هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

حقیقت تلخ (فصل 1 )


به صورت گروهی در حال نوشتن یک داستان هستیم . فصل 1 در این تاپیک نوشته شد .
فصل 1 : شروع یک مشکل جدید !

نویسنده ها :

سوروس اسنیپ ، الفیاس دوج ،فرد ویزلی ،بانو ویولت ،تری بوت ،هرماینی گرنجر ،دافنه.گرینگراس ،سالازار اسلایتیرین ،پروفسور ویکتور ،پروتی پاتیل !

یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.هری با خوشحالی پرسید:«یعنی کجا رفتند؟»رون که متعجب بود جواب داد:«نمیدونم.»هری به سمت شومینه برگشت و گفت:«باید منتظرشون بمونیم.باید بفهمم راجب من چی میگفتن.»وهمانجا روی صندلی نشست.
رون کمی فکر کرد بعد یک دفعه مثل فنر بند شد و رو به هری کرد و گفت:
- فهمیدم کجا رفتند.آن ها رفتند به وزارت خونه.
هری پس از فهمیدن این موضوع اول خوشحال شد ولی بعد گفت:«خوب که چی؟ما که نمیتونیم بریم اونجا.بهتره همینجا منتظر بمونیم.»
رون با ناباوری رو به هری کرد و گفت:
- هری تازگیا خیلی خنگ شدیا!!خب ما هم از طریق شومینه میریم.
هری سری تکان داد و گفت:«درسته اما اینجوری ممکنه مشکلی برای پدرت به وجود بیاد.البته هرجور مایلی .ولی بهتره که منتظرشون بمونیم.
رون و هری به فکر فرو رفتن تا تصمیم درست رو بگیرن که ناگهان هرمیون وارد اتاق شد و با دیدن رون و هری در اتاق آقای ویزلی جا خورد .
هرمیون رو به هری و رون کرد و گفت:
- معلوم هست شما این جا چیکار میکنید؟
هری و رون از تعجب هرمیون متوجه شده بودن که هرمیون هم از این ماجرا خبر داره . هری کمی به هرمیون نزدیک تر شد و گفت :
-ما میدونیم که یه خبری در مورد من هست ، چه خبره ؟ چرا همیشه من آخرین نفرم که اخبار در مورد خودمم متوجه میشم ؟
هرمیون خود را به نفهمی زد و گفت:
- چه میدونم چه خبره؟هری،رون،دوباره پشت در گوس وایستادین؟آره؟
رون که از گفته هرمیون متعجب شده بود گفت:
- نه بابا من کی تا حالا پشت در گوش وایسادم؟
هرمیون اخمی کرد و درحالی که از اتاق بیرون میرفت گفت : من دروغگوها رو دوست ندارم .
رون که از گفته خودش پشیمان شده بود به دنبال هرمیون از اتاق خارج شد و هری را با هزاران سوال بی جواب در اتاق اقای ویزلی تنها گذاشت.
صدای هرمیون در بیرون اتاق که با رون جر و بحث میکرد، در گوش هری مانند همان صداهای معمولی ای بود که میشنید.حس فضولی کنجکاویش بالا آمده بود و اشتیاق عجیبی برای دانستن موضوع مخفی در ذهنش وجود داشت.
پس برای همین به کنار شمینه رفت و مقداری پودر جادویی برداشت و در شمینه رفت.بعد بلند فریاد زد وزارت سحر و جادو و بعد پودر را در شمینه ریخت و ناگهان ناپدید شد.ب
هری چشمانشو باز کرد و خودشو در جمعیت بیشمار در وزارت سحرو جادو دید.سریع پیش رفت و خود را از ان جمعیت دور کرد.هری با خودش گفت:عجبا حالا کجل دنبال اقای ویزلی بگردم.که ناگهان چشمانش به چهره اشنایی خورد.
وقتی که آچهره را دید با تمام توان دنبال او رفت و فریادی زد که بین آن همه سر و صدا صدایش به آن شخص برسه:
- جینی،جینی.وایسا.
جینی با دیدن هری خیلی تعجب کرد و به آرومی بهش نزدیک شد و گفت :
-هری تو اینجا چیکار میکنی ؟ چجوری تا اینجا اومدی ؟ نگفتی مشکلی برات پیش میاد ؟
هری که نفس نفس میزد گفت:
- اومدم دنبال تو و آقای ویزلی.
جینی سریع دست هری را گرفت و با هم از میان جمعیت عبور کردند و به گوشه ای خلوت رفتند. به اطرافش نگاه کرد تا مطمئن بشه کسی حواسش به اونا نیست و به آرومی به هری گفت :
-باید هرچه سریعتر از اینجا بری هری ، وقتی اومدیم خونه همه چیز رو بهت توضیح میدیم.
هری که هم چنان نفس نفس میزد گفت:
- نه،من این همه راه نیومدم که به این زودی برم.
جینی که میدونست هری تصمیماتش رو به همین راحتی عوض نمیکنه ، لباسش رو گرفت و به آرومی به طرف آسانسور وزارت رفت .
جینی در آسانسور رو به هری کرد و گفت:
- مگه مغز خر خردی که پاشدی اومدی این جا؟
هری دستان جینی را گرفت و درحالی که به چشمانش نگاه میکرد گفت :
- جینی من واقعا نیاز دارم که بدونم
جینی که متعجب شده بود گفت:
- چی را میخواهی بدونی؟
-منو مسخره كردي،ميخوام اون چيزي رو بدونم كه به خاطرش منو تا اينجا كشوندي!!!!!!!زود باش بگو!!!!
-هری الان وقت مناسبی نیست.خواهش میکنم برگرد خونه وقتی برگشتیم همه چیو بهت می گم.
-جینی ، اگر مساله اینقد مهم هست ، به نظرت نباید خود من در موردش خبر داشته باشم ؟
-باشه ميگم،فقط يه شرطي داره،نبايد خيلي ناراحت شي؟لئوناردو گم شده!
-لئوناردو کیه دیگه ؟ چی میگی جینی ؟ اگر اینقد فک میکنی که من نباید متوجه بشم که حاضری دروغ بهم بگی ، من میرم خونه و منتظر شما میمونم .
جینی لبخندی به هری زد و دستی به سرش کشید . هری ناامیدانه از آسانسور پیاده شد و به طرف در خروجی رفت . جینی با صدای آرومی زمزمه کرد :
-نمیدونم چرا همه اتفاقات بد برای هری میفته !
قبلی « تحلیل حماسی داستانهای هری پاتر حقیقت تلخ (فصل 2 ) » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
rolling
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۹۱/۹/۲۷ ۱۸:۳۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۹۱/۹/۲۷ ۱۹:۴۳
عضویت از: ۱۳۹۱/۹/۲۶
از:
پیام: 5
 پاسخ به حقیقت تلخ (فصل 1 )
خوب بود. می خوام بدونم نفر اصلی بین نویسنده های مقاله کدومتون؟

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.