هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: تـئوری‌ها و استدلال حوادث

مرگ خوارها هم عاشق ميشوند


در مورد روابط احساسي در ميان مرگ خواران در كتاب 6
« نارسيسا هق هق گريه را سر داد و در تمام مدت با نگاهي التماس آميز به اسنيپ چشم دوخت. »

رولينگ در كتاب 6 جنبه ي ديگري از زندگي مرگخواران رو نشون داد: وجود احساسات و حس خوانواده دوستي در ميان مرگخواران . چيزي كه پيش از اين شاهدش نبوديم .
*** در اين مقاله , اسنيپ نيز جزو مرگخواران محاسبه شده***

رولينگ تو فصل دوم شروع به پرداختن به احساسات مرگخواران كرد‌ : التماس نارسيسا از اسنيپ براي مراقبت از فرزندش دراكو .

« ــ سيوروس ، من فكر ميكنم تو تنها كسي هستي كه ميتوني كمكم كني . من ديگه راه به جايي ندارم . لوسيوس توي زندانه و ... نارسيسا چشم هايش را بست و دو قطره اشك درشت از زير پلك هايش بيرون آمد . »

اسنيپ پيماني رو با نارسيسا بست كه بر طبق اون يا بايد دامبلدورو ميكشت يا خودش ميمرد .

نكته ي مهم اين جاست : اگر اسنيپ به دامبلدور وفاداره ( 100 درصد ) و به دستور دامبلدور اونو به قتل رسونده ، چرا اون پيمان ناگسستني رو با نارسيسا بست؟... در حالي كه قصد كشتن دامبلدورو نداشته .... و در حالي كه ميدونسته اگه دامبلدورو نكشه ، خودش ميميره.

نميشه گفت كه اسنيپ فقط براي كم نياوردن جلوي بلاتريكس اون پيمانو بست ، چون خيلي راحت ميتونست يه دروغ سر هم كنه و بگه لرد سياه اونو از دخالت منع كرده .... پس اسنيپ خودش به اين پيمان رضايت داشته در حالي كه ميدونسته باعث مرگ خودش ميشه ؟

« اسنيپ ليوان نوشيدني (شراب سرخ رنگ) را تا آخر ، سر كشيد. دو خواهر نيز همان كار را كردند و اسنيپ بار ديگر ليوانشان را پر كرد. » .....
« نارسيسا هق هق گريه را سر داد و در تمام مدت با نگاهي التماس آميز به اسنيپ چشم دوخت . ... اسنيپ چيزي نگفت . رويش را برگرداند تا اشك هاي او را نبيند . گويي ديدن آن منظره اهنت آميز بود » .....
.
.
« با سكوت اسنيپ ، گويي نارسيسا خويشتن داري اندكش را نيز از دست داد . از جايش برخواست ، تلو تلو خوران نزد اسنيپ رفت و به جلوي رداي او چنگ زد . صورتش نزديك صورت اسنيپ بود و اشك هايش بر روي سينه ي او مي ريخت » .....

« نارسيسا دولا شد و به پاي اسنيپ افتاد . روي زمين هق هق گريه ميكرد و ناله كنان ميگفت : پسرم ... تنها پسرم ...
از شدت نا اميدي جيغ كوتاهي كشيد و به موهاي بلند بورش چنگ زد . اسنيپ خم شد و دست هاي نارسيسا را محكم گرفت . سپس او را از روي زمين بلند كرد و بر روي كاناپه نشاند . آنگاه ، نوشيدني بيشتري در ليوانش ريخت و به زور به دستش داد و گفت :
ــ نارسيسا ديگه بسه ! اينو بخور و به حرف من گوش بده ... شايد امكانش باشه كه من به دراكو كمك كنم .... »

نارسيسا يكي دو سال از اسنيپ و بلاتريكس كوچكتره ، درست اختلاف سن بين هري و جيني ... آيا اسنيپ در دوران مدرسه عاشق نارسيسا نبوده ؟ (اين ميتونه دليل خوبي براي علاقه ي اسنيپ به دراكو باشه).
اسنيپ طاقت ديدن اشك هاي نارسيسا رو نداشته و به علت خوردن نوشيدني ، كمي بي پروا شده بوده و .... خب نتونسته تحمل كنه كه نارسيسا (عشق دوران نوجواني اش) در مقابلش اشك بريزه و نتونسته در مقابل بستن پيمان ناگسستني خودشو نگه داره .

