هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

هفت خان هری پاتر


سخنی با خوانندگان

در این داستان قصد هیچ گونه توهینی به شاهکار شاهنامه - خدانامه نداشته ام و امید وارم شما هم همچین برداشتی نکنید تنها به این دلیل این داستان کوتاه را نوشته ام که لبخندی بر لب های شما بیاید و امید است که موفق بوده باشم.

این داستان بر گرفته از هفت خان رستم است بدين داستان که رستم برای ازادی کی کاوس و پهلوانان کشور به مازندران می رود و متوجه میشود که چشم تمام افراد کور شده و در اسارت دیو ها هستند و راه علاج ان ها نابودی ديو سپيد است . او دیو سفید را شکست می دهد و با خون جگر او بینایی شاه و پهلوانان را بر می گرداند و به سوی مازندران می رود و....

ارادت مند شما ایلیدان
---------------------



هری و رون که هفتاد شبانه روز بود که از قصر به بیرون نرفته بودند تا گور خر پرنده ای شکار کنن و آن را بر روی سیخ کباب و نوش جان کنن نا امیدانه به دنبال راه گشایی که ابرفروث نام داشت می گشتند و باید برای دانستند جای او هرمیون را پیدا می کردن که در اين راه با هفت مشکل رو به رو شدند



خان اول : پرسی ویزلی

او(پرسی) که دیگر از ترس برادرش و بی ابرویی خود بر در خوابگاه آنها دراز می کشید و می ترسید که دوست ناباب رون ، هری او را به تنگنایی کشیده و سپس معتاد کرده زیرا ضرب المثلی شنیده بود بدين قرار "دوست خوب زغال خوب" . آن ها برای این که از سد ان برادر قرمز مو که دیگر کل هر چه زال بود(1) خوابنده بود و انگار پدر شیطان می بود در غذایش داروی خواب آوری ریخته که از دست فروشی به نام تام خریده بودند و او مانند خرسی خفته بود که انگار تا سالی صد قصد بیدار شدن نداشت و به ارامی از کنارش گذشتند و به سوی در خروجی رفتند

خان دوم : پرفسور مینروا مک گونگال

از این بیم داشتند که پرفسور مک گونگال سد راهشان شود آن ها میدانستند که نمی توان آو را مثال برادر رون از دور خارج کرد به امید آن که او را نبینند به راه افتادند اما مثال این بود که شانس به آن ها نمی خواست رو بیاورد او در جلوی تابلو بانوی چاق ایستاده بود و با ابرو یی بالا علاقه انداخته گفت :

شما خیره سران در این وقت از نیمه شب می خواهید چه کار کنید

رون که گوش هایش سرخ شده بود و به شدت تابلو می بود که میخواهد خالی ای ببند با لکنت گفت :مممم من ما او هیچ کک کا کا کاری نمیخواستیم کنه ایم پروفسور دامبلدور با شما کار داشت

مک گونگال : با من ؟

هری: آری با شما بانوی من

مک گونگال با صورتی گل گون گفت: او این وقت شب مرا برای چه احضار کرده ؟

رون : معمولا این وقت شب برای چه صدا می نماین دو معشوق هم دیگر را

مک گونگال که از پا تا نوک سرش سرخ شده بود جستی از در بیرون رفت و به سوی دیار دامبلدور شتابان به ره افتاد

خان سوم : بانوی چاق

بانوی چاق که دید پروفسور از آن جا دور شده و بچه ها می خواهند خارج شوند در را به شدت بسته و بر سر آن ها فریاد زد که عقب روند و کلمه راه گشایی را گویند

و رون با کمی فکر گفت : خیک

بانوی چاق به شدت عصبانی شد و گفت : خیک تو یی بد صفت بد سگال

رون با عصبانیت با گرز(چوب دستی - وند) خود بر او کفت و چنان شد که در به شدت فراوان باز نمود و به وی گفت مر برای چه بدسگال خواندی بی شرم من یک عمر با ابرو زیسته ام ،و بانوی چاق که از ترس رنگ بر قاب تابلویش نیز نبود گفت : زود تر میگفتید که کلمه عبور را گفته اید

