هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

نامه های هری پاتری 1-3


اگه قسمتهای قبلی رو خونده باشین نیازی به خلاصه نیست
فصل سوم: بازگشت 1-3
---------------------------------------------------------------------------
تام تام تام تام تام.
اسم قشنگی داری. میخوام بدونم معنی اش چیه؟
خفه شو.
از دستت خسته شدم. امروز میخوام به این ماجرای دراز و طولانی خاتمه بدم. می خوام بلایی به سرت بیارم که تا عمر...نه نه. یادم رفت که امروز آخرین روز عمرته. امروز روزی که فرداش یا من تو خونه خودم نشستم و دارم وصیت نامه تو رو می خونم یا باز هم به دنبال تو هستم که بکشمت.
تو نمیتونی منو بکشی.
یه دلیل بهم بده.
کشتن قدرت میخواد. کشتن جرات میخواد. برای کشتن باید بهانه داشته باشی.
قدرت؟ جرات؟ همشون رو دارم نگاه کن. کروچو...
ولده مورت در برابرم ایستاده اما ذلیل بی قدرت و خسته. باز هم در حال یادآوری روز قتل او هستم. باز هم متاسف از اینم که چرا با بی رحمی تمام او را نکشتم. اگر زنده باشد چه؟ اگر بخواهد بازگردد باید منتظر قتل کدام یک از دوستانم باشم؟ جینی؟ هرمیون؟ رون؟ مک گوناگل یا اعضای دیگر محفل ققنوس آن محفل عشق و قدرت؟
دیدی تام؟ تنها تو نیستی که بلدی با زجر آدم بکشی. تنها تو نیستی که انسانیت و قوانینش رو فراموش کردی. من هم برای کشتن تو از همه چیز گذشتم. در مورد بهانه حرف میزنی اما انگار نمیدونی من 18 سال برای کشتن تو بهانه دارم. میخوام برای هر لحظه ترسی که در وجود مادرم و پدرم بود ازت انتقام بگیرم. میخوام به خاطر... به خاطر سدریک و سیریوس هم که شده طوری بکشمت که تو یه کتاب هم جا نشه. میخوام به خاطر دامبلدور خفت کنم. میخوام به خاطر قدرت عشق و محبت تکه تکه ات کنم...می فهمی؟ با توام لعنتی. آنگورجو.
می خندد. با خنده های احمقانه اش میخواهد مرا تحریک کند. اما نه. امروز این فرصت را از دست نمیدهم. نباید فراموش کنم که تام ریدل معروف به لرد ولده مورت ارباب ترس در برابر من ایستاده. او ممکن است از هر فرصتی استفاده کند.
خوب تام قبل از کشتنت میخوام ازت یه سوال بپرسم؟ میخوام بدونم چرا؟ چرا همه چیز رو سوزوندی؟ کسایی که کشتی چیکارت کرده بودن؟ چرا فراموش کردی که انسانی؟
تو میخوای با پرسیدن اینا زمان رو بگذرونی چون از کشتن من می ترسی. میترسی که اینبار قدرت از تو به من منتقل بشه.
این هم راه حل داره. آواداکداورا.
نننننننننننننه.
چی شده قربان؟ مشکلی براتون پیش اومده.
نه جک. خوبم. داشتم کابوس میدیدم. راستی ساعت چنده؟
ساعت 7 قربان. خوب صبحانه منو آماده کن. به جان تلفن کن بگو من امروز نمیام. بگو برنامه هام رو منحل کنه. امروز باید برگردم.
چشم قربان.
بعد از خوردن صبحانه آرام از جای برخواستم و به سمت کمد کتابخانه حرکت کردم. آرام زیر لب زمزمه میکنم. آلاهومورا
با صدای هراسناکی در باز میشود. و کتابخانه به کناری میرود. داخل میشوم تا یادی از گذشته کنم. چند سالی است به وسایل جادوگری ام دست نزده ام. سکه های طلا راه به راه روی زمین ریخته است. کتابهای جادویی روی زمین پخش و پلا گردیده اند. جاروی آذرخش من شاید مدل قدیمی باشد اما یادگار سیریوس است و با اینکه شاید به اندازه یک دست رویش خاک نشسته باشد اما باز هم برایم مهم به شمار میرود.
باید همین ورا باشه. جک؟
بله قربان؟
بیا کمک کن شنلم رو پیدا کنم.
چشم قربان. اما چه شکلیه؟
یک طرفش سرخ رنگه که از جنس ابریشمه و کنارهاش طلا دوزی داره و وسطش هم عکس یه شیر با طلا دوخته شده. طرف دیگش هم چرم سیاه رنگه اصله.
فکر کنم پیداش کردم قربان.اما یه سوال دارم.
بپرس.
این وسائل چیه؟ شما جارو رو میخواین چی کار؟ مگه زمینو جارو میکنین؟ اینجا رو نگاه کنید قربان یه پاتیل از اون نوعیه که تو فیلمها برای جادو استف... شما جادوگرین نه؟
این کلمه را در حالی بکار برد که ورنون دارسلی مورد استفاده قرار میداد. به نظرم میترسید همانجا او را به یک وزغ شبیه دولوروس آمبریج تبدیل کنم.
ترسیدی؟آره. حالا راه بیفت زود باش.
من باید برم جایی اما هیچ کس حق ورود به اینجا رو نداره واگرنه طلسم میشه. چرا حرف نمیزنی پسر؟ نترس من کاری بکار کسی ندارم حالا هم اگه میخوای حافظتو داشته باشی و زن بگیری و ازدواج کنی زود کارایی رو که بهت گفتم انجام بده.
شنلم را به یک دست گرفته و با دست دیگر سویچ خودرویم را قاپیدم و با مهارتی محیرالعقول و غیر قابل وصف طوری که از خودم انتظار چنین کاری را نداشتم داخل خودرو پریدم. با یک استارت و یک تیکاپ کوچک گل زیر چرخ خودرو را روی جک پاشیدم و از جا کنده شدم وقتی چشم باز کردم مقابل پاتیل درز دار ایستاده بودم و به تابلوی رنگ و رو رفته اش خیره خیره نگاه میکردم.
شنلم را آرام پوشیدم و وارد شدم. انتظار داشتم کسی مرا نشناسد از این رو به مهماندار شفارش یک قهوه را دادم و یک اتاق با تخت گرم و نرم اجاره نمودم سپس به سمت یک میز خالی کنار پنجره و دور از شلوغی حرکت کردم. از همان بدو ورود من پیش خواندار به طور مرموزی به من نگاه میکرد آرام به سمت میز من خزید و در حالی که لبخند باریکی بر لب داشت گفت:
خیلی دیر کردی. 6 سال پیش منتظرت بودیم هری پاتر.
کسانی که دور میز من بودند در حالی که نزدیک بود چشمانشان از حدقه بیرون بزند پرسیدند:
هری پاتر؟

----------------------------------------------------------------------
نظر بدین انتقاد کنین اما ناامیدم نکنین.

قبلی « هری پاتر و مار آتشین 2 - فصل 9 هری پاتر و مار آتشین 2 - فصل 10 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۴:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۴:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 جالب بود
خوب بود
syavash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱ ۱۴:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱ ۱۴:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱۹
از:
پیام: 6
 ممنون
داستانت سبک بسیار قشنگی دارد . برای من که خیلی جالب است .
با تشکر
سیاوش درخشان
ghasedak
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۲۰:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۳۰ ۲۰:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲۶
از: گریفیندور
پیام: 33
 bad nabood
اولاش جالب تر بود ولی میخوام بدونم هری چی کاره بود؟/

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.