« [هگريد :] ــ من فقط شنيدم كه اسنيپ ميگفت دامبلدور زيادي به خودش حق ميده و شايد اون ، يعني اسنيپ ، نخواد ديگه اين كارو بكنه (نميخواد دامبلدورو بكشه) »

اگه اينو با خواهش دامبلدور از اسنيپ (فصل27) در بالاي برج جمع كنيم [سيوروس...خواهش ميكنم...] ، ميفهميم كه اسنيپ قصد كشتن دامبلدورو نداشته ... يعني ترجيح ميداده بميره ولي گريه و زاري نارسيسا رو نبينه ...

======»»» پس تنها چيزي كه ميتونه بستن اون پيمانو توجيه كنه اينه : اسنيپ يه زماني عاشق نارسيسا بوده و تحمل گريه هاي اونو نداشته و حاضر بوده خودش بميره ولي گريه ي نارسيسا رو نبينه و پسر نارسيسا (دراكو) كشته نشه ....

........................
نكته ي قابل توجه ديگه اينه كه بلاتريكس خواهرشو سرزنش ميكنه و ميگه اگه چند تا پسر داشتم ، حاضر بودم همه شونو در راه لرد سياه از دست بدم .... در حالي كه اين دروغه ... رولينگ در اين جا مي خواد بگه كه اگه بلاتريكس هم جاي نارسيسا بود ، حاضر نبود پسرشو از دست بده ... در واقع اين يعني اينكه حتي شرورترين و بيرحم ترين مرگخواران نيز داراي حس خانواده دوستي هستند كه يكي از جلوه هاي عشقه ... و اين يعني جريان داشتن عشق در رگ هاي مرگخواران .

.......................
حالا ميرسيم به يه مرگخوار ديگه : دراكو مالفوي

« [ميرتل: ] ــ اون (دراكو) حساسه ، مردم به اونم زور ميگن . اونم احساس تنهاييي ميكنه و هيچ كسي رو نداره كه باهاش حرف بزنه . از نشون دادن احساساتش و گريه كردن هم ترسي نداره ! »

واي...اين يكي ديگه خيلي بعيد بود : گريه ي دراكو ... ولي نه ، هيچ چيز بعيد نيست ... دراكو هم ميتونه گريه كنه ... اون هم ميتونه عاشق بشه ، عاشق مادرش ، عاشق پدرش و عاشق پانسي پاركينسون .

« مالفوي كه تمام بدنش مي لرزيد گفت :
ــ هيچ كس نميتونه كمكم كنه . من نمي تونم اين كارو بكنم ... نميتونم ، كار نميكنه ... اون ميگه اگه زودتر اين كارو نكنم منو ميكشه ...
هري متوجه شد كه مالفوي گريه ميكند و حيرتش چنان عظيم بود كه گويي او را در همان جا ميخكوب كرد . مالفوي واقعا ميگريست . »

دراكو به دامبلدور ميگه كه تنها دليلش براي انجام اون نقشه ، اين بوده كه لرد سياه اونو تهديد به كشتن خانواده اش كرده ... پس دراكو براي نجات جون خانواده اش بود كه اون نقشه رو انجام داد .

« مالفوي حرفي نزد . دهانش باز مانده بود و دست چوبدستيش هنوز ميلرزيد . به نظر هري رسيد كه دست مالفوي ذره اي پايين آمد... »

اوه ... اين اوج نقش دراكو تو اين كتابه ... اون از قتل دامبلدور صرف نظر كرد ... با وجود اينكه ماهها تلاش كرده بود‌ ، ولي ... دراكو دامبلدورو نميكشت ... هيچ وقت ... او هنوز اون قدر انسانيت تو وجودش داشت كه دامبلدورو نكشه ... او با گريه هاش و با پايين آوردن چوبدستيش در مقابل دامبلدور ، نشون داد كه يه انسانه ، نشون داد كه چقدر به پدر و مادرش عشق مي ورزه و نشون داد كه اونم مثل اسنيپ ، نارسيسا ، و شايد خيلي از مرگخواراي ديگه ، انسانيت تو وجودش هست ، و ميتونه براي نجات جان ديگران از جان خودش بگذره و ميتونه عاشق بشه ....