خان چهارم : فیلچ

هری به همراه رون آن دو دوست به ره افتاده و در راه حیوانی دیدن اشنا و بر خود و شکم خود لعنتی بس فرستادن آن موجود درنده گربه ای بود که صاحابی داشت سگزی به نام فیلچ. آن ها چنان پا به فرار گذاشتندی که از یاد بردن برای چه از دربار بیرون امدن

و هری رون ایستادند و خود را در کتاب خانه یافتند آنجا کسی نبود جز ویکتور کرام و هرمیون

خان پنجم: ویکتور کرام

رون به هری گفت که اگر به دنبال کار خویش نرود با گرز خود چنان بر سر او بکفتم که او دیگر نتوان روی زیبا بانوی من هرمیون را ببیند هری با زیرکی جارویی از لباس خود در اورد و ان را ری سایز نمود و گفت بسه پارش به من و با جاروی جدیدی آن را خر نمود و او رو به دنبال اسنیچی فرستاد تا خودش با خودش بازی کند و با یاد پرفسور دامبلدور به سراغ خان ششم رفتند

خان ششم پیدا کردن ابرفروث ملقب به مملی

آن ها بانو هرمیون را راضی نموده تا با ان ها آید و جای ابر را نشان آن ها داده او به آن ها گفت جای او در قصر دیگری زیر قصر ما است. رون و هری با دهانی کف کرده و عاری از تعجب به دنبال او رفتند و به نبش کوچه سمت چپ دست شویی پیش مرلین کبیر رسیده او که افتابه ای در دست داشت و با ریش بلند که در شلوار جا داده بود طوری آسوده خیال بود که انگار از سال های قبل منتظر آن ها بود و به ان ها گفت وارد شوید راه عبور به قصر مملی را به ان ها نشان داد و به دست زدنی به طرف اختراع خود رفته که نام آن را دست شویی فرنگی گذاشته و در انجا خود را جا کرده و سیفون را کشیده و مشغول حمام کردن شده آن ها او را بدرود گفتند و به راه خود ادامه دادن و به قصر مملی رسیده اند

خان هفتم رو به رو شدن با دیو

اَبر با روی خوش از آن ا استقبال نمود و به آن ها خسته نباشید گفت و ماجرای سفر را از آنان پرسید و بعد از استراحت به آن ها گفت شما به سخت ترین مرحله رسیدید شما از این در به بیرون رفته و صد متر به طرف شمال به غاری می رسید که راه عبور شما رو برای خوردن گور خر پرنده باز می کند باید با دیوی مبارزه کنید به نام دراکو مالفوی که دو دیو روز بر درگاه آن هستند به نام کراب و گویل رون با شنیدن نام آن ها چنان لرزید که هری فکر کرد الان است که پوست بیاندازد ابر گفت به خود ترس راه مده راهی است برای مقابله با ان ها ، تا سحر نشده عزم سفر کنید و در وقتی که دیو ها خوابیدن بر آن ها یورش آورید و آن ها را نصایح دیگر گفت و هم دیگر را بدرود گفتند

