هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و هورکراکس هفتم

هری پاتر و هورکراکس هفتم - فصل 2


فصل دوم : گودینیوس هالپر

ماندن دابی پیش هری حداقل یک خوبی داشت آن هم این بود که هری توانست به کمک دابی کتابهایی را که نیاز داشت در عرض 2 ساعت جستجو که توسط دابی انجام شده بود تهیه کند ، این کتاب ها همگی نه تنها غیر قانونی بودند بلکه بعضی از آنها واقعا هری را به وحشت انداخته بودند.

هری هرماینی را تصور میکرد که اگر این کتابهای با ارزش را میدید چه عکس العملی نشان میداد .

هری تمام آن روز را به وروق زدن کتابی به نام "جادو های سیاه و نتیجه ترکیب آنها" پرداخت ، دابی در تمام این مدت ساکت نشسته بود تا مزاحم هری نباشد ، گاهی نیز برای بیرون رفتن از هری اجازه میگرفت ، دابی طوری رفتار میکرد که دارسلی ها از وجود او باخبر نشوند ولی هری مطمئن بود که دیری نخواهد گذشت که دارسلی ها وجود دابی را خواهند فهمید ، البته هری به این چیز ها اهمیت نمیداد و در صورت نیاز میتوانست از چوبدستیش بر عایه دارسلی ها استفاده کند.

هری با ورق زدن هر صفحه از کتاب بیشتر پی به ارزش آن میبرد ، این کتاب با تمام کتاب هایی که خوانده بود متفاوت بود ، در این کتاب به تجزیه و تحلیل خود طلسم پرداخته بودن نه با آموزش آن . هری با خواندن آن کتاب نه تنها طرز اجرای طلسم های قوی را یاد میگرفت بلکه نحوه پیدایش و طرز کار باطنی طلسم را درک میکرد ، در بعضی از صفحات تصویر سازنده آن طلسم و نظریات آن شخص را نیز نوشته بودند ، هری تصاویری را میدید که همه آنها متحرک بودند و بعضی از آنها با ژست خاصصی به هری نگاه میکردند .

همینطور صفحه ها را ورق میزد و عناوین درشتی را نگاه میکرد که به نظر همه آنها پلید میآمدند . در اواخر کتاب بود که تصور کرد صدای یک نفر را شنیده ،
گوشهایش را تیز کرد تا بتواند آن صدا را بشنود و بفهمد منبع آن کجاست .
هری از ترس بلند شد و چوبدستی اش را بیرون کشید ، ولی نمیدانست کجا را باید هدف بگیرد ، دابی که خیلی ترسیده بود جلو آمد تا در صورت خطر بتواند از هری محافظت کند ، بعد از چند لحظه طولانی صدای سرفه مردی میانسال به گوش هری و دابی رسید :
- زود اون چوبدستیت رو بزار کتار ای پسر احمق ترسو ! نکنه از تصویر یک جادوگر مرده هم میترسی ؟
صدا این بار واضحتر و رسا تر بود و هری به محض شنیدن آن منبع آن صدا را فهمید

هری روی تخت خوابش نشست و به آرامی کتاب را برداشت و تصویر مردی میانسال با موهای مشکی بلند و چشمان سبز درخشان و هوشیار را دید. با شک و تردید پرسید :

- شما با من حرف زدید ؟
- نه پس با اون جن خونگیت بودم

دابی طوری نگاه میکرد که به نظر میرسید دلخور شده باشد .

هری گفت : من نمیدونستم تصاویر کتابها میتونن صحبت کنن !

تصویر داخل کتاب با بدخلقی گفت : پس هنوز خیلی چیزا هست که باید بدونی ! اصلا بگو ببینم توی این کتاب دنبال چی میگردی ؟ الان ساعت هاست که کتاب دستته و تو داری با اشتیاق میخونیش ، نوجوانی مثل تو چه احتیاجی میتونه به طلسم های پیچیده و قدرتمند این کتاب داشته باشه ؟

هری یک لحظه مکث کرد و گفتن حقیقت را کار عاقلانه ای دانست و جواب داد :

- من دنبال طلسم های موثر و به اندازه کافی قوی برای مبارزه میگردم .

- مبارزه ؟ با کی ؟ نکنه وقتی با دوستات سر شطرنج جادویی دعوات میشه میخوای از این طلسمها بر علیهشون استفاده کنی ! بزار یه چیزی بهت بگم بچه ، زود این کتاب ها رو از هرجا که دزدیدی بزار سر جاش وگرنه حسابی تو دردسر میفتی !!!

هری در حالی که از رفتار عجیب مرد میانسال رنجیده بود گفت :

- من نمیخوام با دوستام مبارزه کنم ، من میخوام با دشمنم مبارزه کنم ، دشمن درجه یک من ولدمورته ، من میخوام اونو بکشمش !!!

با گفتن اسم ولدمورت تصویر مرد میانسال به خود لرزید و با عصبانیت گفت :

- تو پسر گستاخ فکر میکنی که کی هستی ؟ فکر میکنی کی هستی که بخوای اسمشرونبر رو بکشی ؟

هری جواب داد :

- من هری پاتر هستم !

تاثیر این جمله بر روی مرد میانسال به قدری بود که خود هری را نیز شگفت زده کرد ، تصویر مرد میانسال مستقیم به پیشانی هری نگاه کرد ، هری که انتظار این رفتار را از او داشت با دستش موهای روی پیشانیش را کنار زد تا او بتواند بهتر جای زخم صاعقه مانندش را ببیند .

