هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

مادرخوانده ( 1 )


هری با بی حوصله گی ظرفهای شام رو می شست. صدای خنده های عمو ورنون و دادلی از طبقه ی بالا به گوش می رسید. خاله پتونیا پشت میز نشسته بود و داشت به هری گوشزد میکرد که ظرف سالاد رو درست بشوره.موهای هری قسمتی از صورتشو پوشونده بود و مانع دید هری می شد. به دستای کف آلودش نگاه کرد و با تکان دادن سر موهاشو از صورتش دور کرد.
روزنامه از دست پتونیا افتاد و رنگش پرید.به طرف یخچال رفت و یه لیوان آب سرد خورد وقتی تونست درست حرف بزنه بدون توجه به هری که حالشو می پرسید گفت:چرا موهات اینقدر بلند شده ؟زود کارتوتموم کن بیا طبقه ی بالا . و خودش از آشپز خونه بیرون رفت .
**
پتونیا به صندلی اشاره کرد و گفت: بشین . هری با ناراحتی نفس عمیقی کشید و به سقف نگاه کرد و خودشو روی صندلی انداخت پتونیا فکر کرد:حرکات لیلی . بعد گفت:دیگه از این اداها در نیار .
قیچی رو برداشت و شروع به کوتاه کردن موهای هری کرد. تا چند دقیقه ی بعد موهای هری کف اتاق رو پر کرده بود.
پتونیا موها رو توی سطل ریخت و گفت: تمومه . هری وحشت زده به آیینه نگاه کرد و باعصبانیت گفت: این دیگه چه ریختیه واقعا مسخره شدم . و از اتاق بیرون دوید.
هری خودشو روی تخت انداخت و فکر کرد فردا حتما جویی مک ایوان و دادلی مسخره اش میکنن.
**
پتونیا به خورشید درخشان درختان سر به فلک کشیده و آسمان آبی و روشن نقاشی اش چشم دوخت.
صدای پاهایی شتابان که به پله ها می خوردند به گوش می رسید. در پشت سر او باز شد.
_ سلام پتی.
_سلام لی لی .دیر کردی. ساعت از یازده گذشته.
_برای یه سری خرید به دیاگون رفتم.
لی لی بسته های خرید رو روی زمین رها کرد. پالتو شو روی جالباسی آویخت و نفس عمیقی کشید. به سقف نگاه کرد و خودش رو روی صندلی انداخت. و گفت: وای خیلی خسته شدم.
_ چی می کشی پتی؟
پتونیا در حالی که قلم رو توی موهاش فرو می کرد گفت: منظره. چه طوره؟
لی لی در حالی که به زمین خیره شده بود گفت: عالیه.
پتونیا برگشت و به لی لی نگاه کرد.
_ لی لی ؟
لی لی یکه خورد و با تعجب به صورت پتونیا نگاه کرد.
_ چیه؟
_ تو اصلا نقاشی منو نگاه کردی؟
لی لی لبخند مصنوعی ای زد و گفت: آره. خیلی قشنگه. پتی تو همکلاسیای منو می شناسی؟
پتونیا گفت: بعضیاشونو . منظورت کیه؟
لی لی گفت: جیمز پاترو می گم. سال هفتم که شما اومدین استقبالم کنارم بود.
پتونیا سعی کرد صداش بی تفاوت باشه.
_همون مو سیاهه؟
لی لی لبخند زد: آره و یه عینک گرد و بزرگ.
_ اما اون که عینک نداشت. چشماش آبی بود.
لی لی گفت: نه بابا اون سیریوس بلکه. دوست جیمز.
پتونیا به افکارش نظم داد. به جای صورت روشن سیریوس یه صورت دیگه رو با یاد آورد. کمی محوتر. به او یه نگاه گذرا انداخته بود. عینک بزرگ. موهای به هم ریخته و چشمای سیاه شیطنت بار.
_همون که کیفشو از گردنش آویزون کرده بود؟
لی لی با اشتیاق گفت: آره.
پتونیا به طرف نقاشی برگشت و در حالی که درخت کوچکی رو رنگ می زد گفت: آدم مسخره ای بود. به نظر میومد می خواد همه رو اذیت کنه. در کل پسرلوسی بود.خوب که چی؟
لی لی در حالی که با عصبانیت از اتاق بیرون می رفت گفت:هیچی.
**
پتونیا در حالی که لباس خوابشو می پوشید به پنجره که قسمتی از آسمون پر ستاره رو قاب گرفته بود نگاه می کرد.آروم به طرف اون رفت و پرده ها رو کشید. وقتی که برگشت لی لی رو دید که جلوی تخت ایستاده بود. پتونیا با تعجب گفت: تو هنوز نخوابیدی؟ لی لی روی تخت نشست. چند ثانیه به صورت پتونیا نگاه کرد و گفت: پتی اگه من ازدواج کنم تو چیکار می کنی؟
پتی لبخند زد و گفت: من خیلی تنها می شم. خوب که چی؟
_ خب ..خب... امروز توی دیاگون جیمز و سیریوس رو دیدم.
پتونیا گفت: تو ..تو می خوای؟
لیلی هیجان زده گفت آره ..اما اول باید یه کار خوب پیدا کنم .... به نظرت چطوره ؟
پتونیا با خودش فکر کرد نباید مایوسش کنم . خب چرا که نه ... بالاخره اون باید ازدواج کنه.
و بدون توجه به حرفهایی که ظهر زده بود گفت: عالیه فوق العاده است.
لیلی با تعجب گفت: واقعا ؟
پتونیا گفت : البته..
لیلی شونه هاش رو بالا انداخت و گفت به هرحال من و جیمز فردا می خوایم بریم خونه ی یکی از فامیل های سیریوس تا ببینیم میتونیم یه کار خوب برای جیمز توی وزارتخونه پیدا کنیم . من فکر میکنم بهتره تو هم با ما بیای تا من تنها نباشم.
پتونیا با دستپاچگی گفت : اما من..
.لیلی حرفشو قطع کرد : تو با من میای بهانه هم نیار .
پتونیا در حالیکه به فردا و به اتفاقهایی که قرار بود بیفته فکر میکرد آروم گفت: باشه و پتو رو روی سرش کشید.






قبلی « شياطين شب - فصل 2 زندگينامه خالق هري پاتر به روايت خودش » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
Jerry
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۶ ۷:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۶ ۷:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: اینجا تا شیراز راه درازیست!
پیام: 154
 مادرخوانده
خيلي خوب بود
دستت درد نكنه
واقعا لذت بردم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.