهبری تکه ابری سفید خورشید را در خود میگیرند و هماهنگ و احوال من شروع به گریستن میکنند.
آهههههههه که چقدر باران را دوست دارم. اما متاسفانه قطرات باران به اطاعت و پیروی از من بر سرم نمی بارند و مرا در خود نمیگیرند. اما خواستن توانستن. زیر لب به ابرها دستور میدهم بیشتر ببارند و بگریند چرا که امروز گریستنیست. احساسی به من می گوید امروز اتفاقی که از آن فرار میکنم به سراغم خواهد آمد و مرا به گذشته ام وادار خواهد. گذشته ای دردناک که از آن به اینجا تبعیدم کرد و مرا از دوستانم و عشق پاکم و خانه ام جدا ساخت. مرا از هاگوارتز دور کرد. از دامبلدور جدا نمود. از خاطرات تلخ و شیرین از کریدورهای بی پایان و پر از خاطره از زمین سبز کوییدیچ از رون و هرمیون...
نههههههههههههه.
قربان حواستون کجاست؟ مرغ بدبخت رو کم مونده بود لهش کنین.
راستی قربان امروز یه چیزی رفته تو اتاقتون و در رو بسته. از پنجره نگاه کردیم مثل توپ سفید بود. لوئی میگه جغده...
هدویک.

نظر بدین. نا امیدم نکنین. اشکالاتم رو خاطر شان کنین.
قبلی « معبد بليار-فصل4 معبد بليار-فصل5 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۵:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۵:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 خوب بود
دستت درد نكنه
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱۰ ۲۱:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱۰ ۲۱:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 payam
afarin dadash khoob bood edameh bede
ghasedak
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۳ ۰:۰۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۳ ۰:۰۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲۶
از: گریفیندور
پیام: 33
 Re: بماند
هرمیونش کجا بود ولی ادامه بده دوست دارم بدمنم چی میشه
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۲ ۱۴:۱۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۲ ۱۴:۱۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
دوستان عزیز از نظرتون ممنونم. اما حق با آقای درخشان بود من تازه دارم وارد میشم. این داستان زیاد طول نمیکشه.
syavash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۱ ۱۶:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۱ ۱۶:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱۹
از:
پیام: 6
 جابه
با درود . هنوز داستانت چیزی نشان نمی دهد که بخوام نظر خاصی بدم . ولی به نظرم این دو فصل فقط یک یاد آوری بوده است و داستان اصلی باید یواش یواش شروع شود . من داستانت را دنبال می کنم . موفق باشید .
با تشکر سیاوش
bigsaleh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۱ ۹:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۱ ۹:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۳۱
از:
پیام: 33
 چي بگم
نمي تونم نظر قطعي بدم
چون متاسفانه خالي بندي زياد داره و جملاتش به فيلم فارسي بسيار شبيه است
ولي به نظر من اين داستان مي تونه از اوون داستان هاي باهال بشه.در هر حال اميدوارم كه كار تميزي بشه
دوست من ادامه بده ببينيم كه چه مي كني

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.