سپس مرد داخل کتاب با حیرت و شگفتی گفت :

- چه سعادتی ، کاش سالساریا بود و میدید کتاب دست کی افتاده ! وای خدای من تو واقعا هری پاتری ، من زخم پیشونیتو دیدم آره تو مطمئنا هری پاتری ، پسرم باید منو ببخشی که بهت توهین کردم ، هر کمکی که از دستم بر بیاد در مورد این کتاب بهت میکنم .

هری گفت : نه مهم نیست ، فراموشش کن ، میتونی چند تا راهنمایی کوچیک در مورد این کتاب بکنی ؟من گیج شدم تا حالا همچین کتابی نخونده بودم .

مرد میانسال در حالی که دستش در موهاش بود گفت : نه نه نمیتونم .

هری خواست بگوید که چرا ؟ ولی مرد میانسال لبخندی زد و گفت :

- میتونم بهت یادشون بدم ! و بعد چشمکی زد .

هری در حالی که از خوشحالی زبانش بند آمده بود گفت :

- چطوری ؟ کی ؟ کجا ؟

مرد میانسال گفت :

- اول با معرفی خودم شروع میکنم ؛ من گودینیوس هالپرم

و بعد از چند لحظه مکث ادامه داد :

- بهتره بدونی طلسم های توی اسن کتاب به تنهایی موثر نیستند و باید اونها رو با هم ترکیب کنی و یک طلسم کاملتر و قویتر اختراع کنی ، به خاطر همینه که د رمورد همه طلسم ها این همه توضیحات کامل دلده شده ، تا تو بتونی ترکیب خوبی از اونها درست کنی .

هری دهانش از این حرف باز مانده بود ، شگفتزده پرسید :

- ولی من تا حالا هیچ طلسمی اختراع نکردم ! من به اندازه کافی قوی و با تجربه نیستم .

هالپر خندید و گفت :

- نه تو اشتباه میکنی . تو هم قوی هستی و هم تجربه جنگ با ارتش سیاه رو داری تا اونجایی که من شنیدم تو خودتو اثبات کردی پسر ، بدون که اولین طلسم سخت ترین نیز خواهد بود ، فقط کافیه که یاد بگیری یک طلسم بسازی ، اگه بتونی اولی رو بسازی دیگه بقیه هیچ کاری نداره ، فقط کافیه که راه و روش اولیه رو یاد بگیری ، من مطمئنم که ما مفقیت زیادی تو یادگیری این کتاب خواهیم داشت .

هری با اشتیق پاسخ داد :

- من نهایت تلاشم رو خواهم کرد ، من وقت زیادی ندارم و هر لحظه ولدمورت داره قویتر میشه و نزدیکام منو کشته ، وجود اون هر لحظه بیشتر داره منو ناآرام میکنه ، من برای متوقف کردن مرگ و میر مردم به کمکتون نیاز دارم پس هر چه زودتز شورع کنیم بهتره

هالپر که از حرف های هری گویی نتیجه ای گرفته باشد گفت : عالیه ، تو دلیل خوبی واسه یاد گیری این کتاب داری ، این کار رو آسونتر میکنه ، ولی باید یاد بگیری که نفرت دلیل بزرگی نیست ، مواظب باش حس دلحرمی که نسبت به مرگ و میر مردم داری تبدیل به تنفر از اسمشونبر نشه . تنفر دلیل خوبی نیست هری ، این اولین درسی هست که باید یاد بگیری ، هرگز نزار تنفرت بر قضاوتت تاثیر بزاره . پس ما فردا درس اصلیمون رو شروع میکنیم ، الان استراحت کن تا فردا بتونی تمرکز کنی ...

با این حرف هالپر کتاب خود به خود بسته شد.

دابی به محض اینکه کلمه استراحت را میان حرف های هالپر شنید گفت :

- دابی به ارباب گفت که باید استراحت کند ، ولی ارباب گوش نداد

و با گفتن این حرف کتاب را به زور از دست هری گرفت و هری را مجبور کرد که در تختش دراز بکشد .

هری هیچ اعتراظی نکرد ، در شگفت بود که چه شانسی آورده که دابی توانسه بود آن کتاب را گیر بیارد ، از اینکه قرار بود طلسم های ترکیبی پیچیده ای اخترا کند کمی نگران بود ، در همین افکار بود که به خوا راحتی رفت ....

***

پایان فصل دوم



قبلی « هری پاتر و هورکراکس هفتم - فصل 1 هری پاتر و هورکراکس هفتم - فصل 3 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
tahere
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۲:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۲:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۷
از: سنـــــــت..مانگــــــــــو
پیام: 235
 لاو
داستانه زيبايي داره مي شه..ادامه بده
tahere
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۲:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۲:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۷
از: سنـــــــت..مانگــــــــــو
پیام: 235
 لاو
داستانه زيبايي داره مي شه..ادامه بده
goli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۱ ۱۶:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۱ ۱۶:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۶
از: خيابون هاي لندن جا و مكان نداريم ما كارتون خواب ها
پیام: 48
 ؟
عالی بود ولی هالپر پیر هری رو از کجا میشناخته؟ :bigkiss:
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱۱ ۱۹:۳۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱۱ ۱۹:۳۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 خوب بود
خوب بود من كه خوشم اومد
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱۱ ۱۱:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱۱ ۱۱:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
هاااااا.
بد نبید

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.