خان هفتم نابودی دارکو

آن ها به سوی غاری که به تالار اسلایترین داشت به راه افتادند وقتی به آن جا رسیدند نفسی تازه نمودند و کلمه ی عبوری که ابرفروث به آن ها گفت بر زبان رانده و دیوی خفته به حرکت در امد و از جلو راه به کنار رفت ان ها به انجا یورش برده و ضربه ای بر کراب گویل وارد نموده و آن ها را بی هوش نموده دراکو که از آشوب ها بجستی گرز خود را بر داشته بود و به سوی رون حمله اورد و او را نقش بر زمین کرد هرمیون جیغی کشید و از هیبت او بی هوش شد و بین هری و دراکو جنگی در گرفت که در افسانه ها همیشه از آن یاد نموده گرز ها بر هم کفتند تا از وسط به دو نیم شد خنجر ها بر کشیده و بر صورت یک دیگر چنگ نواخته و در آخر با نامردی تمام هری کله ای بر صورت دراکو کفت و او را نقش بر زمین کرد سر او را به انتقام دوستش جدا نمود و به یاد افسانه ای افتاد که خون دیو شفا بخش است مشتی خون برداشت و بر صورت رون روان کرد و او به هوش اومد و با خوشحالی یک دیگر را بغل نموده و با هم به آن سوی غار رفته و گور خر های پرنده ی بسیار دیده و با نا باوری و خوشحالی از ان چه میدید بر سر شوق آمد و با اشتهای فراوان ان ها را شکار نمودند و در سال های بد نام ان دشت را هری دردره گذاشتند و برای سهولت در خواندن نام ان دشت شد درد دره.
---------------------
€1-نام پدر رستم که به دلیل مو های سفیدش او را فرزند شیطانی می دانستند و زمانی که به دنیا امد و خبرش به سام و نریمان رسید سام دستور داد او را به بالای کوهی برده و رها کنن تا بمیرند و در انجا سیمرغی به فرمان خدا او را بزرگ کرد و ..

نوشته شده توسط آشیل در تاپیک مطالب اشتراکی
قبلی « هری پاتر و مار آتشین 2 - فصل 13 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 9 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۴:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۴:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 عجيب
بسيار جالب تشبيح كردي دستت درد نكنه عالي نوشتي كيف كردم با اين كه زياد مفهومي نداشت باز خوب درستش كردي بازم از اين كارها بكن خوشم اومد ولي ايندفعه سعي كن كه يك مقداري بيشتر به هري پاتر ما ربط داشته باشه چون اينطوري بهتر تر تر تر ميشه در كل ممنونم ازت به خاطر اين داستان
zzpater
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۹ ۱۸:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۹ ۱۸:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲۴
از: در آغوش سلنا
پیام: 254
 با نوشتت كلي حال كردم
كار خيلي خوب و باحال و ... اي بود
آرتميس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۵ ۱۱:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۵ ۱۱:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۸
از: ...
پیام: 32
 هفت خان
خيلي جالب است. كار جالبي كرده اي
ارلاندو بلوم
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۴ ۲۲:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۴ ۲۲:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۵
از: hollywood
پیام: 9
 دره ي شيطان
جالب بود
atiye_art
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۲ ۴:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۲ ۴:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۱۷
از: مدرسه جادوگری هاگوارتز
پیام: 2956
 Re: hami honar kardandi!
بنظرم کار جالبی بود استفاده از داستاهایه گزشته و ادقام اونها با داستان جدیدی مثل هری پاتر کار واقعا زیبایی بود.همونطور که قبلانم گفتم به این میگن یه نمایشنامه پست مدرنیسمی و در کل میشه گفت چیزه جدیدی بود
frodo of the shire
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۲۷ ۵:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۲۷ ۵:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲۱
از:
پیام: 15
 hami honar kardandi!
FARAMOOsh Kardi To sagzi magar kamano bare marde parkhash khar?


hami baad az sahargahi malal avar delam shad labab khandan kardandi

basi ranj bordam dar in sal30 ajam zende kardam bedin parsi

hamana be man elham gasht ke gooya to dast ferdosi ra az posh bebastei

lotfan tarikhchei az aberforce jazzabo doost dashtani az khadat dar vakon ta ma ra basi razi namai

ey pamador ey aftabeye talai
ey shaftaloo dastanat manande nokhod shirin bood?
spidmanbat
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۲۶ ۱۵:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۲۶ ۱۵:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۱۸
از: تالار اسرار
پیام: 26
 آفرين بر تو اي پهلوان
بس زيبا و روح نواز بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.