و اين چيزي بود كه رولينگ تو كتاب 6 اونو ثابت كرد .


قبلی « هری پاترو مار آتشین 2 - فصل 8 هری پاتر و مار آتشین 2 - فصل 9 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
2007
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۱۵:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۱۵:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۰
از: كنار بر بچ مرگ خوار
پیام: 789
 Re: عا شقي . . . . .!!!!
خب معلومه عاشق ميشن مگه اونا آدم نيستن و اونا بخاطر جاه طلبي و قدرت طرف لرد سياه رفتن
raspina snape
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۸ ۱۵:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۸ ۱۵:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۵
از:
پیام: 42
 عا شقي . . . . .!!!!
در باره ي اسنيپ :
تا حدودي موافقم.اسنيپ(كه بعد سيريوس قربونش برم )در مقابل بيشتر مرگ خواران انسانيت بيشتري به خرج مي ده.ولي عاشق نارسيسا نبوده(وگرنه هر وقت لوسيوس مالفوي رو مي ديد مي شد!)
درباره ي مالفوي:
بعضي جاها گريه ي اون از سر بي چارگي بود.
كلا" :
مگه قرار بود عاشق نشن؟(اكثرشون خانواده دارن)
ghiozila
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۷:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۷:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۱۱
از: بالاتر از دست راست !
پیام: 291
 1 جوریم شد !!!!
من میگم عاشق هم بودن مگه چه شونه
تازه خیلیم به هم میان
پس گیلی گیلی گیلی گیلی
و بر حسب عادت

ذست دست دست

حالا برعکس
erica
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۸ ۱۸:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۸ ۱۸:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۸
از: يه جايي نزديك خدا
پیام: 570
 جالبه
مسلمه كه مرگخوارها هم مي تونن عاشق بشن . به هر حال اونها هم انسانن و احساس دارن . حالا درسته كه مرگخوارها اصولا جادوگراي پستي هستن . اما پست ترين و بدترين آدمها هم احساس دارن .
samatnt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۶ ۸:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۶ ۸:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱
از: از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
پیام: 998
 خوب ايده جالبي بود
ايده جالبي بود ها
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۵:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۵:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 نظريه جالبي بود
نظريه جالبي بود تا به حال بهش توجه نكرده بودم راست ميگي مرگ خوارها هم مثل نارسيسا حس خانواده دوستي دارن كارت واقعا خوب بود دستت درد نكنه
lordvoldemort_tom
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۲ ۱۹:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۲ ۱۹:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۲۶
از:
پیام: 15
 Re: بماند
خب بذارین من توضیح بدم !!!! وقتی هاگرید شنیده بود که اسنیپ داشته با دامبلدور حرف میزده منظور اسنیپ این بوده که دیگه نمی تونه جاسوسی کنه !!!!!
khodom
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۲۱:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۲۱:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۵
از: The Burrow
پیام: 597
 Re: بماند
من نمیدانم دوست عزیز lordvoldemort_tom منبعش برای این حرف چه بوده است اما قطعا آنچه اسنیپ برای انجامش قسم خورد کشتن دامبولدور بود یعنی کاری که ملفوی باید انجام میداد. فراموش نکنیم که نارسیسا با گریه می گوید « ... تا به حال هیچ کس نتوانسته انجامش دهد...»(جلد شش- فصل 2). آیا این کار به جز کشتن دامبولدور می تواند باشد؟
lordvoldemort_tom
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۱۹:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۱۹:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۲۶
از:
پیام: 15
 Re: بماند
خیلی متاسفم ولی منظور اسنیب از کاری که نمی تونست بکنه جاسوسی بود !!!!
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۱۳:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۱۳:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
خیلی ببخشید اما این چیزیه که بهش میگن:
دوستی خاله خرسه.
khodom
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۱۲:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۱۲:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۵
از: The Burrow
پیام: 597
 خوب بود
این یک نگاه جدید به وقایع کتابه. در کتاب 7 این موضوعات (عشق و ترس مرگ خواران از والدمورت )نقش مهمی خواهند داشت.
خوب بود.
ممنون

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.